الماس هستى

مشخصات كتاب

سرشناسه : خدامیان آرانی، مهدی، 1353 -

عنوان و نام پديدآور : الماس هستی: با مناسبت های ایام غدیر آشنا شوید/ مهدی خدامیان آرانی.

مشخصات نشر : قم: وثوق، 1392.

مشخصات ظاهری : 152ص.

فروست : اندیشه سبز؛ 47.

شابک : 45000 ریال: 978-600-107-148-5

يادداشت : عنوان روی جلد: الماس هستی: مناسبت های ایام غدیر.

عنوان روی جلد : الماس هستی: مناسبت های ایام غدیر.

عنوان دیگر : با مناسبت های ایام غدیر آشنا شوید.

موضوع : خدامیان آرانی ، مهدی، 1353 - -- سفرها-- عربستان سعودی

موضوع : ذیحجه

موضوع : اسلام -- تاریخ-- مسایل متفرقه

موضوع : عربستان سعودی -- سیر و سیاحت

رده بندی کنگره : BP188/8/خ37الف7 1392

رده بندی دیویی : 297/357

شماره کتابشناسی ملی : 3335331

مقدمه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ

نگاهى به من كردى و گفتى: «براى جوانان بنويس! قلم در دست بگير و براى آنان از عشق آسمانى بگو! از على و فاطمه(ع) براى آنان سخن بگو».

نمى دانم چه شد كه سخن تو به دلم نشست، فهميدم كه تو مى خواهى كارى بزرگ انجام بدهى و هدفى مقدّس دارى و مى خواهى همه با على و فاطمه(ع) بيشتر آشنا شوند.

ماه ذى الحجّه، ماه امامت است، از روز 9 تا روز 25 اين ماه، مناسبت هاى امامت و ولايت است، همه با عيد غدير كه هيجدهم اين ماه است، آشنا هستند، امّا خيلى ها از مناسبت هاى ديگر اين ماه خبرى ندارند. تو مى خواستى همه را با مناسبت هاى اين ماه آشنا كنى.

از من خواستى تا كتابى در اين زمينه بنويسم و اين گونه بود كه من قلم در دست گرفتم، مى خواستم دوستانم را با خاندان پيامبر بيشتر آشنا كنم. مى دانستم كه اين خاندان به هر كسى اجازه نمى دهند كه برايشان بنويسد، اين بود كه از خود آنان كمك

خواستم و به خود آنان متوسّل شدم. اكنون خدا را شكر مى كنم كه به من توفيق داد و توانستم اين كتاب را بنويسم.

مهدى خُدّاميان آرانى

ارديبهشت 1391

چرا در خانه هاى ما را بسته اى؟

ليوان چاى را برمى دارم و روى مبلى مى نشينم، كاروان ما، تازه به هتل رسيده است و همه مى خواهند زودتر به اتاق هاى خود بروند. بايد صبر كنم تا آسانسورها خلوت شود. سرم كمى درد مى كند، پرواز ما ده ساعت تأخير داشت، خيلى خسته ام. چاى سرد مى شود، ديگر وقت نوشيدن آن است!

بلند مى شوم، چمدان خود را برمى دارم، بايد به اتاق شماره 908 بروم. اينجا طبقه نهم است. وارد اتاق مى شوم. سريع آماده غسل زيارت مى شوم، مى خواهم به زيارت پيامبر مهربانى ها بروم.

از هتل بيرون مى آيم، ساعت يازده صبح است، به سوى حرم پيامبر مى شتابم، آن طور كه به من گفته اند وقتى به انتهاى اين خيابان برسم، ديگر مى توانم گنبد سبز پيامبر را ببينم، اين اوّلين بارى است كه من به مدينه آمده ام، نمى دانم چگونه خدا را شكر كنم.

دست خود را به سينه مى گيرم و به پيامبر سلام مى دهم:

السّلامُ عليكَ يا رَسوُل اللّه!

اشك شوق در چشمان من مى نشيند... وارد مسجد مى شوم، مى خواهم به سمت ضريح پيامبر بروم، وقتى روبروى ضريح قرار مى گيرم سرجاى خود مى ايستم، دست به سينه مى گيرم تا سلام بدهم. يك نفر با لباس نظامى آنجا ايستاده است، مواظب است تا كسى به ضريح نزديك نشود. جوانى كه چفيه قرمز بر سر انداخته است درست روبروى من ايستاده است، اشاره مى كند كه حركت كنم، گويا توقّفِ زياد در اينجا ممنوع است.

به سمت «روضه پيامبر» حركت مى كنم، «روضه» به معناى گلستان است، پيامبر فرموده است كه بين منبر و خانه ام، گلستان

بهشت است. نماز خواندن در آن مكان ثواب زيادى دارد و هر مسلمانى كه به مدينه مى آيد دوست دارد در آنجا حتما نماز بخواند و با خداى خويش راز و نياز كند. شنيده ام هر كجاى مسجد كه رنگ فرش آن سبز باشد، آنجا روضه پيامبر است.1

به روضه پيامبر مى رسم، اينجا خيلى شلوغ است، بايد صبر كنم تا جايى پيدا شود. نگاهم به گوشه سمت راست مى افتد، جاى خالى است، به آن سو مى روم و شروع به خواندن نماز مى كنم.

بعد از نماز با خود فكر مى كنم، من كجا نشسته ام. به تاريخ سفر مى كنم، به سال هاى دور مى روم... به سال سوم هجرى.

* * *

يكى به اين سو مى آيد و مى گويد: اى معاذ! پيامبر با تو كار دارد. مَعاذ از جا برمى خيزد و به سوى محراب مى رود، من هم همراه او مى روم. او به پيامبر سلام مى كند، جواب مى شنود و در حضور پيامبر مى نشيند.

پيامبر رو به معاذ مى كند و مى فرمايد:

__ اى مَعاذ! امروز جبرئيل نازل شد و از طرف خدا دستور مهمّى براى من آورد.

__ چه دستورى؟

__ خدا از من خواسته است تا از مردم بخواهم درهايى را كه به اين مسجد باز كرده اند، مسدود كنند.

__ يعنى همه بايد درهايى را كه از طرف خانه هايشان به مسجد باز مى شود، برداشته و جاى آن را ديوار بكشند؟

__ بله. اين دستور خداست.

__ اكنون از تو مى خواهم تا نزد عمويم عبّاس بروى و سلام مرا به او برسانى و پيامم را به او بدهى.

__ چشم.

* * *

مَعاذ از مسجد بيرون مى رود، من هم همراه او مى روم. خودم را به او مى رسانم. همين طور كه راه مى رويم من از

او چند سؤل مى كنم، قلم و كاغذ در دست من است، حرف هاى او را تند تند مى نويسم. او با دقّت به سؤل هاى من پاسخ مى دهد:

چند سال قبل پيامبر از مكّه به اين شهر آمد. او دستور داد تا در وسط شهر مسجد ساخته شود. پس از اتمام كار، او در كنار مسجد اتاق هايى را بنا نمود. على(ع) هم در آنجا، اتاقى براى خود ساخت. بقيّه كسانى كه همراه پيامبر از مكّه به مدينه هجرت كرده بودند در اطراف مسجد براى خود خانه هايى ساختند. آنان براى خانه هاى خود دو در قرار دادند، درى كه به كوچه باز مى شد و درى كه به سوى مسجد باز مى شد. در واقع همه خانه هايى كه دور تا دور مسجد ساخته شده اند، دو در دارند، اكنون خدا به پيامبر دستور داده تا درهايى كه از طرف خانه ها به مسجد باز مى شود بسته شود، مردم بايد براى آمدن به مسجد ابتدا داخل كوچه شوند و بعد از عبور از كوچه به درِ اصلى مسجد برسند و از آنجا وارد شوند.2

* * *

نگاه كن مَعاذ در جستجوى عبّاس، عموى پيامبر است. او را در بازار مدينه مى يابد، سلام مى كند و چنين مى گويد:

__ پيامبر مرا فرستاده است تا از تو بخواهم درِ خانه خود را كه به مسجد باز كرده اى، مسدود كنى.

__ چشم. من دستور پيامبر را انجام مى دهم.

__ خدا به شما جزاى خير بدهد.

عبّاس به سوى خانه حركت مى كند، او مى خواهد اوّلين كسى باشد كه اين دستور پيامبر را انجام مى دهد. سريع دست به كار مى شود، از جوانان مى خواهد تا كمكش كنند، بعد از ساعتى در خانه خود را مسدود مى كند.3

خبر

به همه مى رسد، همه بايد درهاى خانه هاى خود را مسدود كنند. وقتى عبّاس، عموى پيامبر در خانه خود را مسدود كرده است، بقيّه هم بايد اين دستور را انجام دهند. درها يكى بعد از ديگرى مسدود مى شود. نگاه كن، اين عمر بن خطّاب است كه نزد پيامبر مى آيد، رو به پيامبر مى كند و مى گويد:

__ اى پيامبر! من دوست دارم وقتى تو در محراب قرار مى گيرى، به تو نگاه كنم، به من اجازه بده دريچه اى كوچك از خانه من به سوى مسجد باز باشد.

__ اجازه چنين كارى را ندارم.

__ پس اجازه بده سوراخى به اندازه چشم خود به سوى مسجد باز كنم تا بتوانم شما را در حال نماز ببينم.

__ نه.

__ اجازه بده به سوراخى به اندازه سر سوزن از خانه من به سوى مسجد باز باشد.

__ خدا اجازه چنين كارى را نداده است.4

* * *

خانه على(ع) هم درى به سوى مسجد دارد، فاطمه و على(ع) در اين خانه زندگى مى كنند، آيا اين دستور پيامبر، شاملِ اين خانه هم خواهد شد؟

آيا على(ع) هم بايد در خانه خود را كه به داخل مسجد باز مى شود، مسدود كند؟ به هر حال على(ع) آماده است كه دستور پيامبر را انجام بدهد، گويا على(ع) امروز در مدينه نيست، چه كسى بيش از او مشتاق اطاعت از دستور پيامبر است؟

آنجا را نگاه كن! فاطمه(س) دست حسن و حسين(ع) را گرفته است و از همان در كه به سمت مسجد باز مى شود به مسجد آمده است، فاطمه(س) حسن و حسين(ع) را كنار خود مى نشاند.

لحظاتى مى گذرد، پيامبر نگاهش به فاطمه مى افتد، به سوى او مى آيد و به

فاطمه سلام مى كند و مى گويد:

__ دخترم! فاطمه جانم! چرا اينجا نشسته اى؟

__ منتظر دستور شما هستم، شنيده ام كه شما از همه خواسته ايد تا در خانه هاى خود را كه به سوى مسجد باز مى شود، مسدود كنند.

__ فاطمه جان! خدا به من اجازه داده است كه در خانه ام به سوى مسجد باز باشد، در خانه شما هرگز مسدود نخواهد شد، زيرا شما از من هستيد.5

لبخند بر چهره فاطمه مى نشيند، خوشحال مى شود، اين افتخارى است كه خدا براى فاطمه و على(ع) قرار داده است.6

* * *

چند روز مى گذرد، همه ياران پيامبر درهاى خانه ها را مسدود مى كنند، در ميان ياران پيامبر، فقط خانه على(ع) است كه درِ آن به سوى مسجد باز است.

نگاه كن اين عبّاس، عموى پيامبر است كه با عدّه اى از خويشان خود نزد پيامبر نشسته است، او اشك در چشم دارد و با چشمانى گريان رو به پيامبر مى كند و مى گويد:

__ اى پيامبر! چرا ميان ما و على(ع) فرق مى گذارى؟

__ منظور تو از اين سخن چيست؟

__ من عموى تو هستم و به من دستور دادى تا درى را كه از خانه ام به سوى مسجد باز مى شود، ببندم، امّا در خانه على به سوى مسجد هنوز باز است.

__ عمو جان! من به دستور خداى خود عمل نموده ام. جبرئيل از طرف خدا برايم پيام آورده است و از من خواسته است تا اين فضيلت را براى على(ع) قرار بدهم. آيا مى دانى چرا خدا اين دستور را به من داده است؟

__ نه.

__ حتما به ياد دارى شبى كه من مى خواستم از مكّه به سوى مدينه هجرت كنم. آن شب كافران، خانه مرا محاصره كرده و تصميم گرفته بودند

تا با طلوع آفتاب با شمشيرهاشان حمله كنند و مرا به قتل برسانند. آن شب، على(ع) در بستر من خوابيد و همه خطرها را به جان خريد، اگر اين فداكارى على(ع) نبود، من امروز اينجا نبودم! خدا مى خواهد جان فشانى على(ع) را اين گونه پاداش بدهد.

__ آرى. آن شب را به ياد دارم، على(ع) با اين كار خود خدمت بزرگى به اسلام نمود.

__ عموجان! تو از اين كه درِ خانه على به سوى مسجد باز است، تعجّب كرده اى، امّا تو خبر ندارى كه مقام و جايگاه على(ع) نزد خدا بسيار بالاتر از اين مى باشد. اگر كسى على را دشمن بدارد، خدا او را به عذاب گرفتار خواهد كرد و اگر كسى على را دوست بدارد، اين محبّت باعث نجاتش خواهد شد.

__ من به آنچه خدا فرمان داده است راضى هستم.7

* * *

منافقان گروهى از مسلمانان هستند كه در مدينه زندگى مى كنند، به ظاهر مسلمان شده اند، امّا به سخنان پيامبر ايمان واقعى ندارند، آنان كنار هم جمع شده اند و با يكديگر سخن مى گويند:

__ ديديد كه محمّد چه كرد، او دستور داد تا ما درِ خانه هاى خود را كه به سمت مسجد باز مى شد ببنديم، امّا در خانه داماد خود را باز گذاشت.

__ فكر مى كنم محمّد گمراه شده است!!

__ آرى، او شيفته على شده است، ميان على و بقيّه فرق مى گذارد.

__ نمى دانم على با ما چه فرقى دارد، على جوانى است كه تجربه زيادى هم ندارد، ولى محمّد او را خيلى دوست دارد.

پيامبر در خانه خود است كه جبرئيل نزد او مى آيد و سخن منافقان را براى او مى گويد و سپس آيات اوّل سوره نجم را براى او

مى خواند.

* * *

پيامبر صبر مى كند تا موقع نماز فرا رسد و مردم براى نماز به مسجد بيايند، بعد از خواندن نماز به بالاى منبر مى رود و چنين سخن مى گويد: «چرا بعضى از شما به على حسادت مى ورزيد؟ بدانيد كه من به خواسته خود چنين كارى را نكرده ام.

اين دستور خدا بود كه جبرئيل آن را برايم آورد، خدا فرمان داده تا در خانه هايتان را كه به سمت مسجد باز مى شد، مسدود كنيد و بدانيد باز خدا از من خواسته تا در خانه على به سوى مسجد باز باشد.

على برادر من است و خدا اين امتياز را به او داده است».8

سخن پيامبر ادامه پيدا مى كند: «اى مردم! بدانيد كه خدا اين آيات را بر من نازل كرده است، گوش فرا دهيد، اين سخن خداست: وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى ...سوگند به ستاره هنگامى كه غروب مى كند كه محمّد هرگز گمراه نشده است و راه را گم نكرده است، او هرگز از روى هوس سخن نمى گويد، آنچه او مى گويد، چيزى جز وحى آسمانى نيست.9

مردم با شنيدن اين سخنان به فكر فرو مى روند، آن ها مى فهمند كه پيامبر هرگز بر اساس خواست خود سخنى نمى گويد، او فرستاده خداست و از هر خطا و لغزشى به دور است.10

* * *

اين افتخار براى على(ع) باقى مى ماند و درى كه از خانه على(ع) به مسجد باز مى شد به حال خود ماند. سال هاى سال گذشت... مردم از آن در به خانه على(ع) مى رفتند و در آنجا نماز مى خواندند.

سال شصت و پنج هجرى فرا مى رسد و عبدالملك بن مروان به حكومت مى رسد، او كه بغض على(ع) را به دل داشت، تصميم گرفت تا

اين نشانه را از بين ببرد، براى همين به بهانه توسعه مسجد پيامبر اقدام به خراب كردن ديوار خانه على(ع) مى كند تا با اين كار بتواند اين فضيلت على(ع) را از يادها ببرد، امّا او نمى دانست كه هرگز نمى توان حقيقت را پنهان نمود.11

* * *

خوب نگاه كن من كجا نشسته ام!

من در روضه پيامبر هستم، وقتى كه رو به قبله بنشينى و ضريح پيامبر سمت چپ تو باشد، بايد به دنبال «ستون حَرَس» بگردى، «حَرَس» به معناى «نگهبانى دادن» است، اينجا همان جايى است كه على(ع) مى ايستاد و براى پيامبر نگهبانى مى داد تا خطرى از سوى دشمنان، جانِ پيامبر را تهديد نكند.

وقتى اين ستون را پيدا كردى، حدود چهار متر از اين ستون به عقب تر كه قرار بگيرى، اينجا همان جايى است كه در خانه على(ع) به سوى مسجد باز مى شده است.

سلام بر دو يادگار پيامبر

روز عيد قربان است، ديروز در صحراى «عرفات» بودم، ديشب هم در سرزمين «مشعر» ماندم، امروز صبح به اينجا رسيده ام. اينجا سرزمين «مِنا» است، جايى كه آرزوهاى بزرگ انسان برآورده مى شود.

خسته ام، صبح زود براى سنگ زدن به جَمَره يا همان شيطان بزرگ رفتم و هفت سنگ بر آن زدم. بايد در اين شلوغى راه خود را پيدا كنم، در جستجوى قربانگاه هستم، به من گفته اند كه بايد اين مسير را تا انتها بروم، در پاى آن كوه قربانگاه است.

لباس احرام به تن دارم، وقتى گوسفند خود را قربانى كنم، بايد موى سر خود را بتراشم، آن وقت حاجى مى شوم.

به گمانم آن ساختمان قربانگاه است، چه جمعيّتى آنجا جمع شده است، وارد قربانگاه مى شوم، چند نفر از دوستان آنجا منتظرم هستند، سلام مى كنم، با

هم به سوى محلّ نگهدارى گوسفندان مى رويم. گوسفندان را انتخاب مى كنيم، كتاب دعاى خود را باز مى كنم و شروع به خواندن دعا مى كنم:

بار خدايا! به نام تو و ياد تو مى خواهم گوسفندى را قربانى كنم، مى خواهم به آيين و سنّت پيامبر تو عمل كنم!

بار خدايا! تو وعده كرده اى كه هر كس با اخلاص در اين سرزمين قربانى كند، گناهان او را مى بخشى، از تو مى خواهم تا شيرينى عفو خود را به من بچشانى.

لحظه اى به فكر فرو مى روم، به ياد مى آورم چه رمز و رازى در اين عمل است، به ياد ابراهيم(ع) مى افتم...

* * *

ساليان سال است كه ابراهيم(ع) در حسرت داشتن فرزند است و بارها از خدا خواسته تا به او پسرى بدهد.

سرانجام خدا دعاى او را مستجاب مى كند و ابراهيم نام پسر خود را اسماعيل مى گذارد.

سال ها مى گذرد، اسماعيل بزرگ مى شود، اكنون موقع امتحان بزرگ ابراهيم(ع) است. گوش كن ابراهيم(ع) با پسرش چنين سخن مى گويد: «ما بايد به قربانگاه برويم».

اسماعيل در جواب پدر مى گويد: «اى پدر! آنچه خدا به تو فرمان داده است انجام بده».

آنان به قربانگاه مى رسند. پدر، پسر را روى زمين به سمت قبله مى خواباند، اكنون پسر چنين مى گويد: «روى مرا بپوشان و دست و پايم را ببند».

او مى خواست تا مبادا پدر نگاهش به نگاه او بيفتد و در انجام امر خدا ذرّه اى ترديد نمايد.

همه فرشتگان ايستاده اند و اين منظره را تماشا مى كنند، ابراهيم(ع) «بسم اللّه» مى گويد و كارد را بر گلوى پسر مى كشد؛ امّا كارد نمى برد، دوباره كارد را مى كشد، زير گلوى اسماعيل سرخ مى شود. ابراهيم(ع) كارد را محكم تر فشار مى دهد؛ امّا باز هم كارد نمى برد، او كارد

را بر سنگى مى زند و سنگ مى شكند.

صدايى در آسمان طنين مى اندازد كه اى ابراهيم تو از اين امتحان سربلند بيرون آمدى. جبرئيل مى آيد، گوسفندى به همراه دارد، آن را به ابراهيم(ع) مى دهد تا قربانى كند.12

و اين گونه است كه روز دهم ذى الحجّه، عيد قربان مى شود، روزى كه حاجيان به سرزمين «مِنا» مى آيند و گوسفند قربانى مى كنند.

من بايد فكر كنم و بدانم كه اسماعيلِ من چيست؟ رياست، شهرت، ثروت، آبرو، عزّت و... آيا آماده ام تا همه اين ها را در راه دوست قربانى كنم؟

* * *

اگر آن روز اسماعيل(ع) قربانى مى شد، از او هيچ نسلى باقى نمى ماند، پيامبر و حضرت على(ع) و همه امامان ما از نسل اسماعيل(ع) مى باشند، آرى، اگر او در آن روز قربانى مى شد، ديگر پيامبر و اهل بيت(ع) به دنيا نمى آمدند.

عيد قربان عيد بزرگى است، روزى كه همه مسلمانان جشنى بزرگ مى گيرند و خدا را شكر مى كنند.

* * *

هنوز من در سرزمين «مِنا» هستم، بعد از قربانى كردن، سر خود را تراشيده ام و از لباس احرام بيرون آمده ام، شب يازدهم ذى الحجّه نيز در اين سرزمين ماندم، روز يازدهم به سه شيطان بزرگ سنگ زدم. اكنون ساعت 10 صبح روز دوازدهم است، مى خواهم به سوى شياطين بروم و آخرين سنگ هاى خود را بزنم. پس از آن مى توانم به شهر مكّه باز گردم، با انجام اين كار ديگر اعمال سرزمين «مِنا» تمام مى شود.

تو نگاهى به من مى كنى و مى خواهى براى تو از راز اين كار بگويم، دوست دارى بدانى كه چرا بايد به اين سه شيطان سنگ زد.

بايد بار ديگر از ابراهيم(ع) برايت سخن بگويم، خدا به ابراهيم(ع) دستور داد تا اسماعيل(ع) را به اين

سرزمين بياورد و در راه او قربانى كند . وقتى ابراهيم(ع) همراه اسماعيل به اين سرزمين آمد ، شيطان سر راهشان آمد و او را اين گونه وسوسه كرد : «تو چقدر بى رحمى ! آيا مى خواهى با دست خود فرزندت را سر ببرى ؟» .

جبرئيل به كمك ابراهيم(ع) آمد و دستور داد كه شيطان را با سنگ بزند . ابراهيم(ع) سنگى برداشت و به سوى شيطان پرتاب كرد .

او با زبان دل اين گونه با شيطان سخن مى گفت : «تو مى خواهى مرا وسوسه كنى تا دستور خداى خويش را انجام ندهم ! من ، خود ، فرزند و هر چه دارم را فداى خدا مى كنم» .

از آن روز است كه حاجى به همان جايى سنگ مى زند كه ابراهيم(ع) به شيطان سنگ زده است .13

شيطان در آن مكان به زمين فرو رفت و ابراهيم(ع) به راه خود ادامه داد، بار ديگر شيطان آمد و ابراهيم به او سنگ زد، بار سوم هم شيطان آمد و ابراهيم(ع) باز هم به او سنگ زد. اكنون همان مكانى كه شيطان به دل زمين فرو رفت، جايگاهى شده است براى سنگ زدن به شيطان! آرى، حاجى با اين كار خود ، به تمام وسوسه هاى شيطان ، سنگ مى زند .

* * *

در سرزمين منا، مسجدى بزرگ وجود دارد كه به نام مسجد «خيف» مشهور است. شنيده ام كه در اين مسجد هزار پيامبر نماز خوانده اند، چقدر خوب است كه من هم در اين مسجد بروم.14

سمت راست جمرات، پاى آن كوه را نگاه كن! مسجد خيف آنجاست. به سوى مسجد مى روم، جمعيّت موج مى زند، هر چه به مسجد نزديك تر مى شوم، ازدحام جمعيّت بيشتر مى شود، به

زحمت وارد مسجد مى شوم، به دنبال جايى مى گردم تا بتوانم دو ركعت نماز بخوانم، پس از مدّتى، يك جاى خالى پيدا مى كنم، به نماز مى ايستم، بعد از نماز سر به سجده مى گذارم و شكر خدا را به جا مى آورم. اكنون با خود فكر مى كنم، دوست دارم بدانم من كجا نشسته ام. به تاريخ سفر مى كنم، به سال هاى دور مى روم... به سال دهم هجرى.

در اين سال پيامبر به سفر حج آمده است، او روز دهم (روز عيد قربان) در اينجا قربانى كرده است، شب يازدهم و شب دوازدهم در اين سرزمين مانده است، اكنون كه روز دوازدهم ذى الحجّه است، او به محلِ مسجد «خيف» آمده است.

كسى در ميان مردم اعلام مى كند : «اى مردم ! همگى كنار مسجد خيف جمع شويد پيامبر مى خواهد براى ما سخن بگويد» .

جمعيّت زيادى جمع شده است، پيامبر مى گويد : «اى مردم ! من به زودى به ديدار خداى خود خواهم رفت ، بدانيد كه من دو چيز گرانبها در ميان شما به يادگار مى گذارم ، آن دو چيز گرانبها ، قرآن و عترت مى باشند ، خداوند خبر داده است كه قرآن و عترت من ، هرگز از هم جدا نمى شوند تا در روز قيامت كنار حوض كوثر به من ملحق شوند ».15

اين پيام مهمّى بود كه پيامبر در اين مكان مقدّس به گوشِ همه مردم رساند ، امروز ديگر همه مى دانند كه عترت و خاندان پيامبر ، خيلى عزيز و محترم هستند ، قرآن و على و فاطمه و حسن و حسين(ع)، يادگارهاى پيامبر هستند . امروز همه مى فهمند كه خاندان پيامبر چه جايگاه ويژه اى دارند.

آرى، از اين سخن استفاده مى شود

كه خاندان پيامبر شايستگى رهبرى جامعه اسلامى را دارند، زيرا پيامبر در اين سخن خود، اهل بيت(ع) و قرآن را دو امانت بزرگ خود معرفى نمود و همانگونه كه قرآن باعث هدايت انسان ها مى شود، پيروى از اهل بيت(ع) هم زمينه رستگارى و نجات را فراهم مى كند. همان طور كه هيچ باطلى در قرآن راه ندارد، هيچ باطلى هم در اهل بيت(ع) راه ندارد و اين همان معناى «عصمت» است، آرى، خاندان پيامبر از هرگونه خطايى به دور هستند.

بعدازظهر فرا مى رسد، پيامبر به سوى شهر مكّه حركت مى كند، او همه اعمال حج را انجام داده است، مردم حجّ ابراهيمى را از او فرا گرفته اند، پيامبر خوشحال است كه توانسته است به وظيفه خود عمل كند، او آخرين دين خدا را براى مردم بيان كرد و فقط يك قسمت مهم اين دين باقى مانده است و آن ولايت على(ع) مى باشد، پيامبر منتظر فرمان خداوند است، منظر فرمان بزرگ خدا درباره ولايت على(ع).

پيامبر شب سيزدهم را در مكّه مى ماند، روز سيزدهم فرا مى رسد، در اين روز جبرئيل نزد پيامبر مى آيد و از او مى خواهد تا علم و ميراث پيامبران را كه نزد اوست به على(ع) تحويل دهد.

پيامبر على(ع) را فرا مى خواند و اين امانت هاى آسمانى را به او تحويل مى دهد. اين امانت ها نشانه هاى پيامبران بزرگ است كه بايد نزد على(ع) باشد، على(ع) هم وظيفه دارد آن ها را در هنگام شهادت خود، به امام حسن(ع) تحويل دهد. اين امانت ها سرانجام به دست مهدى(ع) خواهد رسيد.

* * *

سخن از امانت هاى آسمانى به ميان آمد كه نشانه امامت و ولايت است. پيامبر امانت هاى آسمانى را در روز سيزدهم ذى الحجّه سال دهم هجرى به

على(ع) تحويل داد و اكنون همه آن ها نزد امام زمان(ع) است.

در اينجا به دو مورد آنها اشاره مى كنم تا با ميراث پيامبران بيشتر آشنا شوى:

* اول: پيراهن يوسف(ع).

امام زمان(ع) در مكّه ظهور خواهد نمود، او پيراهن يوسف(ع) را به تن خواهد كرد، امّا چرا؟ زيرا پيراهن يوسف(ع)، يك لباسى معمولى نيست، بلكه لباسى ضدّ آتش است.16

پيراهن يوسف(ع) در اصل از ابراهيم(ع) بود. هنگامى كه نمرود مى خواست ابراهيم(ع) را به جرم خداپرستى در آتش اندازد، جبرئيل به زمين آمد تا بزرگ پرچمدار توحيد را يارى كند. او همراه خود لباسى از بهشت آورد. با اين لباس، ابراهيم(ع) در آتش نسوخت.17

پس از ابراهيم(ع)، اين لباس به فرزندان او به ارث رسيد تا اين كه لباس يوسف(ع) شد و عامل روشنى چشمان يعقوب!

اين لباس نسل به نسل گشت تا پيامبر اسلام و بعد از او امامان معصوم(ع)، يكى بعد از ديگرى به ارث بردند.18

خداوند اين پيراهن را براى امام زمان نگه داشته است، آتش نمرود بزرگ ترين آتش آن روزگار بود، يك بيابان آتش كه شعله هاى آن به آسمان مى رسيد ، نمرود با امكاناتى كه در اختيار داشت آتشى به آن بزرگى برپا كرد و ابراهيم(ع) را ميان آن آتش انداخت؛ امّا خدا، پيامبر خود را با آن پيراهن يارى كرد و در روز ظهور همان پيراهن در تن امام زمان خواهد بود.

* عصاى موسى(ع)

وقتى امام زمان(ع) ظهور كند در دست او عصاى موسى(ع) خواهد بود.19

با اين كه چوب اين عصا هزاران سال پيش، از درخت بريده شده است؛ امّا تر و تازه خواهد بود، مثل اين كه همين الآن آن را، از درخت قطع كرده اند.20

در زمان موسى(ع)، بشر در سحر

و جادو پيشرفت زيادى كرده بود و به اصطلاح، فن آورى بشرِ آن روز، سحر و جادو بود؛ امّا وقتى موسى(ع) عصاى خود را به زمين زد، ناگهان آن عصا به اژدهايى تبديل شد كه همه آن سحر و جادوها را در يك چشم به هم زدن بلعيد.

در روز ظهور هم بشر هر چه پيشرفت كرده و هر فن آورى جديدى داشته باشد بايد بداند كه امام زمان با همين عصا به مقابله با دشمنان خواهد رفت. اين عصا، يك عصاى معمولى نيست، بلكه هر دستورى را كه امام به آن بدهد، انجام مى دهد.21

آنچه كه بشر به دست خود ساخته است توسط اين عصا بلعيده مى شود.22

هنر بشرِ آن روز سحر و جادو بود، هنر بشر در روز ظهور هر چه مى خواهد باشد، آن عصا به اذن خدا مى تواند مقابل آن بايستد.

آيا مى دانى وقتى امام زمان(ع) آن عصا را بر زمين بزند، آن عصا تبديل به چه چيزى مى شود؟ امام باقر(ع) فرمود: «وقتى قائم ما، عصاى خود را به زمين بزند، آن عصا هر چه را كه مقابلش باشد، مى بلعد».23

به راستى كه خداوند چه حكمت هاى زيبايى دارد كه اين چنين با عصاى موسى(ع)، آخرين ولىّ خود را يارى مى كند.24

روز سيزدهم ذى الحجّه است، هنوز پيامبر در مكّه است، فردا كه فرا برسد، پيامبر به سوى مدينه حركت خواهد كرد.

نگاه كن، على(ع) به سوى پيامبر مى آيد و با او سخن مى گويد:

_ اى رسول خدا! من صدايى را شنيدم، گويا كسى با من سخن مى گفت، امّا كسى را نديدم!

__ على جان! اين جبرئيل است كه به تو سلام كرده است. او آمده است تا وعده خدا را به انجام برساند. او

تو را «اميرمؤنان» خطاب نموده است.

اكنون پيامبر به ياران خود دستور مى دهد تا نزد على(ع) بروند و به او اين گونه سلام كنند: «سلام بر تو اى اميرمؤنان».

در اين ميان عُمر و ابوبكر زبان به اعتراض مى گشايند و مى گويند: «آيا اين دستور از طرف خداست؟».

پيامبر در جواب آنان مى گويد: «آرى، خدا به من اين دستور را داده است».

ياران پيامبر به اين سخن پيامبر عمل مى كنند و نزد على(ع) مى روند و به او اين گونه سلام مى كنند: «سلام بر تو اى اميرمؤنان».

آرى، همه مى فهمند كه على(ع) آقاى آنان است. اين سلام، مقدّمه اى است براى برنامه اى مهم تر!25

«امير» در زبان عربى، به معناى رهبر است، «اميرمؤنان» يعنى رهبر و پيشواى همه اهل ايمان!

اين لقبى است كه خدا فقط به على(ع) داده است و هيچ كس (نه قبل از او و نه بعد از او) شايستگى اين لقب را ندارد.

اكنون هر كس اين لقب را بشنود، مى فهمد كه على(ع) بعد از پيامبر، شايستگى خلافت و جانشينى پيامبر را دارد.

مادر مهربان تو كجاست؟

وقتى به مدينه مى روم، گاهى اوقات نماز خود را جايى مى خوانم كه قبلاً محلّه بنى هاشم بوده است، كسانى كه قبل از سى سال پيش به مدينه آمده اند، اين محلّه را با چشم خود ديده اند، متأسّفانه امروزه اين محلّه خراب شده است و هيچ اثرى از آن نمانده است.

وقتى به مدينه مى آيى با اين آدرسى كه مى دهم مى توانى محلّه بنى هاشم را پيدا كنى. مسجد پيامبر چندين در دارد، وقتى از درى كه به در بقيع مشهور است، خارج شوى، مى توانى قبرستان بقيع را در دوردست خود ببينى، محلّه بنى هاشم در فاصله بين درِ مسجد (كه به نام درِ بقيع است) تا قبرستان بقيع مى باشد.

اينجا خانه امام حسن(ع)، خانه امام حسين(ع)، خانه زينب(س) و ... قرار داشته است. اينجا خاطرات زيادى دارد.

امروز هم اينجا نشسته ام تا نماز ظهر را بخوانم، نگاهى به آسمان مى كنم، قطرات باران بر صورتم مى بارد، گويا باران بهارى در راه است. صداى رعد و برق هم به گوش مى رسد. صداى اذان مى آيد.

نماز كه تمام مى شود به فكر فرو مى روم، دوست دارم بدانم كجا نشسته ام. بايد از خاطرات اين مكان باخبر شوم، بايد به تاريخ سفر كنم. به سال هفتم هجرى بروم.

* * *

اينجا خانه اُمّ اَيمن است. پيامبر معمولاً براى ديدن اُمّ اَيمن به اينجا مى آيد، وقتى پيامبر اُمّ اَيمن را مى بيند او را «مادر» خطاب مى كند واحوال پرسى مى كند و با او سخن مى گويد.26

راستى چرا پيامبر اُمّ اَيمن را «مادر» خطاب مى كند؟

پيامبر كه به دنيا آمد براى او دايه اى گرفتند. حليمه سعديّه دو سال از پيامبر نگهدارى كرد. سپس پيامبر نزد مادرش آمنه آمد. اُمّ اَيمن به آمنه كمك مى كرد. بعد از مدّتى كه آمنه از دنيا رفت، عبد المطّلب، پيامبر را به خانه خود برد. اُمّ اَيمن هم به خانه او رفت و در حقِّ پيامبر مادرى مى كرد.27

هنگامى كه رسول خدا به پيامبرى مبعوث شد، اُمّ اَيمن جزء اوّلين زنانى بود كه به او ايمان آورد.

جالب است كه پيامبر در سخن خود اُمّ اَيمن را اهل بهشت معرّفى كرده است.28

نگاه من به درِ خانه اُمّ اَيمن دوخته شده است، اُمّ اَيمن از خانه خارج مى شود، به او سلام كرده و مى گويم:

__ شما اين وقت روز كجا مى رويد؟

__ مى خواهم به خانه على(ع) و فاطمه(س) بروم. دلم براى ديدن حسن و حسين(ع) تنگ شده است.

او

را همراهى مى كنم. اُمّ اَيمن به سوى خانه على(ع) مى رود. خانه اى كوچك كه همه خوبى هاى بزرگ دنيا را در آن مى توانى ببينى. على(ع) در خانه را باز مى كند و به اُمّ اَيمن خوش آمد مى گويد.

اُمّ اَيمن وارد مى شود، به حسن و حسين(ع) سلام مى كند. اين ها عزيزان دل پيامبر هستند. فاطمه(س) هم به استقبال او مى آيد.

اُمّ اَيمن كنار فاطمه(س) مى نشيند و با هم مشغول گفتگو مى شوند. صداى در خانه به گوش مى رسد.

على(ع) در خانه را باز مى كند. نگاه كن! پيامبر براى ديدن عزيزانش آمده است.

پيامبر حسن و حسين(ع) را در آغوش مى گيرد، آن ها را مى بوسد و مى بويد.

پيامبر وارد اتاق مى شود، اُمّ اَيمن به احترام پيامبر از جا برمى خيزد. ديدار اُمّ اَيمن، پيامبر را به ياد مادرش آمنه مى اندازد.از اين رو از ديدن او بسيار خوشحال مى شود.29

چه منظره زيبايى! پيامبر كنار گل هاى خودش آرام گرفته است. اهل اين خانه تنها دل خوشى او در اين دنيا هستند. پيامبر آن ها را مى بيند و لبخند مى زند .

ناگهان ، عطرى در فضا مى پيچد، نسيمى مى وزد. جبرئيل نازل مى شود و آيه 26 سوره «إسراء» را بر پيامبر مى خواند: « وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ : اى پيامبر ، حقِّ خويشان خودت را ادا كن !».

آيه تازه اى نازل شده است.پيامبر به فكر فرو مى رود. خداوند فرمانى تازه داده است. به راستى منظور خدا از اين فرمان چيست ؟

__ اى جبرئيل برايم بگو كه حقّ چه كسى را بايد بدهم ؟

__ اى حبيب من ، اجازه بده نزد خداوند بروم و جواب را بگيرم و برگردم .30

لحظاتى سكوت همه جا را فرا مى گيرد. پيامبر منتظر است.

* * *

دوباره بوى بهار در

فضا مى پيچد و نسيم مى وزد. جبرئيل باز گشته است:

__ اى جبرئيل ، چه خبر ؟

__ خداوند دستور داده است كه تو فدك را به فاطمه(س) بدهى ، فدك از اين لحظه به بعد مالِ فاطمه(س) است .31

آرى، درست شنيدى خدا سرزمين فدك را به فاطمه(س) بخشيده است. اين فرمان خداست.32

چرا اشك در چشم پيامبر نشسته است؟ اين اشك شوق است؟

نه، اشك فراق است. هر وقت كه پيامبر به ياد يار سفر كرده اش، خديجه(س) مى افتد و غمى جانكاه، سراسر وجودش را فرا مى گيرد.33

پيامبر به ياد روزى مى افتد كه تصميم گرفت به خواستگارى خديجه(س) برود. دست پيامبر از مالِ دنيا خالى بود؛ امّا خديجه(س)، ثروتمندترين زن آن روزگار بود.

عموى خديجه(س) كه با اين ازدواج مخالف بود در مجلس خواستگارى مهريه خديجه(س) را بيش از هزار سكّه تعيين كرد. او مى دانست كه پيامبر از عهده اين مهريه سنگين بر نمى آيد.

ابوطالب لبخندى زد و گفت: «قبول است». همه تعجّب كردند و با خود گفتند: «محمّد اين همه پول را از كجا خواهد آورد».34

پيامبر همه مهريه را پرداخت كرد. آيا شما مى دانيد چگونه؟

خود خديجه(س) اين پول را به پيامبر داده بود تا به عنوان مهريه پرداخت كند!35

وقتى ابوجهل اين را شنيد، گفت: «هميشه داماد براى عروس مهريه مى دهد، امروز عروس براى داماد مهريه داده است».36

پيامبر از همان زمان آرزو داشت تا روزى مهريه خديجه(س) را جبران كند.

درست است كه خديجه(س) پول زيادى به پيامبر بخشيده بود؛ امّا من فكر مى كنم او هميشه خود را وامدار خديجه(س) مى ديد و به اين پول به چشم قرض نگاه مى كرد و دوست داشت زمانى اين پول را به خديجه(س) بازگرداند.

سال ها از اين ازدواج

گذشت و در شرايط سختى كه بر مسلمانان مى گذشت، خديجه(س) تمام ثروت خود را در راه اسلام خرج كرد.

تقدير چنين بود كه خديجه(س) پيامبر را تنها بگذارد و پيش خدا برود؛ امّا ياد خديجه(س) هرگز از خاطر پيامبر نرفت.

خداوند بعد از فتح خيبر، فدك را به پيامبر داد. اكنون فرصت خوبى است تا بزرگوارى خديجه(س) را جبران كند.

افسوس كه امروز خديجه(س) نيست؛ امّا دختر او كه هست. فاطمه(س) تنها يادگار خديجه(س) است. او وارث خديجه(س) است و بعد ازمرگ مادرازاو ارث مى برد. پس پيامبر مى تواند مهريه خديجه(س) را به فاطمه(س) بدهد.

امروز آيه قرآن نازل شد. آيا موافقى يك بار ديگر اين آيه را بخوانيم؟ خدا به پيامبر دستور داد: ( وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ )، اى پيامبر ، حقّ فاطمه را ادا كن !

پيامبر بايد حقّ فاطمه(س) را بدهد.37

هرگز فراموش نكن! فدك حقّ فاطمه(س) است، چون او دختر خديجه(س) است و پيامبر براى هميشه وامدار خديجه(س) است.38

* * *

__ فاطمه جان! خداوند دستور داده تا فدك را به تو بدهم. من وامدار مادرت خديجه بودم. مهريه اش را نپرداخته ام. اكنون كه مادرت نيست تا فدك را به او دهم، پس فدك را به تو مى بخشم. بايد نماينده اى به فدك بفرستى و آنجا را در اختيار بگيرى.

__ پدر جان! تا شما زنده هستيد من در فدك هيچ تصرّفى نمى كنم.

__ نه، بايد همه بفهمند، فدك از آنِ توست. مى ترسم كه اگر فدك را تصرّف نكنى بعد از مرگ من فدك را به تو ندهند.

__ چشم. چون شما مى گويى، اين كار را مى كنم.39

اكنون پيامبر از على(ع) مى خواهد تا وسايل نوشتن را آماده كند.

پيامبر مى خواهد سندى براى فدكِ فاطمه(س) بر روى «اَديم» نوشته شود.

حتماً مى گويى «اديم» چيست؟ وقتى پوست گوسفند دباغى شد آن را براى نوشتن آماده مى كنند. عرب ها به آن «اديم» مى گويند.

پيامبر مى خواهد اين نوشته به راحتى پاره نشود و از بين نرود.

على(ع) بعد از لحظاتى با يك «اديم» و قلم و دوات برمى گردد. پيامبر به او مى گويد: «مى خواهم فاطمه براى فدك سند مكتوب داشته باشد. بنويس كه پيامبر فدك را به فاطمه داد».

على(ع) مشغول نوشتن مى شود. بعد از آن كه سند آماده مى شود بايد دو نفر به عنوان شاهد نامشان آورده شود.

پپامبر به على(ع) مى گويد نام خودت را به عنوان شاهد اوّل بنويس. بعد رو به اُمّ اَيمن مى كند. اُمّ اَيمن را همه مى شناسند، همه مى دانند كه پيامبر او را اهلِ بهشت، معرّفى كرده است.

اكنون پيامبر به على(ع) مى گويد: «نام اُمّ اَيمن را به عنوان شاهد بنويس». اين گونه است كه نام او در سند فدك نوشته مى شود.40

از ميان همه فقط اُمّ اَيمن لياقت داشت شاهد نزول آيه بخشش فدك باشد. نام او بايد كنار نام على(ع) تا هميشه در تاريخ به عنوان شاهد فدك بدرخشد.

اين چه رازى است كه تا نام فدك زنده است نام اُمّ اَيمن زنده است؟

پيامبر او را مى شناسد و مى داند كه او در هر شرايطى از حقّ فاطمه(س)دفاع خواهد كرد.41

اين گونه است كه نام فدك و اُمّ اَيمن تا ابد به هم گره خوردند و هر دو با هم جاودانه شدند.

* * *

فدك ! تو چه مى دانى كه فدك چيست ! فدك ، سرزمينى آباد و حاصلخيز است ، اين سرزمين ، چشمه هاى آب فراوان و نخلستان هاى زيادى دارد ، فاصله

آن تا مدينه حدود دويست و هفتاد كيلومتر است .42

ماجراى فدك اين چنين است: يهوديانِ قلعه خيبر دور هم جمع شدند و تصميم گرفتند تا به مدينه حمله كنند ، امّا پيامبر از تصميم آن ها باخبر شد و با سپاه بزرگى به سوى خيبر حركت كرد . قلعه خيبر به محاصره نيروهاى اسلام در آمد .

سپاه اسلام به سوى قلعه نزديك شد ، امّا برق شمشير «مَرحَب» ، پهلوان يهود ، همه را فرارى داد . سپاه اسلام مجبور به عقب نشينى شد و سرانجام پيامبر تصميم گرفت تا على(ع) را به جنگ پهلوان يهود بفرستد .43

صداى على(ع) در فضاى ميدان طنين افكند: «من آن كسى هستم كه مادرم مرا حيدر نام نهاد» .44

جنگ سختى ميان اين دو پهلوان در گرفت و سرانجام «مَرحَب» به قتل رسيد . على(ع) به قلعه حمله كرد و آن را فتح كرد . خيبر منطقه آبادى بود ، نخل هاى خرما و زمين هاى سرسبزى داشت و پيامبر همه غنيمت هاى اين سرزمين را در ميان رزمندگان اسلام تقسيم كرد .45

در نزديكى هاى خيبر ، گروهى ديگر از يهوديان ، در فدك زندگى مى كردند . آن ها نيز با يهوديانِ خيبر همدست شده بودند ، پيامبر منتظر بود تا سپاه اسلام استراحت كنند و از خستگى بيرون بيايند و با روحيّه بهترى به جنگ با يهوديان فدك بروند .

در اين ميان پيرمردى كه فرستاده مردم فدك بود به سوى اردوگاه اسلام آمد و سراغ پيامبر را گرفت ، يارانِ پيامبر، او را نزد آن حضرت بردند .

او پيام مهمّى را براى پيامبر آورده بود . به پيامبر گفت: «اى محمّد ، مردمِ فدك مرا فرستاده اند

تا من از طرف آن ها با شما پيمان صلح را امضاء كنم ، آن ها حاضرند نيمى از سرزمين خود، فدك را به شما ببخشند تا شما از حمله به آن ها صرف نظر كنى» .

پيامبر لحظاتى فكر كرد و لبخندى بر لب هاى او نشست ، او با اين پيشنهاد موافقت كرد .46

پيمان صلح نوشته شد ، سپاهيان اسلام همه خوشحال شدند ، ديگر از جنگ و لشكركشى خبرى نبود ، آرى ، سرزمين فدك بدون هيچ گونه جنگ و لشكركشى تسليم شد .

در اين ميان جبرئيل فرود آمد و آيه ششم سوره «حشر» نازل شد: «وَ مَآ أَفَآءَ اللّه عَلَى رَسُولِهِ...آن غنائمى كه در به دست آوردن آن ، لشكر كشى نكرده ايد، از آنِ پيامبر است.

خدا فدك را به پيامبر بخشيد ، فدك ، مالِ پيامبر شد . اين حكم قرآن بود و هيچ كس با آن مخالف نبود و همه با دل و جان ، حكم خدا را پذيرفتند .47

اين هديه خداوند به پيامبر بود به پاس همه زحماتى كه در راه او متحمّل شده بود.

پيامبر شخصى را در فدك به عنوان كارگزار خود قرار داد و به سوى مدينه بازگشت .

امروز هم خدا فدك را به فاطمه(س) بخشيد و پيامبر مى خواهد همه مردم را از اين ماجرا باخبر كند.

* * *

اللّه اكبر! اللّه اكبر!

اين صداى اذان بلال است كه به گوش مى رسد. همه براى رفتن به مسجد آماده مى شوند.

پيامبر به مسجد مى آيد و در محراب مى ايستد. صف ها بسته شده و نماز آغاز مى شود.

بعد از نماز پيامبر از جا برمى خيزد و از مردم مى خواهد تا متفرّق نشوند. او امروز با مردم كار دارد.

پيامبر رو

به مردم مى كند و از آن ها مى خواهد تا همراه او به بيرون مسجد بيايند.

پيامبر حركت مى كند و همه پشت سر او مى روند. مردم تعجّب كرده اند. پيامبر مى خواهد مردم را كجا ببرد؟

پيامبر مى آيد و كنار درِ خانه فاطمه(س) مى ايستد.

مردم همه هجوم مى آورند. كوچه پر از جمعيّت است. راه بند آمده است.

اكنون پيامبر رو به مردم مى كند و با صداى بلند مى گويد: «اى مردم! بدانيد كه من فدك را به دخترم فاطمه(س) بخشيدم! فدك مالِ دخترم فاطمه(س) است».48

در ميان جمعيّت، فقيران مدينه هم هستند. آن هابسيار خوشحال مى شوند زيرا به زودى روزگار فقر و نداريشان براى هميشه پايان مى يابد.

آن ها فاطمه(س) را خوب مى شناسند. فاطمه(س) كسى است كه وقتى در خانه فقط يك قرص نان داشت، آن را به فقيرى داد و خود و بچّه هايش گرسنه ماندند.49

آن ها خوب مى دانند كه فاطمه(س) فراموششان نخواهد كرد.

اين آرزوى فاطمه(س) بود كه هرگز در مدينه فقيرى نباشد. مگر از فاطمه(س) غير از اين هم مى شود انتظار داشت؟ او دختر خديجه(س) است ، همان بانويى كه تمام ثروت خود را در راه پيامبر خرج كرد و او را با تمام وجود يارى نمود .

امروز ديگر هيچ كس به اندازه فاطمه(س) ثروتمند نيست. افسوس كه عدّه اى خيال مى كنند كه فاطمه(س) در همه مراحل زندگى خود فقير بود. آن ها مى گويند كه فاطمه(س) در همه زندگيش، محتاج نان شب خود بود !

فاطمه(س) را بايد از نو شناخت.

فاطمه(س) كسى است كه ساليانه هفتاد هزار دينار سرخ درآمد دارد.50

آيا مى دانى اين مقدار يعنى چقدر پول ؟

بيش از سيصد كيلو طلاى سرخ !

حالا حساب كن ، هر مثقال طلا (پنج گرم) چقدر قيمت دارد ، آن

را ضرب در شصت هزار كن!

اين فقط درآمد يك سال فدك است. اصلِ سرمايه او خيلى بيش از اين حرف هاست .

* * *

فصل برداشت خرما كه فرا مى رسد، فاطمه(س) كارگزارى را به فدك مى فرستد. فاطمه(س) به نماينده خود دستور مى دهد تا با مردم فدك با عدالت و انصاف برخورد كند، مبادا حقّ آن ها ضايع شود.

مدّتى مى گذرد، خبر مى رسد كه نماينده فاطمه(س) با درآمد فدك به مدينه مى آيد. هفتاد هزار سكّه طلا!

فاطمه(س) با هفتاد هزار سكّه طلا چه خواهد كرد؟

نگاه كن! همه فقيران مدينه به درِ خانه فاطمه(س) آمده اند. پيامبر هم اينجاست. گويا فاطمه(س) مى خواهد اين سكّه ها به دست پيامبر ميان فقيران تقسيم شود.

پيامبر رو به فقيران مى كند و مى گويد: «اين سكّه ها از آنِ فاطمه(س)است»، بعد آن سكّه ها را ميان همه تقسيم مى كند.

نگاه كن! به دست هر فقيرى كه نگاه مى كنى سكّه هاى طلا را مى بينى!

همه خوشحال هستند و براى فاطمه(س) دعا مى كنند. خدا فاطمه(س) را پاينده دارد. تا فاطمه(س) هست ديگر از فقر و گرسنگى خبرى نيست!

فاطمه(س) به هر كدام از آن ها به اندازه خرجىِ يك سال داده است. آن ها تا يك سال بى نيازند!51

حتماً مى خواهى بدانى از آن هفتاد هزار سكّه طلا چقدر براى خود فاطمه(س) باقى مانده است؟

فاطمه(س) از آن همه پول براى خود به اندازه غذاى يك سال برداشته است. نه يك سكّه كمتر نه يك سكّه بيشتر!

آيا باور مى كنى؟ سهمى كه فاطمه(س) براى خود برداشته كمتر از سهم هر كدام از فقيران مدينه است.

فاطمه(س) به هر فقير مدينه علاوه بر هزينه تهيّه غذاى يك سال، هزينه لباس و ديگر وسايل زندگى را داده است؛ امّا براى خودش فقط به

اندازه غذاى يك سال برداشته است. او جود و كرم را از مادرش به ارث برده است.

آرى، فاطمه(س)، دخترِ خديجه(س) است.

فرشتگان هم معلّم مى خواهند

ساعت تقريباً هشت صبح بود، من از اتاق خود بيرون آمدم تا به سوى حرم بروم، وقتى به طبقه همكف هتل رسيدم، ديدم مسئول هتل مرا صدا مى زند، به سويش رفتم، ديدم چشمهايش پر از اشك است. تعجّب كردم، پرسيدم: چه شده است؟ او به من گفت: وهابى ها حرم سامرا را خراب كردند!

تلويزيون تصويرى از حرم سامرا را نشان مى داد، باور نمى كردم، گنبد حرم امام هادى و امام عسكرى(ع) خراب و ويران شده بود، اشك من هم جارى شد. آخر قرار بود ما فردا به سامرا برويم. من آن روز كربلا بودم، آن روز سوم اسفند سال 1386 بود.

آخر چرا وهابى ها اين كار را كردند؟ چرا حرم سامرا را ويران كردند. پيش خودم با آنان سخن مى گفتم: شما خيال مى كنيد با اين كارها مى توانيد ما را از امامان خود جدا كنيد؟ حرم امامان ما در قلب هاى ماست.

وقتى به وطن خود برگشتم، در فكر بودم كه درباره امام هادى(ع) بنويسم، تصميم گرفتم كه كتابى درباره «زيارت جامعه» بنويسم.

نمى دانم تو چقدر از «زيارت جامعه» باخبر هستى؟ آقاى موسى نَخَعى يكى از شيعيان بود كه همواره براى زيارت به حرم امامان مى رفت، او نمى دانست كه وقتى در حرمِ آن بزرگواران است، چه بخواند و چه بگويد. يك روز او مهمان امام هادى(ع) بود و از آن حضرت خواست تا به او ياد بدهد كه در حرم امامان چگونه سخن بگويد.

و اين گونه بود كه امام هادى(ع) لب به سخن گشود و «زيارت جامعه» شكل گرفت. امام

به او ياد داد كه وقتى به زيارت امامان معصوم مى رود، چه بگويد. در يك سخن، «زيارت جامعه»، درس بزرگ امام شناسى است.

روز پانزدهم ماه ذى الحجّه روز ولادت امام هادى(ع) است و در واقع اين روز فرصت خوبى است براى ما تا با زيارت جامعه بيشتر آشنا شويم، من كتابى به نام «نردبان آبى» در شرح زيارت جامعه نوشتم و در آن كتاب با امام هادى(ع) چنين سخن گفته ام، شما هم اگر دوست داشتيد با من همكلام شويد و اين گونه با آن امام مهربان سخن بگوييد:

* * *

چه كنم؟ خسته ام، پريشانم. حس مى كنم كه از شما دور افتاده ام، حسّى در درونم به من مى گويد كه بايد به سوى شما بازگردم، آرى! بايد بازگردم.

چرا خجالت بكشم؟ چرا؟ مى دانم كه شما بسى مهربان هستيد و دلسوز. مى دانم كه مرا دوست داريد، شما به همه دوستان خود نظر داريد، آن ها را مى بينيد و برايشان دعا مى كنيد. شايد اين اثر دعاى شما باشد كه من امشب تصميم گرفته ام به سوى شما بازگردم.

بايد بنشينم فكر كنم كه چرا اين چنين شد؟ چرا بين من و شما فاصله افتاد؟ چرا از شما اين قدر دور شدم، چرا؟

فكر مى كنم اين بلا سر من آمد چون در وادى معرفت و شناخت گام برنداشتم، شما را نشناختم، دوستتان داشتم، امّا بدون آن كه شناخت خوبى از شما داشته باشم.

بايد تلاش كنم كه شما را دوباره بشناسم. آرى! چشم ها را بايد شست!

* * *

بايد به سوى شما بيايم، امّا نه مثل آن روزها كه گذشت. بايد اين بار با شناختى بهتر به سوى شما بيايم.

به راستى چگونه اين كار را بكنم؟ چگونه شما را بشناسم،

دلم خوش بود كه امشب ديگر راه حل را پيدا كردم و از اين وضع، نجات پيدا خواهم كرد، امّا افسوس كه مشكلى تازه سر راهم سبز شد.

چه مشكل بزرگى!! من نمى دانم چگونه شما را بشناسم، بايد از كجا شروع كنم؟ به چه كسى رو كنم؟ از كه بپرسم؟

نگاهم مى كنيد و مى گوييد: از خود ما بپرس!

لبخندتان به دلم مى نشيند، آرى! از خودتان بايد پرسيد.

مى خواهم شما را بهتر و بهتر بشناسم، پس برايم سخن بگوييد. برايم از خودتان بگو!

امشب از شما مى خواهم برايم حرف بزنيد، من سراپا گوش هستم. برايم از خودتان بگوييد، بگوييد كه شما كه هستيد!

* * *

ما مى خواهيم برايت از خودمان سخن بگوييم، آيا تو آماده اى؟

ما از خاندان پيامبر هستم، همه علم و دانش پيامبر نزد ما مى باشد.

فرشتگان نزد ما مى آيند و در خانه ما رفت و آمد دارند، فرشتگان خدمتگزاران ما هستند.

گاهى فرشتگان براى كسب علم و دانش نزد ما مى آيند، نمى دانم شنيده اى كه فرشتگان اوّلين شاگردان ما بوده اند، آن ها از ما توحيد را فراگرفته اند.

قبل از اين كه خدا اين دنيا را خلق كند، نور ما را خلق نمود، نور ما در عرش خدا بود، ما در عرش خدا بوديم و هنوز خدا هيچ فرشته اى را خلق نكرده بود.

وقتى خدا فرشتگان را آفريد، ما به آنان توحيد را آموختيم، ما به آنان ياد داديم كه چگونه خدا را به بزرگى ياد كنند:

سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر.

اين چهار شعار توحيد را ما به فرشتگان آموختيم. قبل از اين كه ما اين ذكر را به فرشتگان ياد بدهيم، آنان نمى دانستند چه بگويند و

چگونه خدا را ياد كنند. وقتى ما اين ذكر را گفتيم همه فرشتگان شروع به تكرار اين ذكرها نمودند، آرى ما بوديم كه به آنان درس خداشناسى داديم.52

شب قدر هم كه فرا مى رسد، فرشتگان نزد ما مى آيند، آنچه قرار است در طول يك سال براى بندگان خدا تقدير شود، بايد به دست ما تأييد شود.53

* * *

بدان كه ما معدن مهربانى خدا هستيم، اگر به دنبال رحمت و مهربانى خدا هستى، به درِ خانه ما بيا كه خداوند خانه ما را جايگاه رحمت خود قرار داده است.

نمى دانم اين مطلب را شنيده اى يا نه، وقتى خدا رحمت و مهربانى خود را آفريد، آن را به 100 قسمت تقسيم نمود، 99 قسمت آن را به ما داد، و يك قسمت باقى مانده را ميان همه آفريده هاى خود تقسيم نمود.54

آرى! خدا آن همه رحمت خويش را به ما داده است براى همين است كه ما معدن رحمت خدا هستيم. ما اساس و اصل مهربانى خدا هستيم، تو در هر كجاى دنيا كه مهربانى و عطوفت مى بينى بايد بدانى كه خدا و ما واسطه جارى شدن آن مهربانى هستيم.

وقتى خدا مى خواهد بر بندگان خود مهربانى كند، خير و بركتى را بر آنان نازل نمايد، آن رحمت را ابتدا نزد ما نازل مى كند، زيرا كه خداوند ما را واسطه ميان خود و بندگان خود قرار داده است، هيچ كس نمى تواند رحمت خدا را به طور مستقيم دريافت دارد، مگر اين كه لياقت و شايستگى خاصّى داشته باشد كه خدا اين شايستگى را فقط و فقط به ما داده است، ما واسطه فيض و رحمت خدا هستيم، پس ما اصل هر رحمتى هستيم

كه بر بندگان خدا نازل مى شود.

ما مهربانى در حقّ ديگران را به بالاترين حدّ خود رسانده ايم، ما شيعيان خود را بسيار دوست داريم، هيچ كس نمى تواند تصوّر كند كه ما چقدر نسبت به شيعيان و دوستان خود مهربان هستيم، فرداى قيامت كه فرا برسد، آن روز همه خواهند ديد كه مهربانى ما چگونه خواهد بود، وقتى كه همه مردم از يكديگر فرار كنند و هيچ كس پناهى نداشته باشد، ما پناه شيعيان خود خواهيم بود و آنان را شفاعت خواهيم نمود.

* * *

ما خزانه داران علم خدا هستيم، خدا ما را با دانشى كه به ما داده است، بزرگ و عزيز نمود، فقط ما هستيم كه به همه چيز در آسمان ها و زمين آگاهى داريم و از همه چيز باخبر هستيم.

آن روز كه خدا از پيامبران بزرگ خود، عهد و پيمان مى گرفت ما را به عنوان خزانه داران علم خود به آن ها معرّفى نمود.

ما درياى حلم و بردبارى هستيم، بر ديگران خشم نمى گيريم و هرگز بردبارى را فراموش نمى كنيم.

ما ريشه و اساس همه خوبى ها هستيم، هر چه خوبى و زيبايى مى بينيد، از ما سرچشمه گرفته است، خوبىِ همه خوبان، از وجود ما مى باشد، ما اساس زيبايى ها و خوبى هايى هستيم كه تو در بندگان خوب خدا مى بينى.

اگر كسى براى رسيدن به خدا از راهى غير از راه ما برود، به هدف خويش نخواهد رسيد.

آيا مى خواهى حكايت موسى(ع) را برايت نقل كنم تا بهتر بتوانى به مطلب پى ببرى؟

روزى از روزها، موسى(ع) از مكانى عبور مى كرد، نگاهش به مردى افتاد كه دست هاى خود را به سوى آسمان بلند كرده بود و دعا مى كرد، موسى از كنار او عبور كرد

و بعد از مدّتى، باز حضرت موسى از آنجا عبور كرد، ديد كه آن مرد هنوز دعا مى كند و دست هايش رو به آسمان است و اشك در چشمان خود دارد، گويا هنوز حاجت او روا نشده است. در اين هنگام خدا به موسى(ع) چنين سخن گفت: اى موسى! او هرچقدر مرا بخواند و دعا كند، من دعايش را مستجاب نمى كنم، اگر او مى خواهد من صدايش را بشنوم و حاجتش را روا كنم بايد به دستور من عمل كند، من دستور داده ام تا بندگانم از راهى كه گفته ام مرا بخوانند. اين مرد هم بايد از راه تو و راه جانشين تو (هارون) به سوى من بيايد، نه اين كه راه ديگرى را بپيمايد و از راهى كه من معيّن كرده ام، روى برگرداند.55

اين سخن خدا بود كه خيلى چيزها را براى مردم روشن مى كند، خدا دوست دارد كه بندگانش از راه ايمان به سوى او بيايند.

خلاصه آن كه اگر دوست دارى خدا صدايت را بشنود و حاجت تو را بدهد به سوى ما رو كن كه ما راه ايمان هستيم، اگر از اين راه به سوى خدا بروى، خدا صدايت را مى شنود و تو را قبول مى كند، امّا اگر راهى غير از راه ما بپيمايى، بدان كه خدا به تو نگاهى نخواهد نمود.

بدان كه خدا ما را امين خود قرار داده است، ما امين خدا در آسمان ها و زمين هستيم، ما امين علم و دانش خدا هستيم، ما امين رازها و اسرارى هستيم كه هيچ كس غير ما آن را نمى داند.

ما يادگار پيامبران خدا هستيم و خدا ما را از ميان همه بندگان خوب خودش، انتخاب نموده است

و ما را بر همه برترى داده است. ما از نسل آخرين پيامبر خدا، محمّد(ص) هستيم.56

* * *

ما همان رهبرانى هستيم كه شما را به سوى هدايت راهنمايى مى كنيم، ما نورهايى هستيم كه تاريكى ها را روشن مى كنيم و مردم را از گمراهى نجات مى دهيم. ما مانند علامتى هستيم كه راه را از بيراه به مردم نشان مى دهيم. ما صاحبان عقل و آگاهى كامل هستيم.

در موقع سختى ها و بلاها، اين ما هستيم كه پناه مردم مى باشيم، ما هستيم كه مايه آرامش و آسايش همه بندگان خدا هستيم، فراموش نكن كه حتى فرشتگان هم به ما پناه مى آورند.

روز قيامت كه سخت ترين روز براى همه مى باشد، هيچ پناهگاهى به غير از ما پيدا نمى كنى.

هر كس مى خواهد از خداى خود شناختى پيدا كند، بايد به سوى ما رو كند و راه ما را بپيمايد. اگر در مسير معرفت خدا گام بردارى، امّا با ما بيگانه باشى، بدان كه آن مسير تو را به سمت كمال نخواهد برد، معرفت و شناخت حقيقى خدا را فقط و فقط مى توانى نزد ما بيابى.

هر كس كه خواهان معرفت خداست بايد نزد ما بيايد و از ما درس معرفت بياموزد، برايت گفتم كه حتى فرشتگان هم درس معرفت و خداشناسى را از ما آموختند.

اگر در جستجوى حكمت خدايى هستى، بدان كه حكمت خدايى نزد ماست، هر كس كه مى خواهد به حكمت خدايى برسد، بايد نزد ما بيايد و از دانش ما بهره ببرد، خدا ما را معدن حكمت خود قرار داده است.

* * *

ما حافظان رازهاى خدا هستيم، قلب هاى ما جايگاه اسرار خداست، در سرتاسر جهان هستى، جايگاهى براى اسرار خدا به

جز قلب هاى ما يافت نمى شود، خداوند اسرار خود را در قلب هاى ما قرار داده است و ما حافظ و نگهدار آن اسرار هستيم.

ما راه خشنودى خدا را به شما نشان مى دهيم، اگر در راه ما باشيد، بدانيد كه خدا از شما راضى و خشنود خواهد بود، هيچ چيز مانند اين نيست كه خدا از انسان راضى باشد و اين ما هستيم كه مى دانيم كه خشنودى خدا در چيست، ما آمده ايم تا شما را يارى كنيم و اين راه را به شما نشان بدهيم.

ما در راه اجراى فرمان خدا ثابت قدم هستيم و در انجام دستوراتى كه خدا به ما داده است لحظه اى ترديد نمى كنيم، او به ما دستور داده است كه در بلاها صبر كنيم، در همه حال براى حفظ دين او تلاش كنيم، ما همه تلاش مى كنيم تا دين خدا زنده بماند.

ما به خداى خويش محبّت كامل داريم، قلب ما آكنده از محبّت خداست و در همه جهان هستى، هيچ كس خدا را به اندازه ما دوست ندارد، زيرا معرفت و شناخت ما به خدا از همه بيشتر است و اين معرفت كامل است كه باعث مى شود ما خداى خويش را دوست بداريم و سرآمد محبّت خدا گرديم.

آرى! آن كس كه شيرينى محبّت خدا را چشيده باشد، هرگز به سوى غير او نمى رود و كسى كه با خدا انس گرفت، ديگر غير خدا را نمى جويد.

ما براى ديگران امر و نهى خدا را بيان مى كنيم، به آنان مى گوييم كه خدا چه چيزى را دوست دارد و از چه كارى به خشم مى آيد.

ما بنده خدا هستيم و خدا ما را گرامى داشته است و ما جز سخن خداى خود

چيزى نمى گوييم، هر چه او دستور بدهد، با تمام وجودمان آن را مى پذيريم و هرگز مخالفت فرمان او نمى كنيم.

* * *

ما برگزيدگان خدا هستيم، خدا ما را از ميان همه بندگان خود انتخاب نموده است و ما را به همه آن ها برترى داده است.

ما «حزب اللّه» هستيم، ما حزب خدا مى باشيم و هر كس پيرو ما مى باشد از حزب خداست.57

علم و دانش خدا نزد ماست، قلب هاى ما جايگاه اسرار خدا مى باشد، ما حجت خدا بر بندگانش هستيم،

تو در نماز بارها و بارها مى گويى: اهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِيمَ

بدان كه ما همان صراط مستقيم خدا هستيم، ما همان راه خدا هستيم. اگر مردم به سوى ما بيايند و سخنان ما را بشنوند، به هدايت رهنمون خواهند شد و سعادت دنيا و آخرت را از آنِ خود خواهند نمود.

ما از همه لغزش ها و زشتى ها و پليدى ها به دور هستيم، خدا به ما مقام عصمت را داده است، ما همه معصوم هستيم و هرگز فكر گناه هم به ذهن خود راه نمى دهيم.

* * *

خداوند ما را بزرگ شمرده است و ما را بر همه برترى داده است، ما مقرّب درگاه خود قرار داده است، ما به خدا نزديك تر از همه هستيم، ما حتى از فرشتگان به خدا نزديكتر هستيم.

ما بندگان پرهيزگار خداييم، هرگز معصيت و نافرمانى او را نمى كنيم، ما اهل تقوى هستيم و يك لحظه هم از ياد او غفلت نمى كنيم.

ما مفسّر آيات قرآن هستيم، خدا ما را به عنوان مفسران قرآن انتخاب نمود، ما از رمز و راز آيات قرآن آگاهى كامل داريم، خدا از بندگان خود خواست براى فهم قرآن از تفسير

ما بهره ببرند، امّا افسوس كه مردم به اين دستور خدا گوش فرا ندادند.

* * *

خدا ما را ستون هاى توحيد قرار داد، اگر كسى ولايت ما را نداشته باشد، توحيد او هم قبول نمى شود، آرى! خداشناسى به واسطه ولايت ما قوّت گرفته و عزّت يافته است، اگر كسى خداى يگانه را عبادت كند ولى با ما بيگانه باشد، بايد بداند كه خدا اين عبادت را از او قبول نمى كند، شرط قبولى همه اعمال، ولايت و محبّت ما اهل بيت(ع) است.

خدا ما را شاهد و ناظر بر آفريده هاى خود قرار داد، ما به اذن خدا از آنچه در جهان هستى مى گذرد، باخبر هستيم، ما از اعمال و كردار مردم اطّلاع داريم و خدا اين علم و آگاهى را به ما داده است، ما هر چه داريم از خدا داريم، ما از خودمان هيچ نداريم.

ما هيچ كوتاهى در اطاعت خدا نداشتيم و براى امّت اسلام هميشه خيرخواهى نموديم و با گفتار حكيمانه و نصيحت هاى سودمند و پسنديده مردم را به راه خدا دعوت نموديم.

ما از جان براى حفظ دين خدا مايه گذاشتيم و خود را در راه خدا فدا نموديم، خدا از ما پيمان گرفته بود كه در مقابل سختى ها و بلاها صبر نماييم و ما به اين پيمان خدا وفادار باقى مانديم و بر همه سختى ها و بلاها صبر نموديم.

* * *

ما همه دستورات خدا را انجام داديم، نماز را به پا داشتيم، زكات را پرداخت كرديم، امر به معروف و نهى از منكر نموديم، در راه خدا جهاد نموديم، ما آشكارا همه را به سوى خدا دعوت نموديم و دين خدا را براى

مردم بيان كرديم، احكام دين را نشر داده و به گوش همه رسانديم، ما به سنّت پيامبر عمل نموده و راه و روش ديندارى پيامبر را نشان مردم داديم.

ما با انجام آنچه خدا از ما مى خواست توانستيم به مقام رضاى خدا برسيم، خدا از ما راضى و خشنود است و ما هم از او راضى و خشنود هستيم.

ما پذيراى قضاى الهى شديم، يعنى آنچه خداوند براى ما مقدّر نموده بود ما آن را قبول نموديم، ما تسليم برنامه اى شديم كه خدا براى ما در نظر گرفته بود.

وقتى كه بلاها وسختى ها بر ما هجوم مى آورد، وقتى دشمنان با شمشيرها بر ما حمله مى كردند، ما صبر پيشه كرديم، اگر ما نابودى آن دشمنان خود را از خدا مى خواستيم، خدا آن ها را نابود مى كرد، امّا مى دانستيم كه خدا دوست دارد ما در راه او شهيد شويم، براى همين صبر كرديم و تسليم قضاى خدا شديم.58

* * *

همه ما در اين دنيا به شهادت رسيديم، شهادت، سعادتى بود كه خدا نصيب ما نمود، هيچ كدام از ما به مرگ طبيعى از دنيا نمى رويم.

ما جلوه مهربانى خدا هستيم، ما درياى مهربانى و عطوفت هستيم. ولايت ما همان امانت خداست، امانتى كه خدا از مردم خواسته است در حفظ و نگهدارى آن تلاش كنند، امّا مردم بعد از رحلت پيامبر، ولايت ما را فراموش كردند و براى خود خليفه تعيين نمودند، آن ها اين امانت خدايى را پاس نداشتند.

ما وسيله امتحان و آزمايش مردم هستيم، افراد زيادى هستند كه ادّعا مى كنند اهل ايمان هستند و در مسير خدا قرار دارند، آن ها بايد آزمايش بشوند كه آيا در اين سخن خود راستگو هستند،

اگر آن ها ولايت ما را قبول كردند، معلوم مى شود كه راستگو هستند، امّا اگر به هر دليل، از قبول ولايت ما سرباز زدند، روشن مى شود كه از دين واقعى به دور هستند.

ما در روز قيامت، مقام شفاعت داريم، ما آن روز دوستان و شيعيان خود را شفاعت خواهيم نمود، خدا آن روز به ما اجازه شفاعت را مى دهد.

* * *

هر كس به سوى ما بيايد، نجات پيدا مى كند، شرط نجات، آمدن به سوى ماست، اگر مى خواهى از همه بلاها و سختى هاى روز قيامت نجات پيدا كنى، به سوى ما بيا. هر كس از ما جدا شود، بداند كه سرانجام او تباهى است.

ما مردم را به سوى خدا فرا مى خوانيم و به سوى او راهنمايى مى كنيم، ما به خدا ايمان داشته و تسليم امر او هستيم، آنچه را كه او براى ما بپسندد، ما به آن راضى هستيم، آرى! هر چه از دوست رسد نيكوست.

همه فرامين خدا را عمل مى كنيم، گوش به فرمان او هستيم، ما مردم را فقط به سوى خدا مى بريم، هر گاه حكم و دستورى مى دهيم، اين حكم و دستور، از خود ما نيست، ما آن را از خداى خويش گرفته ايم، ما از خود هيچ نداريم، همه وجود ما، از آنِ خدا است.

هر كس ولايت ما را داشته باشد، سعادتمند مى شود، خوشبختى دو جهان در گرو ولاى ما مى باشد، اگر مى خواهى به سعادت و رستگارى برسى، به سوى ما بيا. فقط در سايه محبّت و ولايت ما مى توانى براى هميشه رستگار شوى...

* * *

آنچه در اينجا آمد، فقط قسمتى از كتاب «نردبان آبى» بود، جهت آشنايى كامل با «زيارت جامعه»

خوب است اين كتاب را مطالعه كنيد.

لازم به ذكر است امام هادى(ع) در پانزدهم ذى الحجّه سال 212 در اطراف مدينه به دنيا آمدند، ايشان بعد از شهادت پدرشان در سال 220 هجرى به امامت رسيدند، مدّت امامت آن بزرگوار 33 سال و عمر شريفش 41 سال بود. ايشان در سال 254 در شهر سامرا به دست متوكّل عبّاسى به شهادت رسيدند.

در جستجوى الماس هستى هستم

گذرنامه خود را تحويل مأمور فرودگاه «جدّه» مى دهم، مهر خروج از عربستان را به روى گذرنامه مى زند و نيم ساعت بعد وارد هواپيما مى شوم، كمربند ايمنى خود را مى بندم و دعاى سفر را مى خوانم.

هواپيما حركت مى كند و به سمت باند پرواز مى رود، موتور هواپيما روشن مى شود و هواپيما سرعت مى گيرد، ديگر وقت آن است كه هواپيما از زمين بلند شود كه صداى هولناكى به گوش مى رسد، هواپيما از باند منحرف مى شود...

همه ترسيده اند، از زير هواپيما آتشى بلند شده است، بعد از لحظاتى، هواپيما متوقّف مى شود، ماشين هاى آتش نشانى به سوى هواپيما مى آيند، آتش را خاموش مى كنند.

از هواپيما پياده مى شويم و به سالن انتظار مى رويم. حالا معلوم مى شود كه از چه خطر بزرگى جان سالم به در برده ايم، موقعى كه هواپيما مى خواسته از زمين بلند شود چرخ آن آتش گرفته است. اين حادثه فقط چند ثانيه ديرتر اتّفاق مى افتاد، هواپيما ديگر قابل كنترل نبود و معلوم نبود چه پيش مى آمد!

گذرنامه خود را تحويل مأمور سعودى مى دهيم بار ديگر مهر ورود به عربستان به آن مى زنند. بعد سوار اتوبوس شده و به سوى هتل حركت مى كنيم.

موقع شام در رستوران همه درباره فروشگاه هاى جدّه سخن مى گويند، گويا ما فردا عصر به سمت تهران پرواز خواهيم كرد،

همه در حال برنامه ريزى براى فرداى خود هستند، عدّه اى مى خواهند به ساحل دريا بروند، عدّه اى هم هوس فروشگاه هاى جدّه كرده اند.

به اتاق خود مى روم. روى تخت دراز مى كشم و به فكر فرو مى روم، فكرى به ذهنم مى رسد، بايد از اين فرصت پيش آمده استفاده كنم. من نقشه اى در سر دارم.

صبح زود از هتل بيرون مى آيم، ماشينى دربست مى گيرم. به سوى منطقه «جحفه» _ شش كيلومترى غدير خُمّ _ حركت مى كنم، جايى كه در ايّام حج، حاجيان در آنجا لباس احرام بر تن مى كنند و به سوى مكّه مى روند. از «جدّه» تا «جحفه» حدود 130 كيلومتر راه در پيش دارم.

وقتى به جحفه مى رسم، مى بينم كه چقدر آنجا خلوت است! در اينجا مسجدى است، وارد مسجد مى شوم، دو ركعت نماز مى خوانم، سپس سوار ماشين مى شوم و به جستجوى منطقه غدير مى پردازم، ساعتى مى گذرد... اينجا بيابانى است و من در دل اين بيابان پيش مى روم، من كجا آمده ام، در جستجوى چه هستم؟ اينجا چه مى خواهم؟

من به تاريخ سفر مى كنم، به روز هفدهم ماه ذى الحجّّه سال دهم هجرى، به گذشته هاى دور مى روم...

* * *

در دوردست ها صداى كاروان به گوش مى رسد، از جا برمى خيزم، بايد خود را به آن كاروان برسانم... به پيش مى روم، مى روم تا آن كه به كاروان مى رسم، بيش از صد و بيست هزار نفر در دل اين بيابان به اين سو مى آيند.59

همه اين مردم از سفر حج مى آيند، آنان همراه پيامبر اعمال حج را انجام داده اند و اكنون مى خواهند به سوى خانه هاى خود باز گردند.

شتر پيامبر در اين بيابان به پيش مى رود، عدّه اى سواره اند و گروهى هم با پاى پياده همراه او مى آيند، آسمان ابرى است، خورشيد

در پس پرده ابرها پنهان شده است. وقتى آنان به اينجا مى رسند، منزل مى كنند. اينجا سرزمين «قُديد» است.60

نزديك اذان ظهر است، بلال اذان مى گويد، صف هاى نماز مرتب مى شود، همه نماز ظهر خود راهمراه پيامبر مى خوانند. بعد از نماز پيامبر با صداى بلند چنين دعا مى كند: «خدا محبّت على(ع) را در قلب اهل ايمان قرار بده...».

آنگاه پيامبر على(ع) را به حضور مى طلبد، پيامبر به او مى گويد:

__ اى على! من از خدا خواسته ام تا تو را جانشين من قرار بدهد و خدا هم مرا به اين آرزويم رساند، اكنون دست خود را به سوى آسمان بگير و دعا كن تا من آمين بگويم.

__ اى پيامبر! من در دعاى خود چه بايد بگويم؟

__ اى على! بگو: «خدايا! محبّت مرا در قلب اهل ايمان قرار بده».

على(ع) دعا مى كند، پيامبر به دعاى او آمين مى گويد. لحظاتى مى گذرد، اكنون جبرئيل نازل مى شود و آيه 96 سوره مريم را بر پيامبر نازل مى كند: «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّ__لِحَ_تِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَ_نُ وُدًّا : كسانى كه ايمان آوردند و اعمال نيكو انجام دادند، من محبت آنها را در دل ها قرار مى دهم».

همه مى فهمند كه در آيه خدا از على(ع) سخن مى گويد، هر كس على(ع) را دوست دارد مى فهمد كه اين كار خداست.

خدا دعاى پيامبر خود را هرگز رد نمى كند، به همين خاطر است كه هر چه ايمان يك نفر زيادتر شود، على(ع) را بيشتر و بيشتر دوست دارد.

عدّه اى از منافقان وقتى اين منظره را مى بينند، سخنانى بر زبان مى آورند كه پيامبر از شنيدن آن ناراحت مى شود. آنان مى گويند اين چه دعايى است كه محمّد مى كند، كاش او از خدا مى خواست گنجى بزرگ

بر او نازل كند...

اينجاست كه خدا آيه 12 سوره هود را نازل مى كند و اين گونه قلب پيامبر خود را آرام مى كند.

آرى، گويا در اين آيه پيامبر خود را دلدارى اين گونه مى دهد: «اى محمّد! قلب تو به خاطر سخنان اين مردم به درد آمده است، وظيفه تو اين است كه مردم را از عذاب بيم دهى، ديگر نگران اين نباش كه آنان سخن تو را مى پذيرند يا نه، من خودم به همه سخنان آنان گواه هستم و روزى مى آيد كه به حساب همه خواهم رسيد».61

صبح روز يكشنبه، هجدهم ذى الحجّه فرا مى رسد، صداى « اللّه اكبر » به گوش مى رسد .62

مردم همه در صف هاى منظم پشت سر رسول خدا به نماز مى ايستند .

بعد از نماز ، اين كاروان بزرگ ، آماده حركت مى شود تا به راه خود در اين بيابان ادامه بدهد .

آفتاب بالا مى آيد و صداى زنگ شترها سكوت صحرا را مى شكند ، كاروان 120 هزار نفرى در دل بيابان پيش مى رود .63

انتظار در چهره پيامبر موج مى زند ، به راستى كى وعده بزرگ خدا فرا خواهد رسيد ؟ پيامبر منتظر امر مهمّى است.

ساعتى مى گذرد ، ما حدود شش كيلومتر از جُحفه دور شده ايم ، آفتاب بر ما مى تابد و تشنگى بر من غلبه مى كند .64

خداى من ! چه بِركه زيبايى ! چه آب باصفايى ! كنار بركه مى روم و از آب زلال آن سيراب مى شوم و شكر خدا را به جا مى آورم .

اينجا غدير خُمّ است. «بِركه زلال »، امّا اينجا سرزمين حجاز است و همه عرب زبانند ، پس بايد اين اسم را به عربى ترجمه كنم ، «بركه زلال» را به عربى «غدير

خُمّ» مى گويند .65

كاروان بايد به حركت خود ادامه دهد . كاش فرصتى بود تا كمى اينجا مى ماندم و صفا مى كردم ! نمى توانم از آبىِ اين آب، چشم برگيرم !66

عدّه اى مشك ها را پر از آب مى كنند و به كاروان ملحق مى شوند . پيامبر در حالى كه بر شتر خود سوار است به بركه مى رسد .

صدايى به گوش پيامبر مى رسد : «يَ_أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ...: اى پيامبر ! آنچه بر تو نازل كرده ايم براى مردم بگو كه اگر اين كار را نكنى، وظيفه خود را انجام نداده اى و خداوند تو را از فتنه ها حفظ مى كند».67

وعده خدا فرا مى رسد ، خدا مى خواهد كنار اين بركه ، مردم را با ولايت آشنا سازد .68

همان گونه كه آب اين بركه ، تشنگان كوير را جانى تازه مى بخشد ، ولايت على(ع) هم تشنگان مسير كمال را جانى ديگر خواهد بخشيد .

مردم از آيه مهمّى كه بر پيامبر نازل شده است خبر ندارند . صداى پيامبر سكوت صحرا را مى شكند : «شتر مرا بخوابانيد ! به خدا قسم ، تا دستور خداى خويش را انجام ندهم از اين سرزمين نمى روم ».69

شتر پيامبر را به زمين مى خوابانند و پيامبر از شتر پياده مى شود . چهره پيامبر از خوشحالى مى درخشد ، هيچ كس پيامبر را تا به حال اين قدر خوشحال نديده است .

مردم ، همه در تعجّبند ، نمى دانند چرا پيامبر دستور توقّف داده است . بايد صبر كنيم تا همه مردم به اينجا برسند، اوّل كاروان چند كيلومتر جلوتر از ما مى باشد ، خيلى ها هم هنوز از ما عقب ترند ، فكر مى كنم كه طول اين كاروان چندين كيلومتر بشود.70

پيامبر دستور مى دهد

تا چند سوار نزد او بروند ، به آن ها دستور مى دهد تا به همه كسانى كه جلوتر رفته اند خبر بدهند كه برگردند . هم چنين پيامبر عدّه اى را مى فرستد تا به آن هايى هم كه عقب هستند خبر بدهند كه زودتر خود را به اينجا برسانند ، همه بايد كنار اين غدير جمع شوند .

* * *

آفتاب بر سر و صورت من مى تابد ، خوب است زير درختانِ كنار بركه بروم . چه درختان سرسبز و بلندى ! اين ها درخت مُغيلان است ، درختى بسيار بلند و خار دار كه كنار بركه هاى اين صحرا روييده است .71

اين درختان با شاخه ها و برگ هاى انبوه خود ، سايبان خوبى براى مسافران هستند .72

فضاى سايه اين درختان پر از بوته هاى خار شده است و ما نمى توانيم زير سايه آن استراحت كنيم . شاخه هاى اين درختان هم بلند شده و بعضى از آن ها به زمين رسيده است .

پيامبر هم به سوى اين درختان مى آيد ، او نگاهى به اين درختان مى كند و به فكر فرو مى رود . آنگاه چهار نفر از ياران خود را صدا مى زند .

سلمان ، مقداد ، ابوذر ، عمّار .

پيامبر از آن ها مى خواهد تا بوته هاى خار زير اين درختان را از زمين در آوردند و شاخه هاى اضافى را قطع كنند .73

آن ها فورا مشغول مى شوند ، ابتدا بوته هاى خار را از ريشه در مى آورند، خارها به دست آن ها فرو مى رود ، امّا دردى احساس نمى كنند ، زيرا با عشقى مقدّس كار مى كنند .

بعد از لحظاتى ، زير درختان از بوته هاى خار خالى مى شود ، امّا هنوز خارهاى زيادى، روى زمين است و ممكن است به پاى كسى

برود .

پيامبر دستور مى دهد تا زير اين درختان جارو شود ، و مقدارى آب در آنجا پاشيده شود .74

گوش كن ، اين سخن پيامبر است : «اكنون برويد و سنگ هاى بزرگ بيابان را جمع كنيد و در آنجا منبرى آماده كنيد» .75

معلوم مى شود كه اين سخنرانى بسيار مهم است كه پيامبر دستور داده اينجا اين قدر تميز و مرتّب شود . سنگ ها از بيابان جمع مى شود و در زير يكى از درختان ، روى هم قرار مى گيرد .

پيامبر دستور مى دهد تا جهاز و رواندازهاى شتران را جمع كنيم و بر روى سنگ ها قرار دهيم زيرا هنوز ارتفاع منبر آن طور كه بايد بلند نشده است.76

. . . سرانجام منبرى به ارتفاع يك انسان درست مى كنيم ، يك پارچه زيبا بر روى آن مى كشيم تا اين منبر زيبا و دلنشين باشد ، خوب است پارچه اى هم پشت منبر نصب كنيم تا مانع تابيدن آفتاب باشد .77

اذان ظهر نزديك است ، پيامبر دستور مى دهد همه مردم در نماز شركت كنند .78

مردم از آب زلال بركه ، وضو مى گيرند و صف هاى نماز را تشكيل مى دهند ، آن هايى كه زودتر آمده اند در سايه درختان قرار مى گيرند ، معلوم است كه اين جمعيّت 120 هزار نفرى در زير سايه اين درختان جاى نمى گيرند .

كسانى كه ديرتر آمده اند در زير آفتاب قرار مى گيرند ، زمين خيلى داغ است ، آن ها مجبورند عباى خود را زير پاهايشان پهن كنند .79

* * *

همه مسلمانان در صف هاى منظّم ايستاده اند و منتظرند تا با پيامبر نماز بخوانند . آن ها مى دانند كه پيامبر بعد از نماز مى خواهد برايشان سخنرانى مهمّى كند.

در اين ميان به پيامبر خبر مى رسد كه

عدّه اى از مردم از جمعيّت فاصله گرفته اند و در اين اجتماع بزرگ شركت نكرده اند .

خدايا ! مگر آن ها سخن پيامبر را نشنيده اند كه همه بايد براى نماز جمع شوند ؟!

آرى ، فرستادگان پيامبر بارها و بارها در ميان جمعيّت اعلام كرده اند كه همه بايد در نماز شركت كنند .

آن ها از بزرگان قريش هستند ، چرا آن ها از مسلمانان جدا شده اند ؟ فكر مى كنم كه آن ها فهميده اند پيامبر امروز چه هدفى دارد ، براى همين مى خواهند بهانه اى براى فرداى خود داشته باشند .

چه بهانه اى بهتر از اين كه بگويند ما سخنان پيامبر را در روز غدير نشنيديم ؟ !

پيامبر على(ع) را به حضور مى طلبد و به او مى گويد : «على جان ! به سوى آنان برو و آنها را به اينجا بياور» . على(ع) حركت مى كند و به سمت آن ها مى رود . بعد از لحظاتى . . . همه آن ها نزد پيامبر هستند .80

اكنون ديگر همه مسلمانان جمع شده اند و آماده خواندن نماز هستند . پيامبر سجّاده خويش را كنار منبر مى گستراند و آماده نماز مى شود .

اللّه اكبر !

اين صداى اذان است كه به گوش مى رسد .81

چه منظره زيبايى !

يك بِركه آب ، درختان با شكوه و شكوه نماز جماعت!

اينجا غدير خُمّ است ، ظهر روز هجدهم ماه ذى الحجّه ، سال دهم هجرى .

* * *

نماز ظهر غدير به پايان مى رسد ، پيامبر از جاى خود برمى خيزد ، از چند نفر مى خواهد كه سخنان او را با صداى بلند تكرار كنند تا همه ، سخنان او را بشنوند .

پيامبر بالاى منبر مى رود و رو به مردم مى ايستد ، همه ، منتظر شنيدن سخنان پيامبر هستند .82

او

ابتدا از مردم سؤل مى كند :«اى مردم ! آيا صداى مرا مى شنويد ؟ من پيامبر شما هستم» .83

وقتى مطمئن مى شود كه همه مردم به سخنانش گوش مى كنند ، سخنان خود را آغاز مى كند.

ابتدا خدا را به يگانگى ياد مى كند:

بِسْمِ اللّه الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ

ستايش خدايى كه يكتاست و شريكى ندارد ، خدايى كه به همه چيز آگاهى دارد ، آفريننده آسمان ها و زمين است .

من به يگانگى او شهادت مى دهم و به بندگى او اعتراف مى كنم .

اى مردم ! خدا آيه اى را به من نازل كرده است ، گوش كنيد ، اين سخن خدا مى باشد : (يَ_أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ ... ) «اى پيامبر ! آنچه را كه به تو نازل كرده ايم به مردم بگو و اگر اين كار را نكنى وظيفه خود را انجام نداده اى و خداوند تو را از فتنه ها حفظ مى كند ».84

مردم ! مى خواهم علّتِ نازل شدن اين آيه را براى شما بگويم : جبرئيل بر من نازل شده و از طرف خدا دستور مهمّى را به من داده است .

اى مردم ! من به زودى به ديدار خدا خواهم شتافت و از ميان شما خواهم رفت ، اكنون از شما مى پرسم من چگونه پيامبرى براى شما بودم ؟85

پيامبر وقتى به اينجا كه مى رسد، سكوت مى كند.

اشك از چشمان همه ما جارى مى شود ، آخر چگونه باور كنيم كه پيامبر به زودى از ميان ما خواهد رفت ؟

پيامبر سكوت كرده و منتظر جواب است ، مردم ، همه با صداى بلند جواب مى دهند : «ما شهادت مى دهيم كه دلسوز ما بودى و پيامبر خوبى براى ما بودى ، خداوند به تو

بهترين پاداش ها را بدهد !» .86

اكنون پيامبر على(ع) را صدا مى زند ، و از او مى خواهد به بالاى منبر بيايد ، على(ع) از منبر بالا مى رود و طرف راست پيامبر مى ايستد .87

پيامبر رو به جمعيّت مى كند و مى گويد : «اى مردم ! من قرآن و عترت خود را به عنوان دو يادگار ارزشمند در ميان شما باقى مى گذارم .

مى خواهم بدانم شما بعد از من با اين دو يادگار ، چگونه رفتار خواهيد كرد ».88

من يك سؤل به ذهنم مى رسد : چرا قبل از اين سخن ، پيامبر على(ع) را كنار خود فرا خواند ؟

شايد پيامبر مى خواست كه عترت خود را به مردم نشان دهد ، او مى خواست به مردم بگويد كه على(ع) ، محور عترت اوست ! عترت پيامبر كسانى هستند كه در خانه على(ع) هستند ، على و فاطمه و حسن و حسين(ع) عزيزان پيامبر مى باشند.

عدّه اى در فكر هستند تا عايشه ، دختر ابوبكر را كه همسر پيامبر است به عنوان عترت پيامبر معرّفى كنند !!

آن ها قصد دارند تا با تبليغات وسيع ، عايشه را كنار قرآن قرار دهند !

آرى، پيامبر در عيد غدير هم به حديث «ثقلين» تاكيد ويژه اى مى نمايند.

سخن پيامبر ادامه مى يابد : «اى مردم ! در رفتار خود با عترت من ، خدا را فراموش نكنيد ، مبادا حقّ آن ها را از بين ببريد !» .89

خوب گوش كن ! پيامبر اين جمله را سه بار تكرار مى كند .

* * *

پيامبر و على(ع) بر بالاى منبر ايستاده اند و همه چشم ها به آن ها خيره شده است . صداى پيامبر بار ديگر سكوت را مى شكند : «اى مردم ! چه كسى بر شما

ولايت دارد ؟»

پيامبر ، منتظر پاسخ مردم است ، همه فرياد مى زنند : «خدا و پيامبر او» .

براى بار دوم پيامبر سؤل مى كند : «چه كسى بر شما ولايت دارد ؟» .

مردم دوباره مى گويند : «خدا و پيامبر او» .

و بار سوم هم پيامبر همان سؤل را مى كند و مردم همين جواب را مى دهند .90

همه مسلمانان ، اطاعت از خدا و پيامبر را بر خود واجب مى دانند ، هيچ كس در ولايت خدا و پيامبر شك ندارد .

پيامبر دست على(ع) را در دست مى گيرد ، و تا آنجا كه مى تواند دست او را بالا مى آورد و با صداى بلند مى گويد : «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلىٌّ مَوْلاهُ؛ هر كس من مولاى او هستم اين على، مولاى اوست ».

سپس پيامبر چنين دعا مى كند: «خدايا ! هر كس على را دوست دارد تو او را دوست بدار ويارى كن ، و هر كس با على دشمنى كند با او دشمن باش و او را ذليل كن ».91

پيامبر اين سخن خود را سه بار تكرار مى كند .92

پيامبر مى خواهد همه مردم ، على(ع) را ببينند ، براى همين ، بازوىِ على(ع) را با مهربانى مى گيرد و او را بلند مى كند .

اكنون على(ع) يك سر و گردن از پيامبر بالاتر قرار گرفته است .93

پيامبر على(ع) را اين گونه بلند كرده است تا همه مردم ، امام خود را به خوبى ببينند .

صداى پيامبر به گوش مى رسد : «اى مردم ! اين على است كه برادر و جانشين من است ، او اميرمؤنان است و به همه علوم من آگاه است ».94

و بعد از آن پيامبر مى گويد : «اى مردم آيا شنيديد

؟» .

همه صدا مى زنند : «آرى ، اى رسول خدا !» .

پيامبر بار ديگر مى گويد : «آيا شنيديد ؟» .

بار ديگر مردم جواب مى دهند : «آرى، اى رسول خدا !» .

اكنون پيامبر رو به آسمان مى كند و مى گويد : «خدايا ! تو شاهد باش كه من وظيفه خود را انجام دادم ، من سخن تو را براى اين مردم گفتم» .

و بعد از آن مى گويد : «اى جبرئيل ! تو هم شاهد باش» .95

در اين ميان ، مردى از ميان جمعيّت سؤال مى كند : «اى رسول خدا ! منظور شما از اين كه على ، مولاى ماست ، چيست ؟» .

پيامبر با روى باز جواب او را مى دهد و مى گويد : «هر كس من پيامبر او هستم اين على امير اوست» .96

على(ع) امير و آقاى همه مسلمانان است .

با اين سخنِ پيامبر ، ديگر براى هيچ كس شكّى نمانده است .

پيامبر بار ديگر مردم را مورد خطاب قرار مى دهد :

اى مردم ! هر دانشى كه خدا به من داده بود به على آموختم ، بدانيد فقط او مى تواند شما را به سوى رستگارى رهنمون كند ، از شما مى خواهم با او مخالفت نكنيد و از قبول ولايت او ، سرپيچى نكنيد .

اى مردم ! آيا مى دانيد على ، اوّلين كسى بود كه به من ايمان آورد ؟ آيا آن روز را به ياد مى آوريد كه فقط من و على ، به خداى يگانه ايمان داشتيم و هيچ كس همراه ما نبود ؟

اى مردم ! على كسى است كه بارها و بارها در مقابل دشمنان ، جان خويش را به خطر انداخته است، على ، پيش من از

همه، عزيزتر است، او يارى كننده دين خدا و هدايت كننده شماست .97

اى مردم ! بدانيد كه عترت و خاندان هر پيامبرى از نسلِ خود او بوده است ، امّا عترت و خاندان من از نسلِ على مى باشد .98

راه مستقيم را به شما نشان مى دهم ، بدانيد كه على و فرزندان او ، راه مستقيم هستند .99

مردم ! خداوند مى فرمايد : «فَ_ٔامِنُوا بِاللّه ِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا ...به خدا و پيامبر و نورى كه نازل شده است ، ايمان بياوريد ».100

اكنون بدانيد آن نورى كه شما بايد به آن ايمان بياوريد ، على و فرزندان او مى باشد .

اى مردم ! فضائل على بيش از آن است كه بتوانم براى شما بگويم ، آن قدر بگويم كه هر كس از او اطاعت كند به رستگارى بزرگى رسيده است .101

من پيامبر خدا هستم و على جانشين من و فرزندان او ، امامانِ شما هستند و آخرينِ آن ها، مهدى است.

مهدى همان كسى است كه يارى كننده دين خدا مى باشد و پيامبران قبل از من به او بشارت داده اند، او از جانب خدا انتخاب شده است و وارث همه علم ها و دانش ها مى باشد، او ولىّ خدا در روى زمين مى باشد.102

اى مردم ، سخنان مرا به كسانى كه در شهر و ديار خود هستند ، برسانيد .103

سخن پيامبر به پايان مى رسد.

پيامبر مى خواهد اين سخنان او به گوش همه مردم برسد.

آرى، اين همان خطبه غدير است كه تاريخ را مبهوتِ عظمت خود كرده است.

خطبه غدير، فريادِ بلندِ ولايت است .

بعد از لحظاتى . . .صداى اللّه اكبرِ پيامبر در غدير مى پيچد .104

خدايا چه خبر شده است ؟

گويا جبرئيل آمده و

آيه جديدى را آورده است :

(الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ الاْءِسْلامَ دِينًا).

«امروز دين را بر شما كامل كرده و نعمت خود را تمام نمودم و به اين راضى شدم كه اسلام ، دين شما باشد ».105

پيامبر اين آيه را براى مردم مى خواند ، همه مردم مى فهمند كه اسلام با ولايتِ على(ع) كامل مى شود .106

اسلام بدون ولايت ، دين ناقصى است كه هرگز نمى تواند انسان را به كمال برساند .

* * *

سخن پيامبر ادامه پيدا مى كند: «اى مردم! على جانشين من است، او امام بعد از من است، على براى من، همچون هارون(ع) است براى موسى(ع)».107

به راستى پيامبر در اين سخن مى خواهد به چه چيزى اشاره كند؟

بايد خاطره اى از سال نهم هجرى را در اينجا بازگو كنم. وقتى پيامبر همراه با لشكر اسلام از مدينه به سوى تبوك حركت كرد، از على(ع) خواست تا در مدينه بماند و در لشكر اسلام شركت نكند. آرى، پيامبر نگران كارشكنى منافقان بود و براى همين على(ع) را در مدينه باقى گذارد تا نقشه هاى منافقان نقش بر آب شود.

وقتى پيامبر از مدينه بيرون رفت، منافقانى كه در مدينه مانده بودند، شايعه اى را بر سر زبان ها انداختند؛ آنها گفتند: «پيامبر دوست نداشت على(ع) همراه او باشد و براى همين على(ع) را همراه خود نبرد».

اين سخن به گوش على(ع) رسيد، او از مدينه بيرون آمد تا خود را به پيامبر برساند، هنوز پيامبر از مدينه زياد دور نشده بود.

وقتى على(ع) به پيامبر رسيد ماجرا را براى آن حضرت تعريف كرد. پيامبر به على(ع) گفت: «اى على! به مدينه بازگرد كه براى حفظ مدينه، هيچ كس مثل

تو شايستگى اين كار را ندارد».

سپس پيامبر رو به على(ع) كرد و گفت: «يا علىّ أنتَ منّي بِمَنزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى... اى على! مقام و منزلت تو در پيش من، مانند مقام و منزلت هارون(ع) در نزد موسى(ع) است، همان طور كه هارون(ع)، جانشين (بدون واسطه) موسى(ع) بود، تو نيز بعد از من جانشين من هستى با اين تفاوت كه بعد از من ديگر پيامبرى نخواهد بود».108

اين حديثِ پيامبر به «حديث منزلت» مشهور شد، چون پيامبر از منزلت و جايگاه و مقام على(ع) سخن به ميان آورد.

حتماً مى دانى كه هارون(ع)، برادرِ حضرت موسى(ع) و جانشين و وصىّ او بود. اين سخن پيامبر دليل روشنى است كه على(ع) بعد از پيامبر جانشين اوست.

اكنون كه پيامبر در سرزمين «غدير» از حديث «منزلت» ياد مى كند. بار ديگر به مردم مى گويد كه مقام و منزلت على(ع) نزد من، مانند مقام و منزلت هارون(ع) نزد موسى(ع) است.

پيامبر مى خواهد همه بدانند كه مقام على(ع) در نزد او چگونه است.

* * *

پيامبر هنوز بالاى منبر است ، او نگاهى به مردم مى كند و مى گويد : «اى مردم ! اكنون وقت آن فرا رسيده كه به من تبريك بگوييد ، زيرا خداوند ولايت و امامت را به عترت من داده است ، از شما مى خواهم تا با على بيعت كنيد و به او با لقب اميرِمؤنان سلام كنيد ، خدا مرا مأمور كرده است تا از شما براى ولايت على و امامانى كه بعد از او مى آيند و از نسل او هستند، اقرار بگيرم».109

همه مردم به چهره پيامبر چشم دوخته اند، آن ها مى دانند كه پيامبر منتظر شنيدن جواب آن ها مى باشد، براى همين آن ها

يك صدا جواب مى دهند: «ما سخن تو را شنيديم و به امامت و ولايت على و فرزندان او اقرار مى كنيم».110

اكنون پيامبر و على(ع) از منبر پايين مى آيند .

پيامبر مى خواهد مراسم بيعت با على(ع) به صورت رسمى باشد براى همين دستور مى دهد تا زير سايه درختان ، خيمه اى بر پا كنند .

آيا مى دانى اين خيمه براى چيست ؟

اين خيمه سبز ولايت است ! 111

پيامبر از على(ع) مى خواهد تا در اين خيمه بنشيند و مردم براى بيعت نزد او بروند .

على(ع) وارد خيمه مى شود ، خيمه ولايت چه حال و هوايى دارد !

پيامبر وارد خيمه ولايت مى شود ، كنار على(ع) مى ايستد ، گويا پيامبر كار مهمّى با او دارد .

در ميان عرب، رسم بر اين است كه وقتى مى خواهند رياست شخصى را بر قومى اعلام كنند بر سر او عمامه مى بندند .

پيامبر هم عمامه مخصوص خود را به عنوان تاج افتخار بر سر على(ع)مى بندد ، نام اين عمامه ، سحاب است .112

سيماى مولا، زيباتر شده است . تاج ولايت كه بر سر اوست بر جلال او افزوده است .

پيامبر از خيمه بيرون مى آيد ، تا لحظاتى ديگر ، مراسم بيعت با على(ع)شروع مى شود .

در اين ميان ، گروهى از بزرگان قريش به سوى پيامبر مى آيند و مى گويند : «اى رسول خدا ! تو مى دانى كه اين مردم تازه مسلمان شده اند ، آن ها هنوز رسم و رسوم دوران جاهليّت را فراموش نكرده اند ، آن ها هرگز به امامت پسر عمويت ، على ، راضى نخواهند شد ، براى همين ما از تو مى خواهيم تا شخص ديگرى را براى رهبرى انتخاب كنى» .

پيامبر رو به آن ها مى كند و مى گويد :

«ولايت و رهبرى على به انتخاب من نبوده است كه اكنون بتوانم از اين تصميم برگردم ، اين دستورى است كه خدا به من داده است» .

بزرگان قريش اين سخن را كه مى شنوند به فكر فرو مى روند .

در اين هنگام ، يكى از آن ها رو به پيامبر مى كند و مى گويد : «اى پيامبر ! اگر مى ترسى مخالفت خدا را بكنى و على را بر كنار كنى ، يكى از بزرگان قريش را در رهبرى با على شريك كن» .

پيامبر نمى پذيرد ، امر امامت و ولايت به دست خداست ، اگر خدا مى خواست براى على در امر امامت شريكى قرار مى داد .113

اين مردم نمى دانند كه ولايت و امامت ، چيزى بالاتر از يك حكومت ظاهرى است ، ولايت ، مقام خدايى است كه فقط خدا آن را به هر كس كه بخواهد مى دهد . بزرگان قريش با نااميدى خيمه پيامبر را ترك مى كنند .

مردم آماده شده اند تا مراسم بيعت را انجام دهند ، سلمان ، مقداد ، ابوذر و عمّار را نگاه كن ، آن ها در اوّل صف ايستاده اند .

همه دوستان امامت ، امروز خوشحال هستند ، به راستى كه امروز روز عيد است .

مردم خود را براى بيعت با على(ع) آماده مى كنند ، در اين ميان ، چشم من به دو نفر مى افتد .

آن ها وقتى با پيامبر روبرو مى شوند سؤل مى كنند : «آيا دستور خدا اين است كه ما بايد با على بيعت كنيم يا اين خواسته خود توست ؟» .

پيامبر در پاسخ مى گويد : «اين دستور خداست» .114

بعد از شنيدن اين سخن ، آن دو نيز خود را براى بيعت آماده مى كنند .

يك

صف طولانى در اينجا هست ، مردم مى خواهند با مولا و آقاى خودشان بيعت كنند .

دو نفر در اوّل صف ايستاده اند ، تا من مى روم اسم آن ها را سؤل كنم ، آن ها وارد خيمه ولايت مى شوند .

صداى آن ها به گوشم مى رسد : «سلام بر تو اى امير مؤنان» .

آن ها با على(ع) بيعت مى كنند و با صداى بلند مى گويند : «خوشا به حال تو اى على ! به راستى كه تو ، مولاى ما و مولاى همه مردم شدى ».115

آيا آن دو نفر را مى شناسيد ؟

بايد صبر كنيم تا آن ها از خيمه بيرون بيايند .

__ ببخشيد ، آيا مى شود شما خودتان را معرّفى كنيد ؟

__ چطور شما ما را نمى شناسيد ؟ ! من ، عُمَر بن خطّاب هستم ، اين هم ابو بكر است، ما اوّلين كسانى هستيم كه با على(ع) بيعت كرده ايم .116

خيلى ها دلشان مى خواست كه آن ها اوّلين نفر باشند ، ولى ما ، گوى سبقت را از همه ربوديم !

امّا من فكر مى كنم اصلاً مهم نيست اوّلين نفرى باشى كه بيعت مى كنى ! مهم اين است كه اوّلين نفرى نباشى كه بيعت خود را مى شكنى !! اگر بتوانى به پيمان خود وفادار بمانى ، هنر كرده اى !

* * *

همه پيامبران وقتى مى خواستند جانشين خود را معرّفى كنند در روز هجدهم ماه ذى الحجّه اين كار را انجام مى دادند . امروز روزى است كه دين خدا كامل شده است ، آيا ما نبايد شاد باشيم ؟

به راستى كه عيد واقعى امروز است ، هيچ روزى به بزرگى امروز نمى رسد .117

آنجا را نگاه كن ! چرا اينان خاك بر سر خود مى ريزند ؟ اينان

كه هستند ؟ امروز كه روز سرور و شادى است ، چرا اين چنين مى كنند ؟

اين ها همه ، شياطين زمين هستند كه وقتى فهميده اند كه پيامبر ، على(ع)را به عنوان جانشين خود معرّفى كرده است از شدّت ناراحتى خاك بر سر مى ريزند ، امروز براى آن ها روز غصّه است .

آن ها نزد رئيس خود ، ابليس، جمع مى شوند ، ابليس به آن ها نگاه مى كند و مى گويد : «چه شده است ؟ چرا خاك بر سر خود مى ريزيد ؟» .

آن ها جواب مى دهند : «مگر نديدى كه محمّد ، ولايت على را اعلام كرد و همه مردم با على بيعت مى كنند؟» .

ابليس خنده اى مى كند و مى گويد : «ناراحت نباشيد ، در ميان اين جمعيّت عدّه اى هستند كه قول داده اند به بيعت امروز خود وفادار نمانند» .118

شيطان براى اين كه حكومت عدالت محور على(ع) برپا نشود همه سعى و تلاش خود را خواهد نمود .

يك نفر با سرعت از جمعيّت دور مى شود ، حدس مى زنم او نمى خواهد با على(ع) بيعت كند . بعد از لحظاتى او را مى بينم كه به سوى خيمه پيامبر مى آيد .

چه شد ، چرا او برگشت ؟

وقتى او با پيامبر روبرو مى شود چنين مى گويد : « من داشتم از اينجا مى رفتم تا با على بيعت نكنم ، ناگهان به سوارى زيبا و بسيار خوشبو برخوردم، او به گفت كه هر كس از بيعت غدير، امتناع كند يا كافر است يا منافق ؛ براى همين بود كه بازگشتم تا با على بيعت كنم ».

پيامبر لبخندى مى زند و مى گويد : «آيا آن سوار را شناختى ؟ او جبرئيل بود كه تو را به بيعت با على تشويق كرد»

.119

خداوند در مقابل دسيسه هاى شيطان ، فرشتگان را مى فرستد تا مردم را به راه راست هدايت كنند .

اكنون نوبت زنان است كه با على(ع) بيعت كنند، همسران پيامبر هم آماده بيعت با على(ع) مى شوند. .

به دستور پيامبر ظرف آبى را مى آورند و پرده اى بر روى آن مى زنند .

زنان در آن سوى پرده دست خود را در آن آب مى نهند و على(ع) هم در سوى ديگر پرده دست خود را در آب مى گذارد و به اين روش آن ها هم با امام خود بيعت مى كنند .

* * *

حَسّان ، شاعر توانمند عرب به سوى پيامبر مى آيد . وقتى او روبروى پيامبر قرار مى گيرد چنين مى گويد : «اى رسول خدا ! آيا اجازه مى دهى شعرى را كه امروز در مدح على(ع) سروده ام بخوانم ؟» .

پيامبر لبخندى مى زند و به او اجازه مى دهد .

حَسّان سينه اى صاف مى كند و با صداى بلند شروع به خواندن مى كند : «يُناديهِم يَومَ الغَديرِ نَبيُّهُم... پيامبر در روز غدير با امّت خويش سخن گفت و تو مى دانى هيچ سخنگويى گرامى تر از پيامبر نيست ، او از امّت خود پرسيد : مولاىِ شما كيست ؟ همه مردم در پاسخ گفتند : خدا و شما ، مولاى ما هستيد و ما همه ، گوش به فرمان تو هستيم ، پس پيامبر رو به على(ع) كرد و فرمود : اى على ! از جاى خود برخيز كه من تو را امام و جانشين بعد از خود قرار داده ام» .120

شعر حسّان تمام مى شود ، پيامبر نگاهى مى كند و مى گويد : «اى حسّان ، تا زمانى كه با شعر خود ما را يارى كنى از جانب فرشتگان يارى

خواهى شد» .121

به راستى كه هنر مى تواند حقيقت را ماندگار كند و تا قيامت، شعر حسّان از يادها فراموش نخواهد شد ، كاش من و تو هم با زبان عربى آشنايى بيشترى داشتيم و مى توانستيم زيبايى اين اشعار را بهتر درك كنيم .

اين شعر آن قدر در كام عرب ها، زيبا و دلنشين است كه ديگر ممكن نيست از ذهن ها پاك شود ، اين شعر در طول تاريخ مانند خورشيدى در آسمان ولايت خواهد درخشيد و روشنى بخش راه آزادگان خواهد بود .

* * *

آيا مى دانى منظور پيامبر از كلمه «مولا» چه بود ؟

در زبان عربى كلمه مولا ، دو معنا دارد :

الف . صاحبِ ولايت .

ب . دوست .

ممكن است يك نفر با توجّه به معناى دومِ كلمه مولا ، از سخن پيامبر چنين برداشتى كند : «هر كس كه من دوست او هستم ، على هم دوست اوست» .

و روشن است كه با اين معنا ، ديگر ولايت على(ع) اثبات نمى شود ، به زودى دشمنان على(ع) ، سعى خواهند كرد در معناى سخن پيامبر ، اين اشكال را وارد كنند .122

من در سخن پيامبر فكر مى كنم ، آرى، يك ساعت فكر كردن، بهتر از هفتاد سال عبادت است .

به چند سؤل مهم رسيده ام :

چرا پيامبر دستور داد تا آن همه جمعيّت در آن هواى گرم توقّف كنند ؟

چرا پيامبر همه آن هايى را كه جلوتر رفته بودند، باز گرداند ؟

براى چه پيامبر از همه مسلمانان خواست تا با على(ع) بيعت كنند ؟

چرا امروز آيه قرآن نازل شد كه خدا ، دين اسلام را كامل كرد ؟

براى چه خداوند به پيامبر قول داد كه او

را از فتنه ها حفظ مى كند ؟

چرا پيامبر دستور داد تا مردم على(ع) را امير مؤنان خطاب كنند؟

آيا در اعلام «دوستى با على(ع)» ، احتمال خطر و فتنه اى مى رفت كه خدا به پيامبر وعده داد كه ما تو را از فتنه ها حفظ مى كنيم ؟

آيا مى شود اعلامِ دوستى با على(ع) ، اين قدر مهم باشد كه اگر پيامبر اين كار را انجام ندهد وظيفه پيامبرى خود را انجام نداده باشد ؟! آيا اعلام دوستى با على(ع) نياز به آن داشت كه پيامبر مردم را در غدير جمع كند ؟!

فقط در اعلام ولايت و رهبرى على(ع) بود كه احتمال فتنه دشمنان مى رفت و خدا پيامبر را از اين فتنه ها حفظ فرمود .

اين ولايت على(ع) است كه دين را كامل كرد !

فقط ولايت و رهبرى على(ع) است كه با بيعت كردن سازگارى دارد .

موافقى كارهاى پيامبر را با هم مرور كنيم ؟

پيامبر دستور داد زير درختان را جارو بزنند ، آب بپاشند ، منبرى درست كنند ، همه مردم جمع شوند ، در نماز شركت كنند و بعد از سخنرانى ، همه مردان و زنان با على(ع) بيعت كنند .

اين كارهاى پيامبر فقط با معناى صاحبِ ولايت سازگارى دارد .

منظور پيامبر اين بود : «هر كس من بر او ولايت دارم ، على هم بر او ولايت دارد» .

اى كسى كه مى گويى منظور پيامبر در غدير فقط اعلام دوستى با على(ع)بود ، گوش كن : من حرفى ندارم كه سخن تو را بپذيرم ، امّا در اين صورت ديگر ، پيامبر انسان كاملى نخواهد بود.

آيندگان زمانى كه متوجّه شوند كه پيامبر در هواى داغ و سوزان ، 120 هزار نفر را ساعت ها

معطّل كرده براى اين كه بگويد من پسر عموى خودم را دوست دارم، انصاف بدهيد، آيا آن ها نخواهند گفت آن پيامبر ديگر چگونه انسانى بود ؟

همه اين مردم مى دانند كه پيامبر على(ع) را خيلى دوست دارد ، ديگر چه نيازى بود كه اين مراسم باشكوه برگزار شود ؟

عشق و دوستى پيامبر به على(ع) ، حرف تازه اى نيست ! از روز اوّل ، پيامبر عاشق او بوده است ، اين كه ديگر اين همه مراسم نمى خواهد .

پس چرا مى خواهى سخن پيامبر در غدير را به گونه اى معنا كنى كه از پيامبر تصوير انسانى غير كامل ساخته شود ؟

بايد سخن پيامبر را به گونه اى معنا كنى كه با عقل و هوش و سياست پيامبر مطابق باشد .

پيامبر اين مراسم باشكوه را برگزار كرد تا مسأله مهمّ رهبرى جامعه را بيان كند .

به راستى چه مسأله اى مهمّ تر از رهبرى جامعه وجود دارد ؟

فقط با اين معناست كه همه دنيا از عقل و درايت پيامبر متعجّب مى شوند .

پيامبر ما به دستور خدا در بهترين زمان و مكان ، امّت خويش را جمع كرد و جانشين خود را به آن ها معرّفى نمود .

* * *

گروهى از مردم هنوز منتظرند تا نوبتشان فرا برسد، آن ها هم مى خواهند با على(ع) بيعت كنند. ديدن اين صحنه براى پيامبر بسيار لذّت بخش است . او بعد از بيعت هر گروه ، رو به آسمان مى كند و مى گويد : «ستايش خدايى كه من و خاندان مرا بر همه برترى بخشيد» .123

او از اين كه براى بيعت با على(ع) چنين مراسم باشكوهى برگزار شده است ، شادمان است .

اكنون ديگر جامعه اسلامى رهبر و امام دارد و اگر

مرگ پيامبر فرا برسد جامعه ، مسير كمال و سعادت خود را ادامه خواهد داد .

سر و صدايى مى شنوم . چه خبر شده است ؟ جوانى با چند نفر از اينجا دور مى شود ، چقدر با غرور و تكبّر راه مى رود ! اين جوان كيست ؟ چه مى گويد ؟ چرا اين قدر عصبانى است ؟

او فرياد برمى آورد : «محمّد دروغ گفته است ! ما هرگز ولايت على را قبول نمى كنيم !» .

او كيست كه چنين گستاخانه سخن مى گويد ؟ از اطرافيان خود پرس وجو مى كنم ، او معاويه است .

جاى تعجّب نيست ، سال ها پدر او پرچمدار لشكر كفر بوده است . او پسر همان كسى است كه براى كشتن پيامبر به مدينه لشكركشى كرده بود. معاويه دشمنى با حقّ و حقيقت را از پدر به ارث برده است . نه تنها با على(ع) بيعت نمى كند بلكه آشكارا مخالفت خود را اعلام مى دارد . او به سوى خاندان و فاميل خود، بنى اُميّه مى رود .

عدّه اى از مسلمانان نزد پيامبر مى روند، آنان در حضور پيامبر مى نشينند، سكوت همه جا را فرا گرفته و نگاه پيامبر به گوشه اى خيره مانده است ، هيچ كس سخن نمى گويد .

بعد از لحظاتى . . .پيامبر سكوت را مى شكند و آيه هايى كه همين الآن جبرئيل آورده است را مى خواند :

(فَلا صَدَّقَ و لاصَلّى... وَ ل_كِنْ كذَّبَ و تَولّى ... ) ، «واى بر آن كسى كه حق را قبول نكرد و آن را دروغ شمرد و با تكبّر به سوى خويشانش رفت ، پس واى بر او !».124

همه با خود مى گويند: اين آيه ها به چه مناسبت نازل شده است ؟

آن ها خبر ندارند كه

معاويه ، از پذيرش ولايت على(ع) سرباز زده و با تكبّر به سوى خاندان خود رفته است .

جبرئيل ، همه اخبار را براى پيامبر آورده و با نازل شدنِ اين آيه ها ، آبروى معاويه پيش مردم مى رود .

پيامبر ابتدا تصميم مى گيرد تا معاويه را مجازات كند ، امّا از اين كار منصرف مى شود .125

شايد تو بگويى : پيامبر بايد او را به سزاى عمل خود برساند ، امّا بدان كه امروز ، حناى معاويه رنگى ندارد .

او دشمنى خود را با پيامبر آشكار كرد و ديگر مردم او را شناختند و فريب او را نمى خورند . مردم او و پدرش (ابوسفيان) را به خوبى مى شناسند ، آن ها از قديم دشمنان پيامبر بوده اند ، دست آن ها آلوده به خون حمزه، عموى پيامبر است !

مى توان نگرانى را در چهره پيامبر حس كرد، او نگران پيرمردهايى است كه سنّ و سالى از آن ها گذشته است ، آن ها به ظاهر ريش خود را در راه اسلام سفيد كرده اند و مردم آن ها را به عنوان يار پيامبر مى شناسند و همه جا خود را همراه و يار پيامبر نشان داده اند!! آن ها با على(ع) بيعت كردند و اتّفاقا ، اوّلين كسانى بودند كه اين كار را كردند ، آنان امروز بيعت كرده اند ، امّا به فكر فتنه اى بزرگ هستند ، آن ها مى خواهند با نام اسلام ، كمر ولايت را بشكنند .

* * *

كم كم خورشيد به افق نزديك مى شود ، هنوز بسيارى از مردم بيعت نكرده اند . به من خبر مى رسد كه پيامبر مى خواهد دو روز ديگر در غدير بماند تا همه بتوانند با امام خود بيعت كنند .126

مراسم بيعت فعلاً متوقّف

مى شود و اذان مغرب گفته مى شود ، نماز برپا مى شود و بعد از نماز هر كسى به خيمه خود مى رود .

امشب ، اين بيابان ميزبان 120 هزار نفر است ، زير نور ماه تا چشم كار مى كند خيمه مى بينى .

ساعتى مى گذرد و من در خيمه خود هستم ، امّا نمى دانم چرا خواب به چشمم نمى آيد . خوب است بلند شوم و دورى بزنم . كنار بركه مى روم ، تصوير زيباى ماه در آب افتاده است ، نسيم آرامى مى وزد .

بلند مى شوم كه به خيمه خود بروم تا استراحت كنم .

در مسير راه ، صدايى به گوشم مى رسد ؟ گويا چند نفر در خيمه اى با هم سخن مى گويند :

__ محمّد ديوانه شده است !

__ آيا مى بينيد كه چگونه عشق على ، محمّد را ديوانه كرد !

__ او آرزو دارد كه بعد از او ، على به حكومت برسد ، امّا به خدا قسم ، ما نمى گذاريم كه چنين بشود .127

خداى من ! چه مى شنوم ؟

اينان چه كسانى هستند كه اين چنين به پيامبر خدا جسارت مى كنند ؟

نكند نقشه اى در سر داشته باشند ؟ نكند بخواهند فتنه اى برپا كنند ؟

امّا خداوند خودش به پيامبر قول داده است كه او را از فتنه ها حفظ كند .

در اين هنگام يك نفر وارد خيمه آن ها مى شود و با ناراحتى مى گويد : «هنوز رسول خدا در ميان ماست و شما اين چنين سخن مى گوييد ؟ به خدا قسم ، فردا صبح همه سخنان شما را به پيامبر خواهم گفت» .

نگاه كن !

مردى كه از خيمه آن ها بيرون مى آيد حُذيفه يكى از ياران باوفاى پيامبر مى باشد .

ظاهرا ، خيمه او

در همسايگى خيمه اين سه نفر بوده و سخنان اين ها را شنيده است .

در تاريكى شب ، اين سه نفر به دنبال حُذيفه مى دوند :

__ اى حُذيفه ! ما همسايگان تو هستيم . تو را به حقِّ همسايگى قسم مى دهيم، راز ما را فاش نكن .

__ اينجا جاىِ حقِّ همسايگى نيست ، اگر گفته هايتان را از پيامبر پنهان كنم وظيفه خود را نسبت به پيامبر انجام نداده ام .128

اين كار خدا بود كه اين سه نفر حواسشان پرت شود و آن قدر بلند حرف بزنند كه صداى آن ها به گوش حُذيفه برسد .

خدا به پيامبر وعده داده بود كه او را از فتنه ها حفظ مى كند .

* * *

مردم براى خواندن نماز صف مى بندند ، نماز صبح برپا مى شود . خورشيد روز دوم غدير طلوع مى كند و همه جا را روشن مى كند .

من در اطراف خيمه پيامبر پرسه مى زنم ، منتظرم تا حُذيفه را پيدا كنم ، مى دانم او به خيمه پيامبر خواهد آمد .

حُذيفه به اين سو مى آيد ، داخل خيمه مى شود ، خوب است من هم همراه او بروم .

__ اى پيامبر ! ديشب ، صداى چند نفر را شنيدم كه ظاهرا مى خواهند توطئه اى بكنند .

__ اى حُذيفه ! آيا آن ها را مى شناسى ؟

__ آرى .

__ سريع برو و آن ها را به اينجا بياور .

حُذيفه برمى خيزد و آن سه نفر را با خود مى آورد .

آن ها وارد خيمه پيامبر مى شوند ، على(ع) را مى بينند كه شمشيرش را در دست دارد .

پيامبر رو به آن ها مى كند و مى گويد : «شما ديشب با يكديگر چه مى گفتيد ؟» .

همه آن ها مى گويند : «به خدا قسم ،

ما اصلاً با هم سخنى نگفته ايم ، هر كس از ما چيزى براى شما گفته، دروغگوست» .

اين سه نفر قسم دروغ مى خورند و پيامبر آن ها را به حال خود رها مى كند و آن ها به خيمه هاى خود مى روند .129

اكنون ديگر آن ها شناسايى شده اند و با ديدن برق شمشير على(ع) ترس تمام وجودشان را فرا گرفته است .

پيامبر دستور مى دهد تا بقيّه مردم با على(ع) بيعت كنند ، كسانى كه روز قبل موفّق به بيعت نشدند به سوى خيمه ولايت مى آيند و بيعت مى كنند .

پيامبر مى خواهد همه مردم با امام بيعت كنند تا براى هيچ كس بهانه اى باقى نماند .

چند روز مى گذرد... روز بيستم و يكم ماه ذى الحجّه فرا مى رسد، بيشتر مردم با على(ع) بيعت كرده اند و عدّه كمى باقى مانده اند .130

فكر مى كنم كه امروز تا ظهر مراسم بيعت تمام شود و ما به سوى مدينه حركت كنيم .

آنجا را نگاه كن ! مردى سراسيمه به سوى پيامبر مى آيد . اسم او حارث فَهرى است ، او نزد پيامبر مى ايستد و چنين مى گويد : «اى محمّد ! به ما گفتى كه به يگانگى خدا و پيامبرى تو ايمان بياوريم ، ما هم پذيرفتيم ، سپس گفتى كه نماز بخوانيم و حج به جا آوريم ، باز هم پذيرفتيم ، امّا اكنون پسر عموى خود را بر ما امير كردى ، بگو بدانم آيا تو اين كار را از جانب خود انجام دادى يا اين كه خدا اين دستور را داده است ؟» .

پيامبر نگاهى به او مى كند و مى گويد : «آنچه من گفتم دستور خدا بوده و من از خود سخنى نمى گويم» .

حارث تا اين سخن را مى شنود سر

خود را به سوى آسمان مى گيرد و مى گويد : «خدايا ! اگر محمّد راست مى گويد و ولايت على از آسمان آمده است ، پس عذابى بفرست و مرا نابود كن» !

حارث سه بار اين جمله را مى گويد و از پيامبر روى برمى گرداند .131

از سخن اين مرد تعجّب مى كنم ، آخر نادانى و جهالت تا چه اندازه ؟!

پيامبر نگاهى به او مى كند و بعد از او مى خواهد تا از آنچه بر زبان جارى كرده است توبه كند .

حارث مى گويد : «من از سخنى كه گفته ام پشيمان نيستم و توبه نمى كنم» .

او در دلش مى خندد و مى گويد : «پس چرا عذاب نازل نشد ؟ شما كه خود را بر حق مى دانستيد ، پس كو آن عذابى كه من طلب كردم!» .

او تصوّر مى كند كه پيروز اين ميدان است ، زيرا عذابى نازل نشد .

من هم در فكر فرو رفته ام ، راستش را بخواهيد كمى گيج شده ام .

مگر على(ع) بر حق نيست ، پس چرا خدا با فرستادن عذابى ، آبروى حارث را نمى برد ؟ !

اگر عذاب نازل نشود مردم فكر مى كنند كه همه سخنان پيامبر دروغ است .

خدايا ! هر چه زودتر كارى بكن !

امّا هر چه صبر مى كنم عذابى نازل نمى شود. چرا؟

پيامبر نگاهى به او مى كند و مى گويد : «اكنون كه توبه نمى كنى از پيش ما برو» .132

حارث مى گويد : «باشد من از پيش شما مى روم» .

او با خوشحالى سوار بر شتر خود مى شود و از پيش ما مى رود ، سالم و سرحال !

يكى از ياران پيامبر، وقتى مى بيند كه من خيلى گيج شده ام نزد من مى آيد و مى گويد :

__ چه شده است ؟

__ چرا

خدا عذابى نازل نكرد تا آبروى آن مرد را ببرد ؟ من براى خوانندگان خود چه بنويسم ؟ آيا درست است بنويسم كه حارث صحيح و سالم از پيش پيامبر رفت ؟

__ آرى ، تو بايد واقعيّت را بنويسى !

__ يعنى مى گويى كه او راست مى گفت ؟ ! اين چه حرفى است كه تو مى زنى ؟ !

__ مثل اين كه تو از قانون خدا اطّلاع ندارى !

__ كدام قانون ؟

__ مگر قرآن را نخوانده اى؟ آنجا كه خدا مى گويد : «اى پيامبر ! تا زمانى كه تو در ميان اين مردم هستى من عذاب نازل نمى كنم» .133

پيامبر ما، پيامبر مهربانى است ، اينجا سرزمين غدير است ، سرزمينى مقدّس !

چگونه خدا در اين سرزمين مقدّس و در حضور پيامبر عذاب نازل كند ؟ !

__ خيلى ممنونم ، من اين آيه را فراموش كرده بودم .

__ خوب ، حالا زود به دنبال حارث برو ، وقتى او از سرزمين غدير دور شود عذاب نازل خواهد شد .

من تا اين سخن را مى شنوم ، دفتر و قلم خود را جمع مى كنم و به دنبال حارث مى دوم .

آيا مى دانيد حارث از كدام طرف رفت ؟ يكى مى گويد : «از آن طرف» . من به آن سمت مى دوم تا به او برسم . در دل اين بيابان به دنبال يك شتر سوار مى گردم . كيلومترها از غدير دور مى شوم ، هنوز او را پيدا نكرده ام . خدايا آن مرد كجا رفته است ؟ بايد همين طور براى طلب حقيقت بدوم ! شتر سوارى از دور پيداست .

نزديك و نزديك تر مى شوم ، خودش است ، اين حارث است . ديگر از سرزمين

غدير خيلى دور شده ام ، ديگر درختان غدير را هم نمى بينم .

حارث سوار بر شتر خود در دل بيابان به سوى خانه اش مى رود .

او خيال مى كند كه پيروز ميدان است و گاهى نيشخندى به من مى زند .

و من هيچ نمى گويم .

ناگهان صداى گنجشكى به گوشم مى رسد .

اى گنجشك ! در وسط اين بيابان چه مى كنى ؟ نه اين كه گنجشك نيست ، ابابيل است !

آيا سوره فيل را خوانده اى ؟ وقتى ابرهه براى خراب كردن كعبه آمده بود خدا اين پرندگان كوچك را (كه نامشان ابابيل است) فرستاد ، بر منقار هر كدام از آن ها سنگى بود كه بر سر سپاه ابرهه زدند و همه آن ها را نابود كردند .

اين پرنده كوچك هم بر منقار خود سنگى دارد ، او مى آيد و درست بالاى سر حارث پرواز مى كند .

او منقار خود را باز مى كند و سنگ را بر سر او مى اندازد . وقتى سنگ بر سر حارث مى خورد سر او را مى سوزاند و در آن فرو مى رود و او روى زمين مى افتد و مى ميرد .134

اى حارث ! تو عذاب خدا را براى خود طلب كردى ، اين هم عذاب خدا ! شنيده بودم كه چوب خدا صدا ندارد !

بايد سريع برگردم تا ماجرا را براى بقيّه مردم باز گويم . در ميان راه عدّه اى از مردم را مى بينم ، آن ها سراغ حارث را از من مى گيرند ، مكانى كه حارث به عذاب خدا گرفتار شده است را به آن ها نشان مى دهم ، مردم به آن سو مى روند .

من به سوى غدير مى آيم ، مى خواهم خبر كشته شدن حارث را بدهم ، امّا مى بينم كه مردم

خبر دارند .

تعجّب مى كنم ، به يكى مى گويم :

__ شما كه اينجا بوديد چگونه باخبر شده ايد ؟

__ خداوند دو آيه را بر پيامبر نازل كرده است !!!

__ آيا مى شود اين آيه ها را براى من بخوانى ؟

__ آرى ! گوش كن : «سَأَلَ سَآئِلُ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ... مردى عذاب را براى خود طلب كرد ، عذابى كه بر كافران نازل مى شود و هيچ كس نمى تواند آن را برطرف گرداند .135

از اين به بعد، هر وقت اين آيه ها را مى خوانم، اين حادثه را به ياد مى آورم.

* * *

خبر نازل شدن عذاب بر حارث به گوش همه مردم مى رسد ، آن ها به سخنان پيامبر يقين بيشترى پيدا كرده اند . اميدوارم كه اين خبر براى منافقان كه در ميان اين مردم هستند درس عبرتى باشد .

پيامبر نگاه به مردم مى كند ، مى بيند كه هلاك شدنِ حارث ، زمينه خوبى در مردم ايجاد كرده است .

خيلى به جا است كه پيامبر براى مردم سخنرانى كند .

الآن بايد از فرصت پيش آمده استفاده كرد ، پيامبر دستور مى دهد تا همه مردم پاى منبر جمع شوند .

او بالاى منبر رو به مردم مى گويد : «اى مردم ! خوشا به حال كسى كه ولايت على را قبول كند و واى بر كسى كه با على دشمنى كند ، على و شيعيان او در روز قيامت به سوى بهشت خواهند رفت و در آن روز ، هيچ ترس و واهمه اى نخواهند داشت . خداوند از آن ها راضى خواهد بود و آن ها غرق رحمت و مهربانى خدايند. شيعيان على به سعادت ابدى خواهند رسيد و در بهشت منزل خواهند كرد و فرشتگان بر آنان سلام خواهند نمود

».136

مراسم غدير با اين سخنان پيامبر به پايان مى آيد ، آخرين سخنان پيامبر در غدير، وعده بهشت براى شيعيان على(ع) است .

هر كسى كه به ولايت على(ع) وفادار بماند و او را دوست بدارد، بهشت منزلگاه او خواهد بود .

مراسم غدير رو به پايان است ، مردم مى خواهند به خانه و كاشانه خود بازگردند . آن ها نزد پيامبر مى آيند و اجازه مى خواهند تا حركت خود را آغاز كنند .

پيامبر به آن ها اجازه مى دهد ، آنها آماده حركت مى شوند، خيمه ها جمع مى شود .

اهل مكّه و يمن براى خداحافظى مى آيند، آنها با پيامبر وداع مى كنند و به سوى شهر خود مى روند . سپس آنانى كه منزلشان در مسير عراق و مصر است با پيامبر خدا حافظى كرده و حركت مى كنند . پيامبر هم همراه با مردم مدينه به سوى مدينه رهسپار مى شود.

شب بيست و دوم ماه ذى الحجّه است، پاسى از شب گذشته است. كاروان مدينه در دل بيابان به پيش مى رود ، هوا كم كم تاريك مى شود ، اذان مغرب نزديك است ، ما در دل بيابان ، توقّف كوتاهى براى خواندن نماز خواهيم داشت .

نماز مغرب ، سريع خوانده مى شود و كاروان حركت مى كند ، بايد خود را به منزل بعدى برسانيم ، در وسط بيابان كه نمى شود منزل كرد !

هوا خيلى تاريك است ، ستارگان آسمان جلوه نمايى مى كنند ، نسيم خنكى از كوير مى وزد .

راستش را بخواهيد خواب در چشمانم آمده است ، با خود مى گويم : كاش الآن در رختخواب راحت خوابيده بودم !

به يكى از همسفران خود ، نگاه مى كنم و مى پرسم :

__ حاجى ! آيا مى دانى تا منزل بعدى چقدر راه داريم

؟

__ منزل گاه بعدى « اَبوا » است ، از غدير خُمّ تا آنجا حدود بيست كيلومتر است ، ما از سر شب تا الآن، تقريبا پنج كيلومتر آمده ايم ، با اين حساب پانزده كيلومتر ديگر بايد برويم .

__ راه زيادى در پيش داريم، امّا همه اين راه را به عشق مولايم مى روم.

تلاش مى كنم تا خود را به پيامبر برسانم .

نگاه كن ! در اين تاريكى شب ، چهره پيامبر مى درخشد ، در كنار او حُذيفه را مى بينم .

به او سلام مى كنم و او با محبّت جواب مرا مى دهد .

ما آرام آرام به مسير خود ادامه مى دهيم .

بعد از لحظاتى سياهى هايى به چشمم مى آيد :

__ حُذيفه ! اين سياهى ها چيست ؟

__ اين ها كوه هايى هستند كه ما بايد از آن ها عبور كنيم .

__ عبور از كوه در دل شب كه خيلى سخت است ، آيا نمى شود از راه ديگر رفت ؟

__ نه ، راه مدينه از دل اين كوه ها مى گذرد .

ما وارد اين منطقه كوهستانى مى شويم و در ميان درّه اى به راه خود ادامه مى دهيم .

هر چه جلوتر مى رويم ، راه عبور باريك تر و تنگ تر مى شود .

به گردنه اى مى رسيم كه عبور از آن بسيار سخت است ، اينجا جادّه ، تنگ مى شود ، همه بايد در يك ستون قرار گيرند و عبور كنند .

شتر پيامبر اوّلين شترى است كه از گردنه عبور مى كند ، پشت سر او ، حُذيفه و عمّار هستند .

خداى من ! چه گردنه خطرناكى !

__ حُذيفه ! نام اين گردنه چيست ؟

__ اينجا « عَقَبه هَرشا » است ، همه مسافران مدينه بايد از اين مسير بروند .137

پيامبر بر روى شتر

خود سوار است ، ما مقدارى از بقيّه جلو افتاده ايم .

در اين وقت شب ، سكوت همه جا را گرفته است ، در دل شب ، فقط پرتگاهى هولناك به چشم من مى آيد .

بايد خيلى مواظب باشيم ! اگر ذرّه اى غفلت كنيم به درون درّه مى افتيم ، آن وقت، ديگر كارمان تمام است .

ناگهان صدايى به گوش پيامبر مى رسد .

اين جبرئيل است كه با پيامبر سخن مى گويد : «اى محمّد ! عدّه اى از منافقان در بالاى همين كوه كمين كرده اند و تصميم به كشتن تو گرفته اند» .138

خداوند پيامبر را از خطر بزرگ نجات مى دهد .

جبرئيل ، پيامبر را از راز بزرگى آگاه مى كند ، رازى كه هيچ كس از آن خبر ندارد .

عدّه اى از منافقان تصميم شومى گرفته اند . آن ها وقتى ديدند پيامبر آن مراسم با شكوه را در غدير خُمّ برگزار كرد و از همه مردم براى على(ع)بيعت گرفت ، جلسه اى تشكيل دادند و تصميم گرفتند تا پيامبر را ترور كنند .139

وقتى كه آن ها خبر دار شدند كه پيامبر در شب از « عَقَبه هَرشا » عبور مى كند در دل شب خود را به بالاى اين كوه رساندند .

آن ها چهارده نفر هستند و مى خواهند با نزديك شدن شتر پيامبر ، سنگ پرتاب كنند .

آن وقت است كه شتر پيامبر از اين مسير باريك خارج خواهد شد و در دل اين درّه عميق سقوط خواهد كرد و با سقوط شتر ، پيامبر كشته خواهد شد .

اين نقشه آن هاست و آن ها منتظرند تا لحظاتى ديگر نقشه خود را اجرا كنند .

اگر يادت باشد خدا به پيامبر قول داده است كه او را از فتنه ها حفظ مى كند .

براى همين است كه خدا جبرئيل را مى فرستد تا او به پيامبر خبر بدهد .

جبرئيل نام آن منافقان را براى پيامبر مى گويد و پيامبر با صداى بلند آن ها را صدا مى زند .

صداى پيامبر در دل كوه مى پيچد ، منافقان با شنيدن صداى پيامبر مى ترسند .

عمّار و حُذيفه ، شمشير خود را از غلاف مى كشند و از كوه بالا مى روند ، منافقان كه مى بينند راز آن ها آشكار شده است ، فرار مى كنند .

خدا را شكر كه صدمه اى به پيامبر نرسيد !

حُذيفه، نفس نفس زنان مى آيد و به پيامبر خبر مى دهد كه منافقان فرار كرده اند .

اكنون حُذيفه منافقان را شناخته است ، امّا پيامبر از او مى خواهد كه هيچ گاه نام آن ها را فاش نكند .

آرى، پيامبر ما، جلوه مهربانى خداوند است ، نمى خواهد نام دشمنان خود را فاش سازد !

اين منافقانى كه امشب نقشه ترور پيامبر را داشتند كسانى هستند كه سال هاست مسلمان شده اند ، امّا آن ها امروز براى رسيدن به رياست و حكومت ، حاضر هستند هر كارى بكنند .

آن ها مى دانند كه على(ع) ، همه خوبى ها را در خود جمع كرده است و فقط او شايستگى رهبرى را دارد ، امّا عشق به رياست ، لحظه اى آن ها را رها نمى كند و آرام نمى گذارد .

بر آفتاب سلامى دوباره كن!

آيا مى دانى كه مستحب است كه حضرت على(ع) را در روز غدير زيارت كنى؟

آيا شنيده اى كه امام هادى(ع) زيارتى را بيان كرده اند تا در روز غدير، با آن زيارت، حضرت على(ع) را (از راه دور يا نزديك) زيارت كنيم؟

مناسب مى دانم كه در اينجا به ترجمه قسمت هايى از آن زيارت بپردازم، امام هادى(ع) در آن زيارت، به نكات بسيار مهمّى اشاره مى كنند

و اين گونه مى خواهند معرفت و شناخت ما را نسبت به حضرت على(ع) و روز غدير، زياد و زيادتر كنند.

سعى كن در روز غدير، اين زيارت را حتماً بخوانى و اين گونه محبّت خود را به حضرت على(ع) نشان بدهى.

* * *

سلام بر تو اى امين خدا! سلام بر تو اى حجّت خدا!

سلام بر تو اى آقاى اهلِ ايمان و اى اميرمؤنان!

من شهادت مى دهم كه تو جانشين پيامبر هستى و همه دانش پيامبر به تو به ارث رسيده است.

تو اوّلين كسى بودى كه به پيامبر ايمان آوردى و خدا ولايت تو را بر مردم واجب نمود و از مردم خواست تا از تو پيروى كنند.

در روز غدير، پيامبر تو را جانشين خود معرفى كرد و از مردم براى تو بيعت گرفت و مردم با تو بيعت كردند، خدا لعنت كند كسانى را كه بعد از رحلت پيامبر، پيمان خود را شكستند و به عهد خود وفا نكردند.

اى اميرمؤنان!

من شهادت مى دهم كه خدا در قرآن از ولايت تو سخن گفته است و خوبى ها و فضائل تو را ذكر نموده است.

آرى، كسى كه در ولايت تو شك داشته باشد، به پيامبر ايمان نياورده است، آن كس كه پيروِ دشمنان توست، از دين واقعى دور شده است.

در روز غدير، خدا دين خود را با ولايت تو كامل نمود.

خدا در قرآن ما را به سوى راه خود دعوت كرده است، اكنون شهادت مى دهم كه تو همان «راه خدا» هستى كه ما بايد فقط آن را بپيماييم.

تو «صراط مستقيم» هستى كه همواره از خدا مى خواهيم تا ما را به سوى آن هدايت كند.

شهادت مى دهم كه خدا، دعاىِ پيامبر

را در حقّ تو مستجاب كرد، آرى، پيامبر دعا مى كرد تا در فرصتى مناسب، امر ولايت تو را براى همه اعلام كند. وقتى روز غدير خُمّ فرا رسيد، خدا اين دعاى پيامبر را مستجاب كرد و پيامبر را از فتنه هاى دشمنان حفظ نمود و اين آيه را بر او نازل كرد: «يَ_أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ... اى پيامبر ! آنچه بر تو نازل كرده ايم براى مردم بازگو كن!».

بعد از نازل شدن اين آيه، پيامبر در ميان مردم ايستاد و گفت: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلىٌّ مَوْلاهُ؛ هر كس من مولاى او هستم اين على، مولاى اوست ».

سپس چنين دعا كرد: «خدايا ! هر كس على را دوست دارد تو او را دوست بدار ويارى كن ، و هر كس با على دشمنى كند با او دشمن باش و او را ذليل كن ».

من بار ديگر بر تو سلام مى كنم، اى اميرمؤنان...140

اين گوشه اى بود از «زيارت غديريّه» كه امام هادى(ع) آن را براى ما بيان كرده اند.

جهت خواندن اين زيارت به كتاب «مفاتيح الجنان»، باب سوم، فصل چهارم مراجعه كنيد، در آن كتاب، اين زيارت به اين عنوان ذكر شده است: «زيارت امير المومنين(ع) در روز غدير».141

* * *

در سال 35 هجري، عثمان خليفه سوم در مدينه كشته شد و مردم با حضرت اميرمومنان على(ع) به عنوان خليفه پيامبر بيعت كردند.

در واقع، روز غدير خمّ، روز آغاز خلافت ظاهرى آن حضرت هم مى باشد. در روز 18 ذى الحجّه سال 35 هجرى، عثمان خليفه سوم كشته شد و مردم با اميرمؤمنان(ع) بيعت كردند.142

آرى، روز هيجدهم ذى الحجّه سال دهم، روزى بود كه پيامبر على(ع)

را به عنوان جانشين خود معرفى كرد، امّا مردم بعد از وفات پيامبر ابوبكر را به عنوان خليفه انتخاب نمودند، بعد از ابوبكر، عُمَر روى كار آمد و بعد از او، عثمان خليفه سوم شد.

از حماسه غدير 24 سال گذشت و مردم در سال 35 هجرى، در روز 18 ذى الحجّه بعد از كشته شدن عثمان با حضرت على(ع) بيعت نمودند و زمام امور خود را به دست با كفايت آن حضرت سپردند.

از على آموز اخلاص عمل!

تو رو به من مى كنى و مى گويى:

__ هر وقت به مسجد پيامبر مى روم، آنجا خيلى شلوغ است، در اين چند روز نتوانستم در قسمت «روضه پيامبر» نماز بخوانم.

__ بايد موقع ظهر به آنجا بروى، بعد از نماز ظهر آنجا كمى خلوت مى شود زيرا بيشتر مردم براى صرف ناهار به محلّ اقامت خود مى روند.

قرار مى شود كه امروز ظهر به مسجد برويم، بعد از نماز جماعت، دقايقى صبر مى كنيم، سيل جمعيّت از مسجد خارج مى شود، حالا فرصت خوبى است كه به قسمت «روضه پيامبر» برويم، تو خوب مى دانى كه تا سال هفتم هجرى مسجد پيامبر فقط همان محدوده «روضه پيامبر» بوده است، بعداً مسجد توسعه داده شده است.

برايت گفته ام كه در مسجد پيامبر، هر جا كه قالى آن به رنگ سبز است، آنجا همان «روضه پيامبر» است، پيامبر فرموده كه بين منبر و خانه من، باغى از باغ هاى بهشت است. ما اكنون وارد باغ بهشتى مى شويم. خوشحال مى شوى، مى توانى جايى براى خواندن نماز پيدا كنى. تو مشغول خواندن نماز مى شوى و من به فكر فرو مى روم، به راستى من كجا آمده ام، اينجايى كه نشسته ام، چه خاطره اى دارد؟ دوست دارم به تاريخ سفر كنم،

به قبل از سال هفتم هجرى...143

* * *

چند نفر وارد مسجد مى شوند، آنان در جستجوى پيامبر هستند، همه با تعجّب به آنان نگاه مى كنند، آخر اين يهوديان چرا به مسجد آمده اند؟ معلوم مى شود كه اين چند نفر از يهوديان «بنى قريظه» هستند كه به تازگى مسلمان شده اند، آنان مى خواهد با پيامبر ديدار داشته باشند.

من وقتى مى فهمم كه آنان از دين يهود دست برداشته و اسلام را انتخاب كرده اند، بسيار خوشحال مى شوم، نزد يكى از آنان مى روم و نام او را مى پرسم. او خود را «عبداللّه بن سلام» معرّفى مى كند. او به من مى گويد از وقتى كه مسلمان شده است همه اقوام و فاميلش او را طرد كرده اند و با ذلّت و خوارى با او برخورد مى كنند.144

يكى از مسلمانان به عبداللّه بن سلام مى گويد كه پيامبر به منزل خود رفته است و براى ديدن پيامبر بايد به خانه آن حضرت برويد. عبداللّه بن سلام و دوستانش به سمت در مسجد مى روند تا خارج شوند، من نيز همراه آنان مى روم.145

* * *

اينجا خانه پيامبر است. عبداللّه بن سلام و دوستانش با كمال ادب و احترام نزد پيامبر نشسته اند، پيامبر لبخندى بر لب دارد و از آنان به گرمى پذيرايى مى كند.

عبداللّه بن سلام با تاريخ پيامبران به خوبى آشناست و مى داند خداوند براى پيامبران، وصى و جانشين قرار داده است، جانشين موسى(ع)، يوشع بود.

عبداللّه بن سلام رو به پيامبر مى كند و مى گويد: اى پيامبر خدا! براى ما جانشين خود را معرّفى كن!

در اين هنگام جبرئيل بر پيامبر نازل مى شود و آيه اى را بر او نازل مى كند. پيامبر رو به آنان مى كند و مى گويد : «همين الآن ، جبرئيل نزد من آمد و اين آيه را بر من نازل

كرد: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّه وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ ؛ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَهُمْ رَ اكِعُونَ)، بدانيد كه فقط خدا و پيامبر و كسانى كه در ركوع نماز صدقه مى دهند ، بر شما ولايت دارند».146

همه به فكر فرو مى روند ، به راستى منظور خدا از كسى كه در ركوع صدقه مى دهد كيست ؟ او كيست كه مانند خدا و رسول خدا بر همه ولايت دارد ؟

من هيچ كس را نمى شناسم كه در ركوع ، صدقه داده باشد .

پيامبر رو به يارانش مى كند و مى گويد : «برخيزيد ! برخيزيد ! بايد به مسجد برويم و كسى را كه اين آيه درباره او نازل شده است، پيدا كنيم» .

همه به سوى مسجد مى روند، مسجد پر از جمعيّت است و عدّه اى مشغول نماز هستند.

چگونه بفهميم چه كسى در ميان اين همه جمعيّت ، صدقه داده است ؟

خوب است كه ما به دنبال يك فقير بگرديم و از او سؤل كنيم ، اين طورى بهتر مى توانيم گمشده خود را پيدا كنيم .

يك مرد عرب مى خواهد از درِ مسجد بيرون برود ، نگاه كن ، چهره او زرد است ، حتما خيلى گرسنه است .

نزد فقير مى رويم ، اين فقير چقدر خوشحال است ! مثل اين كه تمام دنيا را به او داده اند .

پيامبر به او نگاهى مى كند و مى پرسد : «اى مرد عرب ! از كجا مى آيى ؟ چرا اين قدر خوشحالى ؟» .

مرد عرب با دست ، گوشه مسجد را نشان مى دهد و مى گويد : «از پيش آن جوان مى آيم ، او به من اين انگشتر قيمتى را داد» .

صداى اللّه اكبرِ پيامبر در مسجد طنين مى اندازد . همه از

اين فقير مى خواهند تا بيشتر توضيح دهد .

مرد عرب مى گويد : «ساعتى قبل ، وارد مسجد شدم و از مردم درخواست كمك كردم ، امّا هيچ كس به من كمك نكرد ، من در مسجد دور مى زدم و طلب كمك مى كردم ، در اين ميان ، نگاهم به جوانى افتاد كه در ركوع بود ، او با دست اشاره كرد تا من به سوى او بروم ، من هم پيش او رفتم و او انگشتر خود را به من داد» .

همه مردم ، اللّه اكبر مى گويند و به سوى آن جوان مى روند . آن جوان ، هنوز در حال خواندن نماز است . پيامبر تا او را مى بيند اشك در چشمانش حلقه مى زند !

به راستى اين كيست كه ديدنش اين گونه اشك شوق بر چشمان پيامبر جارى كرده است ؟

او على(ع) است كه به حكم قرآن ، از امروز بر همه مسلمانان ، ولايت دارد .147

پيابر رو به مردم مى كند و مى گويد: «على بعد از من ولىّ و امام شماست».148

* * *

اين خبر در شهر مى پيچد كه خدا آيه اى را درباره على(ع) نازل كرده است ، آن هايى محبّت على(ع) در سينه دارند خوشحال مى شوند ، به راستى چه آقا و مولايى بهتر از على(ع) !

اكنون حسّان بن ثابت جلو مى آيد و در وصف على(ع) اين شعر را مى سرايد: «أَبَا حَسَنٍ تَفدِيكَ نَفسِى وَ مُهجَتِى...اى على! اى جان من و همه مسلمانان فداى تو...تو آن كسى هستى كه در حال ركوع صدقه دادى و انگشتر خود را به فقير دادى و خدا هم ولايت و رهبرى تو را در قرآن نازل كرد».149

آفرين بر تو اى حسان! اين

شعر تو هرگز از ياد و خاطره ها فراموش نخواهد شد.

* * *

در ميان مردم گروهى هستند كه كينه على(ع) را به سينه دارند ، اين خبر آن ها را بسيار ناراحت مى كند .

براى همين جلسه اى تشكيل مى دهند و با يكديگر درباره اين موضوع گفتگو مى كنند .

آيا مى خواهى سخن آن ها را بشنوى ؟

گوش كن : «ما هرگز ولايت على را نمى پذيريم ، آخر چگونه مى شود يك جوان بر ما كه پنجاه سال از او بزرگ تر هستيم حكومت كند ؟ على خيلى جوان است ، او براى رهبرى شايسته نيست» .

معلوم مى شود كه هنوز اين مردم به سنّت هاى جاهليّت ايمان دارند .

عرب ها كه هميشه رهبران خود را با ريش هاى سفيد ديده اند نمى توانند رهبرىِ يك جوان را قبول كنند . درست است كه او همه خوبى ها و كمال ها را دارد ، امّا براى اين مردم هيچ چيز مانند يك مشت ريشِ سفيد نمى شود ، براى آن ها ارزش ريشِ سفيد از همه فضايل برتر است !!

البته بعضى از اين مردم ، فكر مى كنند كه خليفه بايد خيلى جدّى باشد و هميشه اخمو باشد تا همه از او بترسند ، امّا على(ع) هميشه لبخند به لب دارد و براى همين به درد خلافت نمى خورد .150

آنان در گوشه اى از مسجد، دور هم جمع مى شوند، يكى از آنان مى گويد:

__ به نظر شما چه بايد بكنيم؟

__ اگر ما ولايت على(ع) را نپذيريم به قرآن كفر ورزيده ايم، اگر هم به اين آيه ايمان بياوريم، بايد اين ذلّت و خوارى را تحمّل كنيم و ولايت على(ع) را قبول كنيم.

__ ما مى دانيم كه محمد(ص) راست مى گويد و اين آيه از طرف خدا نازل شده

است، ما ولايت محمّد را پذيرفته ايم، امّا هرگز از على(ع) پيروى نمى كنيم.

* * *

بار ديگر جبرئيل بر پيامبر نازل مى شود و اين آيه را براى او مى خواند: «يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّه ثُمَّ يُنكِرُونَهَا وَ أَكْثَرُهُمُ الْكَ_فِرُونَ: آنان نعمت خدا را مى شناسند، امّا باز آن را انكار مى كنند و بيشترشان كافر هستند».151

آرى، ولايت على(ع) يكى از بزرگ ترين نعمت هايى است كه خداوند به اين مردم عنايت كرده است، افسوس كه اين مردم به فكر سنّت هاى روزگار جاهليّت هستند و اين گونه خود را از اين نعمت آسمانى بى بهره مى كنند.

* * *

عمربن خطّاب دوستان خود را دور خود جمع مى كند، آن ها نقشه اى در سر دارند، آن ها مى خواهند به مسجد بروند و در حال ركوع به فقرا صدقه بدهند تا خداوند آيه اى را هم درباره آن ها نازل كند !

آن ها با خود فكر مى كنند كه اگر آيه اى درباره آن ها نازل شود چقدر خوب مى شود ، آن وقت ، آن ها هم بر مردم ولايت خواهند داشت .

پول هاى خود را روى هم مى ريزند ، اين يك سرمايه گذارى مشترك است ، هركس بايد سهم خود را بدهد . با اين پول مى توان چهل انگشتر قيمتى خريد .

خبر مى رسد كه در مسجد بازار صدقه دادن ، خيلى داغ شده است ! چند نفر كنار در مسجد ايستاده اند ، يكى از آن ها هم در داخل مسجد مشغول نماز است ، وقتى يك فقير وارد مسجد مى شود ، دور او حلقه مى زنند و از او مى خواهند تا نزد عمربن خطّاب برود كه نماز مى خواند و يك انگشتر قيمتى بگيرد .

فقير هم كه از ماجرا، بى خبر است خوشحال مى شود و به آن طرف مى رود . با نزديك

شدن فقير ، يكى به آن نمازگزار علامت مى دهد و او به ركوع مى رود و در ركوع به آن فقير انگشترى قيمتى داده مى شود !

چهل فقير، صاحب انگشتر شدند، امّا آيه اى نازل نمى شود.152

انگشترهايى كه اين گروه از دست دادند، خيلى قيمتى تر از انگشتر على(ع) بودند ، امّا انگشتر على(ع) چيزى داشت كه همه اين چهل انگشتر نداشت و آن اخلاص صاحبِ انگشتر بود !

مهم اين است كه تو كارى را با اخلاص انجام دهى، اين اخلاص است كه به يك كار ارزش مى دهد.

روح و جان من كجاست؟

با دقّت نگاه به تابلوى مسجد مى كنم، مى بينم روى آن نوشته است: «مسجد الاجابة». تعجّب مى كنم، آيا اين نوشته درست است يا آنچه من شنيده ام. بايد پرس و جو كنم.

داخل مسجد مى شوم، جوانى را كه چفيه قرمز بر سر دارد مى بينم، جلو مى روم از او مى پرسم:

__ اسم اين مسجد چيست؟

__ اينجا «مسجد الإجابة» است.

__ چرا اين مسجد را به اين نام مى خوانند؟

__ در تاريخ آمده يك روز پيامبر سه حاجت مهم داشت و براى دعا كردن به اينجا آمد و دعاى او مستجاب شد. براى همين اين مسجد را به اين نام خوانده اند.

__ در زمان پيامبر اينجا مسجد بود؟

__ خير. اينجا زمينى خارج از شهر بود، بعدا مسلمانان در اينجا مسجدى بنا كردند.

معلوم شد كه اينجا بيابان بوده است، سؤل مهمّى در ذهنم نقش مى بندد، مگر پيامبر بارها نگفته اند كه براى دعا كردن به مسجد برويد، پس چرا خودش براى دعا كردن به مسجد نرفته است؟ مگر او نگفته بود كه بين منبر و خانه من، باغى از باغ هاى بهشت است، چرا او آنجا را رها كرد و براى دعا كردن

به بيابان آمده است؟

بايد بيشتر تحقيق كنم، بايد سؤل كنم.

* * *

آيا مى دانى مباهله به چه معنا مى باشد؟

دو نفر كه بر سر موضوعى اختلاف دارند و به نتيجه اى نمى رسند، آن ها تصميم مى گيرند كه در حقّ يكديگر نفرين كنند و از خدا بخواهند هر يك از آنان كه دروغگوست، با عذاب خدا از بين برود، در زبان عربى به اين كار، مباهله مى گويند.153

اينجا مسجد «مباهله» است، پيامبر در سال نهم هجرى در اينجا با مسيحيان قرار مباهله گذاشتند، مباهله بايد در بيرون از شهر واقع شود، زيرا قرار است بر كسى كه دروغ مى گويد، عذاب نازل شود، براى همين بايد مباهله در بيرون از شهر انجام گيرد تا به مردم آسيب نرسد، بعدا مسلمانان در اين مكان مسجدى ساختند تا يادآور جريان مباهله پيامبر با مسيحيان باشد.

چرا اين وهّابى ها نام اين مسجد را تغيير داده اند؟ آيا آن ها مى خواهند كارى كنند كه اين واقعه از يادها برود؟

آنانى كه نام اين مسجد را تغيير دادند بايد بدانند كه مباهله در يك مسجد خلاصه نمى شود، مباهله، يك حقيقت جاويد است، مباهله، سند محكم حقانيّت شيعه است!

بى جهت نيست كه وقتى به كلمات امام على(ع) مراجعه مى كنيم مى بينيم آن حضرت در ده مورد براى دفاع از حق خود به واقعه مباهله اشاره كرده است، امام رضا(ع) نيز وقتى با مأمون عبّاسى سخن مى گفت، سه بار به واقعه مباهله اشاره كرده است.

من بايد مباهله را بهتر و بيشتر بشناسم، بايد به تاريخ سفر كنم، به سال نهم هجرى بروم...154

* * *

بيشتر قبيله هاى عرب مسلمان شده اند، شهر مكّه هم فتح شده است، اكنون پيامبر دستور مى دهد تا نامه اى به

مسيحيان منطقه نجران نوشته شود. نجران، منطقه اى خوش آب و هواست كه در جنوب غربى مدينه - در نزديكى «يمن» - واقع شده است. در آنجا مسيحيان زندگى مى كنند. در اين نامه پيامبر آنان را به اسلام دعوت مى كند.

وقتى نامه پيامبر به دست مسيحيان مى رسد، بزرگان آنان دور هم جمع مى شوند تا درباره اين نامه با هم مشورت كنند. سرانجام تصميم مى گيرند تا چهل نفر را به مدينه بفرستند تا آن ها با پيامبر ديدار كنند.

مسيحيان در مدينه به مسجد پيامبر رفتند، هديه هايى را تقديم پيامبر نمودند، پيامبر به آنان سه روز فرصت داد تا به راحتى بتوانند درباره دين اسلام تحقيق كنند و با آيين اسلام آشنا شوند. آنان نشانه هاى آخرين پيامبر خدا را در كتاب انجيل خوانده بودند و اگر به نداى فطرت خود گوش مى دادند مى توانستند حقّانيت پيامبر را تشخيص دهند.

در اين مدّت آنان در مسجد پيامبر ناقوس زدند و به انجام مراسم خود پرداختند. بعد از سه روز پيامبر آنان را به حضور طلبيد تا سخن آنان را بشنود. اسقف كه بزرگ مسيحيان بود رو به پيامبر كرد و گفت:

__ اى محمّد! موسى(ع) پيامبر خدا بود، نام پدر او چه بود؟

__ عمران.

__ پدرِ يوسف(ع) كه بود؟

__ يعقوب(ع).

__ پدر تو كيست؟

__ عبد اللّه.

__ پدر عيسى(ع) كيست؟

پيامبر در جواب سكوت كرد. اينجا بود كه جبرئيل نازل شد و آيه 59 سوره آل عمران را بر پيامبر نازل كرد.

پيامبر رو به اسقف كرد و آيه قرآن را براى آنان خواند: «إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللّه كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ...: عيسى(ع) مانند آدم(ع) است كه خدا او را از خاك آفريد».

آرى، خدا

عيسى(ع) را بدون آن كه پدر داشته باشد آفريد، امّا اين دليل نمى شود كه مسيحيان بگويند عيسى(ع)، خداست، زيرا آدم هم بدون پدر آفريده شده است، آدم و عيسى(ع) هر دو آفريده خداوند هستند.

اسقف رو به پيامبر كرد و گفت: «تو مى گويى عيسى از خاك آفريده شده است. چنين چيزى هرگز در كتب آسمانى نيامده است».

سپس با صداى بلند گفت: «عيسى همان خداست».155

پيامبر در جواب او سكوت كرد، او منتظر وحى خدا بود، بعد از لحظاتى جبرئيل نازل شد و آيه مباهله رابراى پيامبر آورد. پيامبر آن آيه را براى مسيحيان خواند: «...فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَأَبْنَآءَكُمْ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللّه عَلَى الْكَ_ذِبِينَ . به آنان بگو بياييد با يكديگر مباهله كنيم، ما پسران، زنان و نفْس هاى خود را مى آوريم، شما هم پسران، زنان و اَنْفس خود را بياوريد و آنگاه مباهله كنيم و بگوييم كه لعنت خدا بر كسى باشد كه دروغ مى گويد».

اسقف وقتى اين آيه را شنيد گفت:

__ سخن تو از روى انصاف است. ما با تو مباهله مى كنيم تا هر كس كه دين او باطل است، عذاب بر او نازل شود. اى محمّد! وعده ما كى؟

__ فردا، صبح زود.156

* * *

شب مسيحيان دور هم جمع شده اند و درباره فردا با يكديگر سخن مى گويند، يكى از آنان رو به بقيّه مى كند و مى گويد:

__ اگر فردا محمّد با ياران و لشكريانش آمد، بدانيد كه او بر باطل است و پيامبر خدا نيست.

__ چطور مگر؟

__ اگر او همه يارانش را با خود بياورد، در واقع اين گونه مى خواهد ما را بترساند و مانند پادشاهان عمل كند، ما در اين

صورت با او مباهله خواهيم كرد. فقط در يك صورت ما نبايد با او مباهله كنيم.

__ در چه صورتى؟

__ اگر محمّد با خاندان خودش براى مباهله بيايد.

__ براى چه؟

__ كسى كه خانواده خود را براى مباهله مى آورد، به حقّانيت خود يقين دارد و او همان پيامبرى است كه در انجيل به آمدن او وعده داده شده است. ما بايد از نفرين او بترسيم.

__ آرى، اگر محمد(ص) پيامبر خدا باشد، نفرين او اثر مى كند و عذاب بر ما نازل خواهد شد.

__ درست است، ما داستان مباهله پيامبران را شنيده ايم، همه مى دانيم اگر پيامبرى براى مباهله دست به سوى آسمان گيرد، خدا دعاى او را مستجاب مى كند و دشمن او نابود خواهد شد.157

* * *

نزديك طلوع آفتاب است، همه منتظر هستند ببينند پيامبر چه كسانى را همراه خود براى مباهله خواهد برد، خدا به پيامبر دستور داده پسران، زنان و نفْس هاى خود را براى مباهله با مسيحيان ببرد.

همه نگاه مى كنند، پيامبر به سوى خانه على(ع) مى رود، وارد خانه مى شود، بعد از لحظاتى، پيامبر از در خانه بيرون مى آيد در حالى كه دست حسن(ع) را در دست گرفته و حسين(ع) را در آغوش خود گرفته است، بعد از آن فاطمه و على(ع) مى آيند. پنج تن به سوى وعده گاه حركت مى كنند.

مردم هم همراه آنان مى آيند، وقتى پيامبر به آنجا مى رسد با عباى سياه خود، سايبانى درست مى كند.

اكنون پيامبر آنجا زير آن سايه بان مى نشيند، حسن(ع) را طرف راست خود، حسين(ع) را سمت چپ خود مى نشاند، از على(ع) مى خواهد جلو او بنشيند و فاطمه(س) هم پشت سر پدر مى نشيند. اكنون پيامبر آيه تطهير را مى خواند.158

آيا تو مى دانى آيه تطهير

كدام است؟

اين آيه تطهير است: «إِنّمَا يُرِيدُ اللّه لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا : خداوند اراده كرده كه خاندان پيامبر را از هر پليدى پاك نمايد و آنان را پاكيزه گرداند ».

دوست خوبم! من بايد درباره اين آيه براى تو سخن بگويم، اندكى صبر كن تا ماجراى مباهله را تمام كنم، سپس درباره آيه تطهير برايت بيان خواهم كرد.

سپس پيامبر رو به على، فاطمه، حسن و حسين(ع) مى كند و مى گويد: «عزيزانم! هر وقت من بر اين مسيحيان نفرين كردم، شما آمين بگوييد».159

پيامبر دو دست خود را بالاى سرش مى برد در حاليكه انگشتان دست خود را به يكديگر گره زده است.160

او آماده است تا مراسم مباهله را آغاز كند. مسيحيان همه به اينجا آمده اند، آن ها اين منظره را نگاه مى كنند، بزرگان آنها جلو مى آيند و مى گويند:

__ اى محمّد! اينان چه كسانى هستند كه همراه خود به براى مباهله آورده اى؟

__ امروز بهترين بندگان خدا را به اينجا آورده ام، خدا هيچ كس را به اندازه اينان دوست ندارد.

__ اى محمّد! چرا ياران خود را نياوردى؟ چرا لشكر خود را نياوردى؟ چرا زن و يك مرد و دو بچّه را آورده اى؟

__ خدا به من چنين دستور داده است. من با اين چهار نفر با شما مباهله مى كنم. اينان اهل و خاندان من هستند.

اكنون همه مى فهمند كه اهل پيامبر چه كسانى هستند.161

رنگ از چهره مسيحيان مى پرد، يكى از آنان مى گويد: «به خدا قسم اگر امروز محمّد بر ما نفرين كند، همه ما نابود خواهيم شد».

آنان نزد پيامبر مى آيند و روى زمين مى نشينند و چنين مى گويند: «اى محمد! ما از مباهله كردن پشيمان شده ايم، ما

مى خواهيم با تو پيمان صلح ببنديم».

پيامبر سخن آنان را قبول مى كند و تصميم بر آن مى شود كه پيمان نامه صلح نوشته مى شود، قرار مى شود آنان بر دين خود باقى بمانند ولى حكومت پيامبر خود را بپذيرند و ساليانه دو هزار حُلّه (كه نوعى پارچه بسيار قيمتى است) پرداخت كنند.162

* * *

اكنون پيامبر به سوى مسجد مى رود، وارد مسجد مى شود، جبرئيل بر او نازل مى شود و به او چنين مى گويد: «اى محمّد! خدا به تو سلام مى رساند و مى گويد: موسى از من خواست تا بر قارون عذاب نازل كنم و من اين كار را كردم، به عزّت و جلالم سوگند، اگر امروز با على، فاطمه، حسن و حسين بر مسيحيان نفرين مى كردى، عذاب سختى را بر آنان نازل مى كردم».

پيامبر دستان خود را به سوى آسمان مى گيرد و سه مرتبه شكر خدا را به جا مى آورد و سپس به سجده مى رود.163

* * *

روز مباهله، مانند آفتابى است كه در روز بيست و چهارم ذى الحجّه طلوع كرد و براى هميشه روشنى بخش حقّ و حقيقت است.

درست است كه آن روز مباهله اى انجام نشد، امّا يك اعتقاد بلند به يادگار ماند كه صاحبان آن اهل بيت پيامبر بودند.

بيا يك بار ديگر ترجمه آيه مباهله را با هم بخوانيم: «به آنان بگو بياييد با يكديگر مباهله كنيم، ما پسران، زنان و نفْس هاى خود را مى آوريم، شما هم پسران و زنان و نفْس هاى خود را بياوريد و آنگاه مباهله كنيم و بگوييم كه لعنت خدا بر كسى باشد كه دروغ مى گويد».

خدا از پيامبر خواست تا سه گروه را همراه خود ببرد:

اول: گروه پسران.

دوم: گروه زنان.

سوم: گروه اَنْفُس (نفْس ها)

اين يك

حقيقت قطعى است كه پيامبر آن روز فقط على، فاطمه، حسن و حسين(ع) را براى مباهله برد. در كتب اهل سنّت اين مطلب بارها و بارها ذكر شده است و آن ها نمى توانند اين حقيقت را انكار كنند.

پيامبر بايد اين مباهله را انجام دهد، يعنى خدا از پيامبر مى خواهد تا با مسيحيان اين گونه سخن گويد و آنان را به مباهله دعوت كند، پيامبر به آنان مى گويد بياييد اين گونه مباهله كنيم، هر كدام از ما اين سه گروه را همراه خود بياوريم و مباهله كنيم.

پس معلوم مى شود كه پيامبر جزء اين سه گروه نيست، زيرا خود پيامبر كسى است كه قرار است مباهله را انجام دهد، پيامبر بايد «پسران»، «زنان» و «نفوس» را همراه خود به مباهله ببرد، پس اين سه گروه غير از پيامبر مى باشند.

اكنون بايد آيه را با اين 3 گروه تطبيق دهيم:

* اول: گروه پسران:

پيامبر، حسن و حسين(ع) را همراه خود برد. پس معلوم مى شود كه حسن و حسين(ع)، پسران پيامبر هستند. اين كه ما عادت داريم حسن و حسين(ع) را پسران پيامبر مى ناميم، دليل قرآنى دارد، آرى، تو وقتى در زيارت عاشورا مى گويى: «السَّلاَمُ عَلَيكَ يَابنَ رَسُولِ اللّه ِ: سلام بر تو اى پسر رسول خدا» بايد بدانى كه سخن تو، يك مفهوم قرآنى است و قرآن آن را تأييد مى كند.

* دوم: گروه زنان:

پيامبر از گروه زنان، فقط فاطمه(س) را همراه خود برد و اين نشانه برترى مقام فاطمه(س) نسبت به همه زنان است.

* سوم: گروه اَنْفُس (نفْس ها)

اين قسمت كليدى ترين قسمت آيه است: أَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ

براى بيان معنى اين قسمت بايد مقدّمه اى ذكر كنم:

وقتى نگاه به آسمان مى كنى و مى گويى: «آن

ماه است»، منظور تو مشخّص است، تو ماه آسمان را ديده اى و به آن اشاره مى كنى، امّا گاهى به زيبارويى اشاره مى كنى و مى گويى: «او ماه است»، در اينجا تو از «مجاز» استفاده كرده اى، يعنى كلمه «ماه» را در معناى غير حقيقى آن به كار برده اى، تو مى خواستى زيبايى آن شخص را بيان كنى براى همين از واژه «ماه» استفاده كرده اى.

خدا از پيامبر مى خواهد كه جان و روح خود را براى مباهله ببرد، اين يك مجازى است كه خدا استفاده كرده است.

در زبان فارسى وقتى ما كسى را خيلى دوست داريم به او مى گوييم: «روح منى! جان منى».

معلوم است كه كلمه «روح» در اينجا يك مجاز است. در واقع ما مى خواهيم بگوييم ما آن فرد را خيلى دوست داريم، او پيش ما خيلى عزيز است.

خدا از پيامبر مى خواهد تا «نفْس خود» را براى مباهله ببرد. اگر بخواهيم كلمه «نفْس» را به فارسى ترجمه كنيم، بايد واژه «روح و جان» را استفاده كنيم.

به راستى پيامبر چه كسى را مانند روح و جان خودش مى دانست؟ پيامبر على(ع) را بسيار دوست مى داشت و او را همچون جان خود مى دانست. وقتى او را به سوى طائف فرستاد به مردم آنجا چنين نوشت: «من كسى را كه مانند نفْس و جان من است به سوى شما مى فرستم».164

آرى، آيه مباهله ثابت مى كند كه على(ع)، همچون روح و جان پيامبر است.

* * *

من هنوز در مدينه هستم، به ياد روزى مى افتم كه پيامبر از دنيا رفت و مردم با ابوبكر بيعت كردند، ابوبكر دستور داد تا على(ع) را براى بيعت به مسجد بياورند. آن روز على(ع) براى حفظ اسلام

بايد صبر مى كرد، حكومتى كه روى كار آمده بود، عطش رياست داشت و براى حفظ اين رياست ظلم هاى زيادى نمود. عدّه اى اطراف ابوبكر با شمشير ايستاده بودند ، عُمَربن خطّاب شمشير خود را بالاى سر على(ع) گرفته بود .165

عُمَر رو به على(ع) كرد و گفت: «اى على ! با ابوبكر بيعت كن كه اگر اين كار را نكنى گردنت را مى زنم، تو چاره اى ندارى ، بايد با او بيعت كنى» .166

على(ع) در جواب چنين گفت: «اى ابوبكر ، من با تو بيعت نمى كنم ، اين تو هستى كه بايد با من بيعت كنى . تو مردم را به دليل خويشاوندى خود با پيامبر به بيعتِ خود فرا خوانده اى ، اكنون ، من هم به همان دليل تو را به بيعت با خود فرا مى خوانم ! تو خود مى دانى من به پيامبر از همه شما نزديك ترم».167

ابوبكر به فكر فرو رفت، او جوابى نداشت، اگر قرار است مقام خلافت به خويشاوندى با پيامبر باشد كه على(ع) از همه به پيامبر نزديك تر است ، او پسر عموى پيامبر است و تنها كسى است كه پيامبر با او پيمان برادرى بسته است .

اين صداى على(ع) است كه سكوت مسجد را شكسته است: «اى ابوبكر! تو را به خدا قسم مى دهم كه راست سخن بگويى، بگو بدانم روزى كه پيامبر براى مباهله مسيحيان مى رفت، چه كسى را همراه خود برد؟ آيا مرا و همسر و پسرانم را همراه خود برد يا تو و همسر و پسرانت را؟».

ابوبكر چاره نداشت جز اين كه راست بگويد، او در جواب گفت: «اى على! آن روز پيامبر تو و همسر و پسرانت را براى مباهله برد».168

همه

مردم به فكر فرو رفتند، آن ها به ياد آوردند كه به حكم قرآن، على، همانند جان و روح پيامبر است.

درست است كه ريسمان به دست هاى على(ع) بسته بودند و شمشير بالاى سر او نگه داشته بودند، امّا على(ع) اين گونه از حقّ خود دفاع كرد.

او پيام بزرگ خود را به تاريخ داد، اين صداى على(ع) بود كه تاريخ هرگز آن را فراموش نخواهد كرد و براى هميشه حقّانيت شيعه را ثابت مى كند .

در روز مباهله وقتى پيامبر على، فاطمه، حسن و حسين(ع) را در كنار هم ديد، آيه تطهير را خواند.

اكنون نوبت آن است تا درباره آيه تطهير سخن بگويم.

در جستجوى خانه فاطمه(س) هستم، آيا مى توانم نشانه اى از آن پيدا كنم؟ شنيده ام خانه فاطمه(س) داخل ضريح پيامبر است، چقدر خوب بود مى توانستم محدوده آن خانه را بشناسم.

سؤل مى كنم، از گمشده خويش مى پرسم، به من مى گويند كه اگر از «درِ جبرئيل» وارد مسجد پيامبر شوم، مى توانم درِ ضريح پيامبر را ببينم. درى از جنس فولاد كه قفلى بر آن زده اند. حدود دو متر بعد از اين در، درِ خانه فاطمه است.

از در جبرئيل وارد مسجد پيامبر مى شوم، نگاهم به ضريح مى افتد، جلو مى روم، كنار درِ ضريح مى نشينم و به فكر فرو مى روم، اينجا اكنون جزء مسجد شده است، امّا در زمان پيامبر اينجا قسمتى از كوچه بوده است. به راستى من كجا آمده ام؟ بايد به تاريخ سفر كنم، به سال پنجم هجرى...169

* * *

در خانه باز مى شود، فاطمه(س) در حالى كه ظرف غذايى را در دست دارد از در خانه خارج مى شود و به سوى خانه پدر مى رود، (اين غذا از آب و آرد

و روغن تهيّه شده است و با خرما شيرين شده است).170

فاطمه(س) در خانه پدر را مى زند، اُمّ سَلمه در را باز مى كند، او همسر پيامبر است. به فاطمه(س) خوش آمد مى گويد، اُمّ سَلمه به فاطمه(س) علاقه زيادى دارد. اكنون فاطمه(س) نزد پدر مى رود، او به پدر سلام مى كند، پدر جواب سلام او را به گرمى مى دهد و به احترام فاطمه(س) از جا برمى خيزد و او را مى بوسد، گويا همه دنيا را به اين پدر داده اند، فاطمه(س) به ديدار پدر آمده است!!

فاطمه(س) مى گويد:

__ پدر جان! براى شما غذايى آماده كرده ام.

__ دخترم فاطمه! از تو ممنونم. چرا اين گونه براى من زحمت مى كشى.

__ من كارى نكردم پدر جان!

__ فاطمه جانم! پس على و حسن و حسين كجا هستند؟

__ آن ها در خانه هستند.

__ برو و آن ها را همراه خود به اينجا بياور تا اين غذا با هم بخوريم.

__ چشم پدر جان!

اكنون فاطمه اجازه مى گيرد و به خانه برمى گردد.171

* * *

اى پيامبر! چگونه است كه تو فاطمه ات را مى بوسى؟

فاطمه من مرا به ياد سيب بهشت مى اندازد. شبى كه به آسمان ها سفر كردم، سفر معراج! هفت آسمان را پشت سر گذاشته بودم و در بهشت مهمان بودم.

آن شب، بوى خوشى به مشامم رسيد. نگاهى به اطراف خود كردم و پرسيدم: اين بوى خوش از چيست كه تمام بهشت را فرا گرفته و بر عطر بهشت، غلبه كرده است؟

مدهوش آن بو شده بودم. از جبرئيل سؤل كردم: اين عطر خوش چيست؟ جبرئيل گفت: اين بوى سيب است ! سيصد هزار سال پيش، خدا سيبى را با دست خود آفريد. اى محمّد ! سيصد هزار سال است كه اين سؤل براى

ما بدون جواب مانده است كه خداوند اين سيب را براى چه آفريده است؟

همه مى خواستند به راز خلقت اين سيب پى ببرند.

ناگهان دسته اى از فرشتگان نزد من آمدند. آنان همراه خود همان سيب را آورده بودند. آن ها به من گفتند: اى محمّد ! خدايت سلام مى رساند و اين سيب را براى شما فرستاده است.172

آرى، من آن شب مهمان خدا بودم و خدا مى دانست از مهمان خود چگونه پذيرايى كند. آن شب فرشتگان به راز خلقت سيب پى نبردند، آنان بايد صبر مى كردند تا من آن سيب را بخورم و بعد از آن، فاطمه، پا به عرصه گيتى گذارد، آن وقت، رازِ خلقت اين سيب براى همه معلوم مى شود.

آرى، فاطمه بوى بهشت مى دهد، من هر وقت مشتاق بهشت مى شوم، فاطمه ام را مى بوسم.173

* * *

لحظاتى بعد، فاطمه(س) در حالى كه دست حسن و حسين(ع) را گرفته است وارد خانه پيامبر مى شود، على(ع) نيز پشت سر آن ها مى آيد، آن ها وارد خانه پيامبر مى شوند و به پيامبر سلام مى كنند و جواب مى شنوند، پيامبر با ديدن آن ها بسيار خوشحال مى شود، او حسن و حسين(ع) را در آغوش مى گيرد و آنان را مى بوسد.

فكر كنم امروز اُمّ سَلمه روزه باشد، او مشغول خواندن نماز است، پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين(ع) سر سفره مى نشينند و از آن غذا ميل مى كنند.

بعد از آن، پيامبر اُمّ سَلمه را صدا مى زند و به او مى گويد: من مى خواهم لحظاتى با عزيزان خود تنها باشم، لطفاً كسى را به خانه راه نده!

بعد از لحظاتى، همان طور كه پيامبر نشسته است، حسن(ع) را روى زانوى راست و حسين(ع) را روى زانوى چپ خود مى نشاند و هر

دو را مى بوسد.174

او سپس از على(ع) مى خواهد تا در سمت چپ او بنشيند، پيامبر دست چپ خود را روى شانه على(ع) مى گذارد.

سپس پيامبراز فاطمه(س) مى خواهد تا در سمت راست او بنشيند، فاطمه(س) مى آيد و كنار پيامبر مى نشيند، پيامبر دست راست خود را روى شانه فاطمه اش مى گذارد و فاطمه اش را مى بوسد.175

اكنون پيامبر عباى سياه رنگ خود را برمى دارد و آن را بر روى همه مى اندازد، سپس دست خود را رو به آسمان مى گيرد و مى گويد: «بار خدايا! على، جانشين من است، همسر او فاطمه دختر من است، حسن و حسين پسران من هستند، هر كس آنان را دوست بدارد، مرا دوست داشته است، هر كس با آنان دشمنى كند با من دشمنى نموده است. بار خدايا! هر پيامبرى خاندانى داشته است كه بعد از مرگ او يادگار او بوده اند، على و فاطمه و حسن و حسين:، خاندان من هستند، اينان يادگاران من مى باشند، اهل بيت من مى باشند، گوشت و خون آن ها از من است، از تو مى خواهم همه پليدى ها را از آنان دور كنى و آنان را پاك گردانى».176

دستان پيامبر به سوى آسمان است، او منتظر آن است كه خدا دعاى او را مستجاب گرداند، او دو بار ديگر دعاى خود را تكرار مى كند.

لحظاتى مى گذرد، جبرئيل نازل مى شود و آيه 33 سوره احزاب را براى پيامبر مى خواند: «إِنّمَا يُرِيدُ اللّه لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا: خداوند اراده كرده كه خاندان پيامبر را از هر پليدى پاك نمايد و آنان را پاكيزه گرداند ».

لبخند بر چهره پيامبر مى نشيند، او اين آيه را سه بار با صداى بلند مى خواند. پيامبر بسيار خوشحال است كه خدا دعاى

او را مستجاب نمود.

اُمّ سَلمه كه بر آستانه در ايستاده است نزديك مى آيد و به پيامبر مى گويد:

__ اى پيامبر! آيا من هم از «اهل بيت» هستم؟

__ اى اُمّ سَلمه! تو همسر من هستى و سرانجامِ تو خير و خوبى است!177

اُمّ سَلمه آرزو داشت كه پيامبر او را از «اهل بيت» مى خواند، امّا مقام اهل بيت، مقامى بس والاست، به حكم قرآن اين خاندان معصوم هستند و از هر گناه و زشتى به دور هستند.

* * *

اكنون ديگر وقت آن است كه مردم مدينه با اين آيه آشنا شوند، آن ها بايد اهل بيت(ع) را بشناسد، پيامبر مى داند كه اين مردم حافظه ضعيفى دارند و ممكن است خيلى چيزها را فراموش كنند، براى همين او هر روز موقع اذان صبح به درِ خانه فاطمه مى آيد، در را مى زند و مى گويد: «السَّلاَمُ عَلَيكُم يَا أَهلَ بَيتِ النُّبُوَّةِ: سلام بر شما اى خاندان پيامبر! رحمت خدا بر شما! وقت نماز فرا رسيده است. إِنّمَا يُرِيدُ اللّه لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ».

سپس بار ديگر در خانه را محكم تر مى زند و چنين مى گويد: «أَنَا سِلمٌ لِمَن سَالَمتُم وَ حَربٌ لِمَن حَارَبتُم. من با دوست شما دوست هستم، با دشمن شما دشمن هستم».178

سپس صداى اهل اين خانه به گوش مى رسد كه جواب سلام پيامبر را مى دهد.

پيامبر هر روز اين كار را انجام مى دهد تا مردم بدانند كه اهل بيت(ع) چه كسانى هستند. پيامبر مى خواهد همه با حقيقت آشنا شوند و بدانند كه اين آيه درباره على و فاطمه و حسن و حسين(ع) نازل شده است و آنان به حكم قرآن معصوم هستند و از هر گناه و پليدى به دور هستند.179

* *

*

وقتى قرآن را مى خوانم مى بينم كه قبل و بعد از اين آيه درباره همسران پيامبر سخن به ميان آمده است، اين سؤال در ذهنم نقش مى بندد كه آيا مى شود منظور از «اهل بيت» زنان پيامبر باشند؟

وقتى قبل و بعد اين آيه درباره زنان پيامبر سخن به ميان آمده است، پس منظور از «اهل بيت» هم همان زنان پيامبر مى باشند!

بايد براى اين سؤال جوابى پيدا كنم. با دقّت قرآن را مى خوانم، به نكته اى مى رسم:

در زبان فارسى وقتى گروه مردان يا زنان را خطاب قرار مى دهيم، از كلمه «شما» استفاده مى كنيم، امّا در زبان عربى براى خطاب بايد دقّت كنيم، اگر گروهى كه مى خواهيم آنان را خطاب قرار دهيم، گروه مردان باشند، بايد از ضمير «كُم» استفاده كنيم.

اگر گروه خطاب، زنان باشند، از ضمير «كنَّ» استفاده مى كنيم.

در قرآن بارها درباره زنان پيامبر سخن به ميان آمده است و در همه آن موارد از ضمير «كُنَّ» استفاده شده است، براى مثال در سوره احزاب آيه 33 مى خوانيم: «وَ قَرْنَ فى بيوتكُنَّ».

در اين آيه خداوند مى گويد: «يطهّركُم»، اين به گروهى از مردان اشاره دارد، از نظر دستور زبان عربى هرگز نمى شود كه منظور از «كُم» در اينجا گروه زنان باشند، اگر منظور خدا زنان پيامبر بود، حتماً مى فرمود: «يطهّركن».

چگونه ممكن است قرآنى كه در اوج فصاحت و بلاغت است اين اشتباه دستورى را انجام داده باشد؟

پس منظور از «يُطهّركُم» در اين آيه گروهى از مردان مى باشد، اكنون بايد از اهل سنّت اين سؤال را بنماييم، آنها بايد جواب اين سؤال را بدهند.

طبق نقل هاى متعدّد تاريخى منظور از اين «كُم»، على و حسن و حسين(ع) مى باشند، آرى، اكثريّت اين گروه مرد

هستند و فاطمه(س) هم به عنوان يكى از افراد همراه اين گروه مردان مطرح است، امّا اگر اين آيه را درباره زنان پيامبر باشد، نتيجه اين مى شود كه قرآن قواعد زبان عربى را مراعات نكرده است و در قرآن اشتباه وجود داشته باشد.

نكته ديگر اين كه روش و سبك قرآن با كتاب هاى معمولى فرق مى كند، قرآن براى خود سبك خاصّى دارد كه ما بايد به آن توجّه كنيم، براى مثال همين سوره «احزاب» را با هم بررسى مى كنيم:

الف. خدا در اين سوره در آيات 29 تا 33 همسران پيامبر را مورد خطاب قرار مى دهد و به پيامبر مى گويد كه به آنان چنين بگويد: «اى زنان پيامبر! اگر شما زندگى دنيا و زينت هاى آن را مى خواهيد، بياييد تا من مهريه شما را بدهم...».

ب. بعد در آيات 34 تا 56 مؤمنان را خطاب قرار مى دهد و درباره مسائل مختلفى سخن به ميان مى آورد.

ج. در آيه 57 بار ديگر سخن از زنان پيامبر به ميان مى آيد، خدا به پيامبر مى گويد: «اى پيامبر! به همسران خود بگو....».

به هر حال، قرآن براى خود سبك خاصّى در بيان موضوعات دارد كه ما بايد به آن توجّه نماييم، ضمن آن كه اُمّ سَلمه كه همسر پيامبر است و خود شاهد نزول اين آيه بوده است، هرگز اين سخن را نگفته است كه اين آيه درباره مقام و جايگاه من مى باشد، بلكه او در موارد مختلف اين ماجرا را نقل كرده است و بارها گفته است كه اين آيه در مقام على و حسن و حسين و فاطمه(ع) نازل شده است.

اين خانه، خانه نااميدى نيست

اين توفيقى است كه خدا به من داده كه تا به حال بيست سفر

به مدينه رفته ام، همه اين سفرها با عنوان خدمتگزارى حاجيان بوده است و من نمى دانم چگونه شكر خدا را به جا آورم.

هر سفر كه به مدينه مى روم، سعى مى كنم ساعتى را در يكى از نخلستان هاى آنجا سپرى كنم. قدم گذاشتن در نخلستان ها حسّ عجيبى دارد، شايد علّت آن، اين است كه نخلستان، مرا به گذشته هاى دور مى برد، شهر مدينه كه پر از هتل و ساختمان شده است، براى همين وقتى قدم در نخلستان مى گذارم، گويى به صدها سال قبل باز مى گردم و به جستجوى گمشده خويش مى پردازم.

امشب هم به نخلستان آمده ام، در گوشه اى خلوت كرده ام، ماه در آسمان است، هوا صاف است، نسيم خنكى مى وزد، من كنار نخلى در تاريكى نشسته ام.

حسّى عجيب به سراغم مى آيد، كامپيوترهمراه (لپ تاپ) را روشن مى كنم و شروع به نوشتن مى كنم، به راستى من كجا هستم؟ اينجا چه مى كنم؟ بايد به تاريخ سفر كنم، به سال ششم هجرى...180

* * *

صدايى به گوشم مى رسد، يكى دارد آيات قرآن را مى خواند، اين صدا از كجاست؟ صداى آب هم مى آيد. از جا برمى خيزم، جلو مى روم، يكى در اينجا از چاه آب مى كشد، درختان خرما را آبيارى مى كند. سطل آب را داخل چاه مى اندازد و آن را بالا مى كشد و آب را پاى نخل ها مى ريزد.

او على(ع) است كه در دلِ شب اين گونه كار مى كند، سال ششم هجرى است، وضع اقتصادى مسلمانان خوب نيست، امسال باران كم آمده است و خشكسالى است، على(ع) هم كه از مال دنيا بهره زيادى ندارد، او به اينجا آمده است تا اين نخلستان را آبيارى كند و در مقابل مقدارى جو به عنوان مزد خود بگيرد.181

على(ع) امشب

تا صبح اين نخلستان را آبيارى مى كند، او خدا را شكر مى كند كه خدا حسن و حسين(ع) را شفا داد و ديگر وقت آن است كه او به نذر خود وفا كند. چند روز پيش حسن و حسين(ع) بيمار شدند، على(ع) نذر كرد كه اگر خدا فرزندانش را شفا دهد، روزه بگيرد، شكر خدا حسن و حسين(ع) خوب شدند، او فردا مى خواهد روزه بگيرد، فاطمه هم فردا را روزه مى گيرد، در خانه على(ع)، خدمتكارى به نام «فضّه» زندگى مى كند، او هم تصميم گرفته است فردا روزه بگيرد.182

على(ع) با قدرت هر چه تمام تر از اين چاه آب مى كشد و درختان را آبيارى مى كند، صبح كه فرا برسد، صاحب نخلستان به اينجا خواهد آمد، او وقتى ببيند كه على(ع) همه نخلستان را از آب سيراب كرده است، مزد او را خواهد داد. على(ع) خوشحال است كه غروب فردا بر سر سفره آنان غذايى خواهد بود.

* * *

ساعتى است كه آفتاب طلوع كرده است، اكنون على(ع) با دست پر به خانه مى رود، در دست او مقدارى جو است، فكر مى كنم با اين مقدار جو مى توان پنج قرص نان پخت.

وقتى او به خانه مى رسد، فاطمه(س) به استقبال على(ع) مى آيد، وقتى على(ع) نگاهى به فاطمه(س) مى كند، همه خستگى او برطرف مى شود.

ساعتى بعد فاطمه(س) كنار آسياب دستى مى نشيند و مشغول آسياب كردن مى شود تا با تهيّه آرد بتواند نان بپزد.

* * *

نزديك اذان مغرب است، على(ع) به مسجد رفته است، بلال، اذان مغرب را مى گويد، همه پشت سر پيامبر نماز مى خوانند. على(ع) بعد از نماز به خانه مى آيد، فاطمه(س) سفره افطار را پهن كرده است، همه اهل خانه (على،

فاطمه، حسن، حسين، فضّه) گرد سفره مى نشينند.

به سفره على(ع) نگاه مى كنم، يك ظرف آب و پنج قرص نان!!

همه منتظرند تا على(ع) دست به سفره ببرد، على(ع) دست دراز مى كند تا نان را بردارد كه ناگهان صدايى به گوش مى رسد: «سلام بر شما اى خاندان پيامبر! من فقيرى مسلمان هستم، از غذاى خود به من بدهيد كه من گرسنه ام».

على(ع) نگاهى به فاطمه(س) مى كند، از فاطمه اش اجازه مى گيرد، فاطمه(س) لبخند رضايت مى زند، حسن و حسين(ع) و فضّه هم با لبخندى رضايت خود را اعلام مى كنند، على(ع) نان ها را برمى دارد و به سوى در خانه مى رود و نان ها را به فقير مى دهد.

اهل اين خانه با آب خالى افطار مى كنند، آنان امشب گرسنه مى مانند.

* * *

فردا شب بار ديگر همه سر سفره نشسته اند، على(ع) امروز مقدارى جو به خانه آورده است و فاطمه(س) آن را آسياب كرده و با آن نان پخته است. به سفره فاطمه(س) نگاه كن باز يك ظرف آب و پنج قرص نان!

على(ع) بسم اللّه مى گويد و دست مى برد تا نان را بردارد كه ناگهان صدايى به گوش مى رسد: «سلام بر شما اى خاندان پيامبر! من يتيم هستم، پدرم در راه اسلام شهيد شده است. به من غذايى بدهيد».

بار ديگر على(ع) به همه نگاه مى كند، همه لبخند رضايتى بر لب دارند، على(ع) نان ها را برمى دارد و به در خانه مى رود و به آن يتيم مى دهد.

امشب نيز اهل اين خانه با آب خالى افطار مى كنند.

* * *

شب سوم است، همه سر سفره نشسته اند، على(ع) امروز نيز مقدارى جو به خانه آورده است و فاطمه با آن نان پخته است. همه سر سفره نشسته اند كه

صدايى به گوش مى رسد: «سلام بر شما اى خاندان پيامبر! من اسير هستم! گرسنه ام، از غذاى خود به من بدهيد».

در خانه ديگر هيچ چيزى يافت نمى شود، اهل اين خانه از صبح تاكنون هيچ نخورده اند، اين كه به در خانه آمده است، اسيرى است كه بت پرست است، به راستى على(ع) چه خواهد كرد؟

اهل اين خانه هرگز كسى را نااميد از در خانه خود بازنمى گردانند، آن ها همگى كريمند.

على(ع) نان ها را در دست مى گيرد آن را به اسير مى دهد و به داخل خانه برمى گردد. امشب نيز اهل اين خانه گرسنه مى مانند.183

* * *

امشب على(ع) سر خود را پايين مى گيرد، كاش چيز ديگرى در اين خانه يافت مى شد، تنها چيزى كه در اين خانه پيدا مى شود، سفره خالى است.

به خدا هيچ كس نمى تواند بزرگى اين خانه كوچك را به تصوير بكشد. فرشتگان مات و مبهوت اين صحنه اند، آن ها مى دانند كه هرگز ديگر شاهد چنين منظره اى نخواهند بود. اين اوج ايثار است. اوج مردانگى است. غذاى خود و خانواده ات را به بت پرست بدهى، زيرا او به تو پناه آورده است، اين اوج انسانيّت است! آرى، فرشتگان اكنون مى فهمند كه چرا خداوند از آنان خواست كه به آدم سجده كنند. آن ها امشب به سجده خود افتخار مى كنند!

درست است كه در اين خانه غذايى يافت نمى شود؛ امّا فاطمه(س) با لبخندش براى على(ع) بهشتى ساخته است. بهشتى كه على(ع) آن را با بهشت خدا هم عوض نمى كند. فاطمه(س) بهشت على(ع) است.

* * *

صبح روز بيست و پنجم ذى الحجّه فرا مى رسد، صداى در خانه مى آيد، پيامبر به ديدار اهل اين خانه آمده است، فاطمه نماز مى خواند، پيامبر با يك نگاه همه چيز را

مى فهمد، اثر گرسنگى را در آنان مى يابد. نگاهى به آسمان مى كند و دعا مى كند.

جبرئيل نزد پيامبر مى آيد و به او مى گويد: اى محمّد! خدا در مقام خاندان تو، اين سوره (سوره هل أتى يا سوره انسان) را نازل كرده است:

بِسْمِ اللّه الرَّحْمَ_نِ الرَّحِيمِ

هَلْ أَتَى عَلَى الاْءِنسَ_نِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْ_ٔا مَّذْكُورًا ...إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا...وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا ....

آيا زمانى طولانى بر انسان نگذشت كه او هيچ چيزى نبود و از او هيچ ياد و نشانى به ميان نبود؟

ما انسان را آفريديم و او را بينا و شنوا قرار داديم و راه سعادت و گمراهى را به او نشان داديم. ما براى كسانى كه كفر ورزند غذابى دردناك آماده كرده ايم.

در روز قيامت، مؤنان از آب گوارا سيراب خواهند شد كه با عطر خوشى آميخته است، فقط آنان از آن چشمه مى نوشند، آنان كسانى هستند كه به نذر خود وفا مى كنند و از روز قيامت در هراس هستند و غذاى خود را به فقير و يتيم و اسير مى دهند در حالى كه خودشان به آن نيازمند هستند، آنان اين كار را به خاطر خدا انجام مى دهند و هرگز انتظار پاداش و سپاس از ديگران ندارند... و خدا هم به آنان بهشت خويش را ارزانى مى دارد...184

جبرئيل اين آيات را مى خواند و سپس سكوت مى كند.

لبخندى بر چهره پيامبر مى نشيند و چنين مى گويد: «خدا به شما نعمتى داده است كه هرگز تمامى ندارد، بر شما مبارك باد اين مقامى كه خدا به شما داده است، خوشا به حال شما كه خدا از شما راضى است و

شما را به عنوان بندگان برگزيده خود انتخاب نمود. خوشا به حال كسى كه با شما باشد زيرا خدا به شما مقام شفاعت را داد».185

اكنون موقع آن است كه دعاى پيامبر مستجاب شود، فرشتگان از آسمان كاسه غذايى را مى آورند، كاسه بزرگى كه به اندازه پنج نفر غذا در آن است. بوى غذاى بهشتى همه جا مى پيچد، گويا اين غذا آب گوشت است و گوشت زيادى در آن يافت مى شود، همه سر سفره مى نشينند و از آن غذا مى خورند و سير مى شوند.186

پيامبر، خدا را شكر مى كند كه همانگونه كه مريم(س) در دنيا از غذاى بهشتى ميل كرد، خاندان او هم از غذاى بهشت ميل مى كنند.187

* * *

به راستى آن كاسه بهشتى كجاست؟

آن كاسه اكنون نزد امام زمان(ع) است، وقتى او ظهور كند، آن كاسه را آشكار مى كند و با آن غذا ميل خواهد كرد.188

آن لباس قيمتى را مى خواهم

امام كاظم(ع) در دهه آخر ذى الحجّه سال 128 هجرى در «اَبْوا» (بين مكّه و مدينه-) به دنيا آمدند، و بعد از شهادت پدر بزرگوراش در سال 148 رهبرى شيعيان را به عهده گرفتند و در سال 183 مظلومانه به شهادت رسيدند.189

آن حضرت همواره مورد ظلم و ستم حكومت عبّاسى بودند و مدّت زيادى در زندان هاى هارون، خليفه عبّاسى زندانى بودند. در اينجا به ذكر چند نكته از زندگى آن حضرت مى پردازيم:

* * *

امام صادق(ع) از سفر حج باز مى گردد، او در وسط راه مكّه به مدينه در منطقه اى به نام «ابواء» منزل كرده است. عدّه اى از ياران آن حضرت همراه او هستند، آنان در خيمه امام مهمان هستند.

امام براى آنان صبحانه مى آورد، همه سر سفره مى نشينند تا همراه

امام صبحانه ميل كنند، در اين هنگام زنى به در خيمه مى آيد و امام را صدا مى زند، آن زن به امام مى گويد: من از طرف همسر شما آمده ام، او شما را مى طلبد.

امام از جا برمى خيزد و همراه آن زن مى رود. مدّتى مى گذرد، امام به خميه باز مى گردد، رو به ياران خود مى كند و مى گويد: «خدا به من پسرى عنايت كرد كه از همه مردم روىِ زمين بهتر است».

امام صادق(ع) نام فرزند خود را موسى(ع) مى گذارد و وقتى به مدينه مى رسد به شكرانه ولادت فرزندش، سه روز مهمانى مى گيرد و به مردم غذا مى دهد.190

* * *

اسم من يعقوب است، امروز مى خواهم با امام صادق(ع) ديدارى داشته باشم. وارد خانه امام مى شوم، سلام مى كنم، جواب مى شنوم، سپس روبروى امام با كمال ادب مى نشينم.

امام صادق(ع) با نوزاد خود سخن مى گويد، من صبر مى كنم، سپس امام رو به من مى كند و مى گويد: «اى يعقوب! اين فرزند من است، او امام بعد از من است. نزد او بيا و به او سلام كن».

من جلو مى روم، سلام مى كنم، او لب به سخن مى گشايد و جواب سلام مرا مى دهد و مى فرمايد: «اين چه نامى بود كه بر روى دختر خود نهاده اى؟ خدا اين نام را دشمن مى دارد، برو نام دخترت را عوض كن!».

اكنون امام صادق(ع) به من نگاهى مى كند و مى فرمايد: «اى يعقوب! به سخن فرزندم گوش كن، نام دخترت را تغيير بده».

من سرم را پايين مى گيرم، راستش را بخواهيد از امام خجالت مى كشم، چرا بايد چنين اسمى را بر روى دختر خود بگذارم، همان جا نام ديگرى براى دختر خود انتخاب نمودم.

آن روز بود كه من فهميدم امام حتّى در

كودكى از خيلى چيزها باخبر است، علم و دانش امام مانند انسان هاى عادى نيست، خداوند به آنان علم خويش را عطا كرده است و فرقى بين كودكى و بزرگى آنان نيست.191

* * *

اسم من ابوحنيفه است، از رهبران اهل سنّت هستم و طرفداران زيادى دارم. امروز به مسجد مى روم تا نماز بخوانم، نگاهم به نوجوانى مى افتد كه در مسجد نماز مى خواند.

چند نفر از جلوى او رد مى شوند، مانع رفت و آمد آنان نمى شود و به نماز خود ادامه مى دهد. من تعجّب مى كنم، اين نوجوان كيست كه از احكام نماز بى خبر است، مگر او نمى داند كه هنگام نماز نبايد اجازه بدهد كسى از جلويش رد بشود.

به من مى گويند او پسر امام صادق(ع) است، بر تعجّب من افزوده مى شود، خوب است اين بار كه با امام صادق(ع) روبرو شدم ماجرا را به او بگويم.

روز بعد نزد امام صادق(ع) مى روم و به او مى گويم:

__ من ديدم كه پسرت نماز مى خواند و مردم از مقابلش رفت و آمد مى كردند و او مانع آن ها نمى شد.

__ اكنون پسرم را صدا مى زنم اينجا بيايد و تو سؤل خود را از او بپرسى.

لحظاتى مى گذرد، اكنون آن نوجوان در مقابل من ايستاده است، من سؤل خود را مى پرسم. او رو به پدرش مى كند و مى گويد: «اى پدر! من براى خدايى نماز مى خوانم كه از همه كس به من نزديك تر است، خداى من از خود من هم به من نزديك است، خدا در قرآن مى گويد: (وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ)، ما از رگ گردن به شما نزديك تر هستيم».192

وقتى سخن او به اينجا مى رسد، امام صادق(ع) به سوى پسرش مى رود و به

نشانه محبّت او را در آغوش مى گيرد و مى گويد: جانم به فدايت!

من آن روز فهميدم كه موقع نماز هيچ فاصله اى بين خدا و بنده اش نيست.193

* * *

يك روز هارون خليفه عبّاسى به امام كاظم(ع) رو كرد و گفت:

__ چرا شما خاندان، خود را پسران پيامبر مى دانيد در حالى كه فرزندان دختر پيامبر هستيد؟

__ اى هارون! اگر اكنون پيامبر زنده مى شد و از دختر تو خواستگارى مى كرد، آيا تو به او جواب مثبت مى دهى؟

__ بله. در اين صورت من به افتخار بزرگى رسيده ام.

__ امّا در فرض بالا نه پيامبر از دختر من خواستگارى مى كند و نه من دخترم را به عقد او در مى آورم.

__ براى چه؟

__ زيرا پيامبر جدّ دختر من است و اين ازدواج حرام است. ما خاندان از نسل پيامبر هستيم.

__ بعد از وفات پيامبر از او پسرى باقى نماند، شما همه فرزندان فاطمه، دختر پيامبر هستيد، نسل هر انسان از پسر ادامه مى يابد، شما در واقع پسران دختر پيامبر مى باشيد و نبايد خود را پسر پيامبر بدانيد.

__ اى هارون! آيا اين آيه از قرآن را خوانده اى؟

__ كدام آيه؟

__ سوره انعام، آيه 84، آنجا كه خدا مى فرمايد: (وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ...)، خدا در اين آيه مى فرمايد داوود و سليمان از فرزندان ابراهيم هستند.

__ خوب.

__ در آيه بعد خدا چنين مى فرمايد: (وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى...). خدا زكريا و يحيى و عيسى از فرزندان ابراهيم هستند.

__ اى هارون! بگو بدانم، پدر عيسى كه بود؟

__ چه حرف ها مى زنى. معلوم است، خداوند عيسى را از مريم و بدون پدر آفريد.

__ خوب. اگر عيسى پدر ندارد، پس از طرف مادرش به ابراهيم مى رسد، يعنى مادر او

مريم، با چند واسطه به حضرت ابراهيم مى رسد، پس معلوم مى شود قرآن، عيسى را كه فرزند دخترِ ابراهيم است، فرزند ابراهيم مى داند، البته مريم، با چندين واسطه، دختر ابراهيم مى شود. اكنون مى خواهم بپرسم، چطور مى شود كه عيسى، فرزند ابراهيم است، امّا ما فرزندان پيامبر نباشيم؟

__ آيا براى تو دليل ديگرى هم بياورم؟

__ آرى.

__ خدا در آيه 61 آل عمران در جريان مباهله مى فرمايد: (فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَأَبْنَآءَكُمْ...)، آن روز پيامبر فقط على و فاطمه و حسن و حسين(ع) را همراه خود براى مباهله با مسيحيان نجران برد، منظور از «پسران ما» در آيه، حسن و حسين(ع) مى باشند، خداوند آنان را پسران پيامبر معرّفى كرده است.194

* * *

نام يكى از خلفاى عبّاسى، مهدى بود. مهدى عبّاسى مى دانست كه امام كاظم(ع) و شيعيان، او را زمامدارى ستمگر مى دانند و هرگز او را به عنوان خليفه پيامبر قبول ندارند. مهدى عبّاسى صلاح ديد كه فدك را كه در زمان حكومت ابوبكر غصب شده بود به امام كاظم(ع) برگرداند تا شايد از شدّت مخالفت امام و شيعيان با حكومت خود جلوگيرى كند.

براى همين يك روز مهدى عبّاسى به امام كاظم(ع) گفت:

__ من آماده ام تا فدك را به شما برگردانم.

__ فقط در صورتى فدك را از تو مى پذيرم كه همه آن را به من بازگردانى.

__ حدّ و مرزهاى فدك را بگو تا آن را تحويل دهم.

__ اگر مرزهاى واقعى آن را بگويم، هرگز آن را به من تحويل نخواهى داد.

__ تو مزر فدك را بايد بگويى.

__ از عدن تا سمرقند، از آفريقا تا درياى خزر است.

__ با اين ترتيب براى ما چيزى باقى نمى ماند.

__ اى مهدى عبّاسى! مى دانستم كه

تو هرگز حق را نخواهى پذيرفت.

آرى، امام كاظم(ع) آن روز پيام مهمّى را به مهدى عبّاسى منتقل كرد، مرز فدك، مجموع قلمرو حكومت اسلامى بود، ابوبكر فدك را از فاطمه(س) گرفت و غصب فدك در واقع جلوه اى از غصب حقّ حاكميّت اين خاندان بود، اگر قرار باشد آنان به حقّ خود برسند، بايد همه قلمروى جهان اسلام در اختيار آنان قرار داده شود.195

* * *

من يكى از شيعيان امام كاظم(ع) هستم. نام من، على بن يَقطين است، با اجازه امام به عنوان يكى از وزيران هارون عبّاسى مشغول خدمت هستم، امام از من خواسته است تا به صورت محرمانه به شيعيان كمك كنم و تا آنجا كه مى توانم گره از كار آنان باز كنم.

يكى از روزها، هارون عبّاسى لباس بسيار قيمتى را به من هديه داد، من نيز آن لباس را براى امام كاظم(ع) فرستادم.

بعد از مدّتى نامه اى از امام كاظم(ع) به دستم رسيد، اين نامه از مدينه به بغداد فرستاده شده بود. نامه را باز كردم. ديدم كه امام در آن نوشته است: «تو الآن به اين لباس نياز دارى».

من بسيار تعجّب كردم كه چرا امام هديه مرا پس فرستاده است، چند لحظه بعد، فرستاده هارون نزد من آمد و از من خواست سريع نزد هارون بروم.

وقتى نزد او رفتم ديدم كه او بسيار غضبناك است. به من رو كرد و گفت:

__ با آن لباس قيمتى كه به تو دادم چه كردى؟

__ آن لباس در خانه من است.

__ هر چه زودتر آن را به اينجا بياور.

__ چشم.

به يكى از خدمتكاران خود گفتم كه به خانه ام برود و لباس را به اينجا بياورد.

لحظاتى

گذشت و آن خدمتكار بازگشت. لباس را از او گرفتم و تحويل هارون عبّاسى دادم، اينجا بود كه خشم هارون فروكش كرد و گفت: «اى على بن يقطين! من هرگز سخن بدخواهان تو را قبول نخواهم كرد. بيا اين لباس پيش تو باشد».

آن روز فهميدم كه ماجرا چه بوده است، وقتى من آن لباس قيمتى را براى امام كاظم(ع) فرستاده بودم، يك نفر از ماجرا باخبر شده بود و به گوش هارون رسانده بود، اگر امام كاظم(ع) آن لباس را برنمى گرداند حتما هارون مرا به قتل مى رساند.196

* * *

در اينجا به گوشه از سخنان آن حضرت اشاره مى كنم:

خدا بارها و بارها در قرآن، اهل عقل و فهم را مژده و بشارت داده است.

وقتى ديدى كه مردم سعى مى كنند با انجام اعمال نيكو به خدا نزديك شوند، تو تلاش كن با عقل خود به خدا نزديك شوى تا از همه آنان جلوتر باشى.

هر كس مى خواهد به بى نيازى برسد و دينش از آسيب ها سالم بماند بايد از خدا بخواهد كه عقل او را كامل كند، زيرا كسى كه از نعمت عقل بهره داشته باشد، به آنچه زندگى او را كفاف دهد قناعت مى كند و هر كس اهل قناعت باشد، بى نياز خواهد بود، انسان عاقل مى داند كه اگر به آنچه زندگى او را كفاف مى دهد قناعت نكند، هرگز روى بى نيازى را نخواهد ديد.

عقل انسان كامل نمى شود مگر اين كه در او چند ويژگى باشد، از بدى ها به دور باشد، از او اميد كار خير برود، در راه خدا انفاق كند، از سحن گفتن زائد خوددارى كند، هرگز از طلب علم و دانش خسته نشود، فروتنى و تواضع

داشته باشد، كار نيك ديگران را زياد ببيند و كار نيك خود را كوچك به حساب آورد، همه را بهتر از خود بداند و خود را از همه كمتر ببيند.197

پايان.

روز شمار مناسبت هاى ذى الحجّه

مستندات و شواهد تاريخى

بسيارى از مناسبت هاى ويژه ولايت و امامت در ايّام غدير (از روز 9 تا روز 25 ذى الحجّه) واقع شده است. در اينجا اين مناسبت ها را با هم مرور مى كنيم و من به بيان شواهد و مستندات تاريخى اين مناسبت ها مى پردازم: مناسبت 1 : روز 9 ذى الحجّه: ماجراى سدّ ابواب

مرحوم مجلسى چنين گفته اند: «روز بستن درهاى مسجد و باز گذاشتن در خانه اميرالمؤنين در روز عرفه بوده است».198 مناسبت 2 : روز 10 ذى الحجّه: عيد قربان

مناسبت 3 : روز 12 ذى الحجّه: تأكيد به حديث «ثَقَلين»

پيامبر در اين روز در مسجد «خيف» در سرزمين منا به حديث «ثقلين» تأكيد ويژه اى نمودند.

مرحوم سيد بن طاووس نقل كرده اند: «وقتى آخر يكى از روزهاى ايّام تشريق فرا رسيد پيامبر به مسجد خيف آمدند....».199

ايّام تشريق همان روزهاى يازدهم، دوازدهم و سيزدهم ذى الحجّه مى باشد كه حاجيان در سرزمين «منا» مى باشند، اين ماجرا در يكى از اين سه روز روى داده است كه ما در اين كتاب روز دوازدهم را انتخاب كرده ايم زيرا روزى است كه وسط ايّام تشريق واقع شده است. مناسب 4 - 5 : روز 13 ذى الحجّه: تحويل ميراث پيامبران، نزول لقب «امير المؤنين»

در اين روز 2 مناسبت روى داده است:

الف . تحويل ميراث پيامبران به اميرالمومنين(ع)

مرحوم مجلسى چنين نقل كرده اند: «پيامبر وارد مكّه شد و يك روز در آنجا ماند». در واقع پيامبر روز چهاردهم از مكّه به قصد مدينه

بيرون آمدند، پس روز سيزدهم روزى بود كه پيامبر در مكّه بودند. در همان روز ماجراى تحويل علم و حكمت به على(ع) واقع شده است.200

درباره بالا به تحويل علم و حكمت اشاره شده است، ما تحويل ميراث پيامبران را از اين حديث استفاده نموديم: امام باقر(ع) فرمود: «خدا به پيامبر وحى كرد كه علم و اسم اعظم و ميراث و آثار دانش پيامبران را به على تحويل بده...».201

ب . نزول لقب «اميرالمؤنين» براى حضرت على(ع).

مرحوم شيخ صدوق روايت كرده اند كه جبرئيل به حضرت على(ع) به عنوان «اميرالمومنين» سلام نمودند. نكته مهم اين است كه در همين روايت (كه شيخ صدوق آن را نقل كرده اند) چنين آمده است: «وقتى فردا فرا رسيد، پيامبر با اصحاب خود به سوى غدير حركت كرد».202

با توجه به اين كه پيامبر نزديك غروب روز چهاردهم از مكّه به سمت مدينه (و سرزمين غدير) حركت كردند. پس نزول لقب اميرالمؤنين(ع) در روز سيزدهم ذى الحجّه بوده است كه فرداى آن، روز چهاردهم ذى الحجّه است كه پيامبر به سوى مدينه (و سرزمين غدير) حركت كرده است.

مناسبت 6 : روز 14 ذى الحجّه: بخشش فدك به فاطمه(س)

مرحوم مجلسى هنگام ذكر حوادث ماه ذى الحجّه مى گويد: «و در روز چهاردهم اين ماه ماجراى مالك شدن حضرت زهرا(س) روى داده است» و واضح و روشن است كه منظور از مالك شدن اين است كه حضرت زهرا(س) مالك سرزمين فدك شدند و پيامبر آن سرزمين را به ايشان دادند.203 مناسبت 7 : روز 15 ذى الحجّه: ميلاد امام هادى(ع)

شيخ كلينى و شيخ طوسى و شيخ مفيد در تولد امام هادى(ع) گفته اند: «آن حضرت در وسط ماه ذى الحجّه سال 212 به دنيا آمدند».204

مناسبت 8 : روز 17 ذى الحجّه: نزول آيه محبّت يا آيه «ودّ».

«قُديد» نام مكانى است كه يك منزلگاه قبل «حجفه» است. پيامبر صبح 18 در «جحفه» بودند، پس روز هفدهم در «قديد» بوده اند، زيرا يك منزل قبل از «جحفه» مى باشد.205

از طرف ديگر شيخ كلينى و مرحوم عياشى درباره نزول آيه 12 سوره هود تصريح مى كند كه اين آيه در منزلگاه «قديد» نازل شده است.206

لازم به ذكر است كه مرحوم عياشى در تفسير خود، نزول آيه محبّت يا وُدّ دقيقاً قبل از نزول آيه 12 سوره هود ذكر كرده است.207

با توجه به مطالب بالا، نتيجه مى گيريم كه آيه محبّت و آيه 12 سوره هود در يك روز نازل شده است و آن روز هفدهم ذى الحجّه بوده است كه پيامبر در سرزمين «قُديد» بوده اند. مناسبت 12 - 11 - 10 - 9 : روز 18 ذى الحجّه: غدير خمّ، تأكيد بر حديث «منزلت»، زيارت غديريّه، آغاز خلافت ظاهرى اميرمؤنان(ع)

در اين روز 4 مناسبت روى داده است:

الف . سال 10 هجرى: ماجراى غدير خُمّ و معرّفى حضرت على(ع) به عنوان جانشين پيامبر.

ب . تأكيد بر حديث «مَنزلت»: پيامبر در روز عيد غدير به حديث منزلت اشاره نمودند و فرمودند: «على جانشين من است، او امام بعد از من است، على براى من، همچون هارون(ع) است براى موسى(ع)».208

ج . زيارت «غديريّه»: امام هادى(ع) زيارتى را بيان كرده اند تا ما در روز غدير، با آن زيارت، حضرت على(ع) را (از راه دور يا نزديك) زيارت كنيم.209

جهت خواندن اين زيارت به كتاب «مفاتيح الجنان»، باب سوم، فصل چهارم مراجعه كنيد.

د . سال 35 هجرى: كشته شدن عثمان خليفه سوم و بيعت

مردم در مدينه با حضرت على(ع) به عنوان خليفه پيامبر.

مرحوم مجلسى چنين نقل كرده اند: «در 18 ذى الحجّه سال 35 عثمان كشته شد... و در اين روز بود كه مردم با اميرمؤمنان(ع) بيعت كردند».210 مناسبت 13 : روز 21 ذى الحجّه: عذاب براى دشمن غدير (سأل سائل بعذابٍ واقعٍ)

مرحوم مجلسى بعد از نقل ماجراى غدير چنين نقل كرده اند: «چون سه روز گذشت، پيامبر در مكان خود نشسته بود كه مردى نزد او آمد... و گفت: خدايا اگر محمّد راست مى گويد، از آسمان عذابى براى من بفرست...».211

همه مى دانيم روز غدير، هيجدهم ذى الحجّه بوده است، روز سوم بعد از آن، روز بيستم و يكم ذى الحجّه مى شود. مناسبت 14 : روز 22 ذى الحجّه: نقشه قتل پيامبر در «هَرشا»

اين ماجرا در سال دهم هجرى روى داده است. پيامبر بعد از ماجراى غدير، سه روز در منطقه غدير ماندند و عصر روز بيستم و يكم به سمت مدينه حركت كردند. ماجراى كوه هَرشا در شب بيست و دوم اتّفاق افتاد. على بن ابراهيم قمى در تفسير خود مى گويد: «منافقان در كوه هَرشا كه بين جحفه و ابوا مى باشد، مخفى شدند...».212

با توجّه به مطلب بالا حادثه كوه هرشا در شب بيست و دوم اتّفاق افتاده است. مناسبت 17 - 16 - 15: روز 24 ذى الحجّه:

بخشش انگشتر و نزول آيه ولايت - ماجراى مباهله - تاكيد بر آيه تطهير

در اين روز 3 مناسبت ذكر شده است:

الف . اميرالمؤنين(ع) و ماجراى بخشش انگشتر به فقير و نزول آيه ولايت.

مرحوم مجلسى در چنين مى گويد: «در روز 24 ذى الحجّه اميرمومنان(ع) هنگامى كه در ركوع بودند، انگشتر خود را صدقه دادند...».213

اين ماجرا در سال هفتم هجرى

روى داده است. لازم به ذكر است كه عبد اللّه بن سلام (كه در ماجراى نزول آيه ولايت، از اسلام آوردن او سخن به ميان آمده است) از «بنى قُريظه» است. قطعاً ايمان آوردن او بايد قبل از سال هفتم هجرى باشد، زيرا در سال هفتم «بنى قريظه» بعد از جنگ خيبر از بين رفتند.214 ب . ماجراى مباهله پيامبر با مسيحيان نجران در سال نهم هجرى.

شيخ طوسى در ذكر غسل هاى مستحبى چنين مى گويند: «از غسل هاى مستحبى، غسل روز مباهله مى باشد كه آن روز 24 ذى الحجّه است».215

ج . تأكيد پيامبر بر آيه تطهير.216

در تفسير فخر رازى به اين نكته اشاره شده است كه در جريان مباهله وقتى پيامبر، على، فاطمه، حسن و حسين(ع) را در كنار هم ديد، آيه تطهير را خواند.217

لازم به ذكر است كه آيه تطهير در سال پنجم هجرى نازل شده است و پيامبر در ماجراى مباهله در سال نهم بر اين آيه تاكيد مى كند.218 مناسبت 18 : روز 25 ذى الحجّه: نزول سوره «هل اتى» در شان اهل بيت(ع)

مرحوم ابن شهر آشوب در كتاب خود در شرح نزول سوره «هل اتى» چنين نوشته است: «نزول اين سوره در بيست و پنجم ذى الحجّه بوده است».219

لازم به ذكر است كه «ابن عباس» نقل شده است كه اين سوره در سال ششم هجرى نازل شده است.220 مناسبت 19 : دهه آخر ذى الحجّه: ولادت امام كاظم(ع)

شيخ كلينى (در كتاب كافى) و مرحوم صفّار قمى (در كتاب بصائر الدرجات) و مرحوم احمد برقى (در كتاب محاسن) ولادت امام كاظم(ع) را بعد از بازگشت امام صادق(ع) از سفر حجّ ذكر مى كنند.

نكته مهم اين است كه صفّار قمى (در كتاب محاسن) نقل كرده

است: ابوبصير كه يكى از ياران امام صادق(ع) بود، چنين گفته است: «با امام صادق(ع) حجّ به جا آورديم، بعد از سفر حجّ، وقتى به مدينه باز مى گشتيم به منطقه اَبوا رسيديم... امام كاظم(ع) به دنيا آمد».221

با توجّه به اين مطلب، ولادت امام كاظم(ع) در دهه آخر ماه ذى الحجّه بوده است، زيرا در آن زمان با شتر، فاصله راه مكه تا مدينه ده روز طول مى كشيد و منطقه «ابوا» هم تقريباً، وسط راه مكّه و مدينه است.

اگر امام صادق(ع) روز پانزدهم از مكّه خارج شده باشند، ظاهراً تولّد امام كاظم(ع) روز دهه آخر ماه ذى الحجّه واقع شده است، زيرا فاصله مكّه تا «ابوا» هم تقريباً پنج روز بوده است.

منابع تحقيق

1 . الإتقان في تفسير القرآن، جلال الدين السيوطي (ت 911 ه)، تحقيق: سعيد المندوب، بيروت: دار الفكر للطباعة والنشر، الطبعة الاُولى، 1416 ه .

2 . الاحتجاج على أهل اللجاج ، أبو منصور أحمد بن علي الطبرسي (ت 620 ه ) تحقيق: إبراهيم البهادري ومحمّد هادي به، طهران : دار الاُسوة ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه .

3 . الاختصاص ، المنسوب إلى أبي عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النعمان العكبري البغدادي المعروف بالشيخ المفيد (ت 413 ه ) ، تحقيق : علي أكبر الغفّاري ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الرابعة ، 1414 ه .

4 . الأذكار النووية ، محيي الدين أبو زكريا يحيى بن شرف النووي الدمشقي ( ت 676 ه ) ، بيروت : دار الفكر للطباعة والنشر ، الطبعة الاُولى ، 1414 ه .

5 . الإرشاد في معرفة حجج اللّه على العباد ، أبو عبد اللّه محمّدبن محمّدبن النعمان

العكبريالبغدادي المعروف بالشيخ المفيد(ت 413 ه ) تحقيق : مؤسّسة آل البيت ، قمّ : مؤسّسة آل البيت ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه .

6 . أسباب نزول القرآن ، أبو الحسن علي بن أحمد الواحدي النيسابوري (ت 468 ه ) ، تحقيق: كمال بسيوني زغلول ، بيروت : دار الكتب العلميّة .

7 . الاستذكار لمذهب علماء الأمصار ، الحافظ أبو عمر يوسف بن عبد اللّه بن محمّد بن عبد البرّ القرطبي (ت 368 ه ) ، القاهرة : 1971 م .

8 . الاستيعاب فى معرفة الأصحاب ، يوسف بن عبد اللّه القُرطُبي المالكي (ت 363 ه ) ، تحقيق : علي محمّد معوّض وعادل أحمد عبد الموجود ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، 1415 ه ، الطبعة الاُولى .

9 . اُسد الغابة في معرفة الصحابة ، علي بن أبي الكرم محمّد الشيباني (ابن الأثير الجَزَري) (ت 630 ه ) ، تحقيق : على محمّد معوّض وعادل أحمد عبد الموجود ، بيروت : دار الكتب العلميّة، الطبعة الاُولى، 1415 ه .

10 . الإصابة في تمييز الصحابة ، أبو الفضل أحمد بن علي بن حجر العسقلاني (ت 852 ه ) ، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود ، وعلي محمّد معوّض ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، الطبعة الاُولى ، 1415 ه .

11 . الأصفى في تفسير القرآن، محمّد محسن الفيض الكاشاني (ت 1091 ه )، تحقيق: مركز الأبحاث والدراسات الإسلامية، قمّ: مكتب الإعلام الإسلامي، الطبعة الاُولى، 1376 ه.

12 . الأُصول الستّة عشر ، نخبة من الرواة ، قمّ : دارالشبستري ، الطبعة الثانية ، 1405 ه .

13 . إعلام الورى بأعلام الهدى ، أبو

علي الفضل بن الحسن الطبرسي (ت 548 ه ) ، تحقيق : علي أكبر الغفّاري ، بيروت : دارالمعرفة ، الطبعة الاُولى ، 1399 ه .

14 . أعيان الشيعة ، محسن بن عبد الكريم الأمين الحسينيّ العامليّ الشقرائيّ (ت 1371 ه ) ، إعداد : السيّد حسن الأمين ، بيروت : دارالتعارف ، الطبعة الخامسة، 1403 ه .

15 . إقبال الأعمال، السيّد رضي الدين علي بن موسى المعروف بابن طاووس، (ت 664 ه)، تحقيق: جواد القيّومي الإصفهاني، قمّ : مكتب الإعلام الإسلامي، الطبعة الاُولى.

16 . الإقبال بالأعمال الحسنة فيما يعمل مرّة في السنة ، أبو القاسم علي بن موسى الحلّي الحسني المعروف بابن طاووس (ت 664 ه ) ، تحقيق: جواد القيّومي ، قمّ : مكتب الإعلام الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1414 ه .

17 . الأمالي، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسي (ت 460 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة البعثة ، قمّ : دار الثقافة ، الطبعة الاُولى ، 1414 ه .

18 . الأمالي ، محمّد بن علي بن بابويه القمّي (الشيخ الصدوق) (ت 381 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة البعثة ، قمّ : مؤسّسة البعثة ، الطبعة الاُولى ، 1417 ه .

19 . الإمامة والتبصرة من الحيرة، أبو الحسن علي بن الحسين بن بابويه القمّي (ت 329 ه ) ، تحقيق: محمّد رضا الحسيني ، قمّ : مؤسّسة آل البيت ، الطبعة الاُولى، 1407 ه .

20 . الإمامة والسياسة (تاريخ الخلفاء) ، أبو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قتيبة الدينوري (ت 276 ه ) ، تحقيق : علي شيري ، قم: مكتبة الشريف الرضي ، الطبعة الاُولى، 1413

ه .

21 . إمتاع الأسماع فيما للنبي من الحفدة والمتاع، تقي الدين أحمد بن محمّد المقريزي (ت 845 ه )، تحقيق: محمّد عبد الحميد النميسي، بيروت: دار الكتب العلمية، الطبعة الاُولى، 1420 ه .

22 . أنساب الأشراف ، أحمد بن يحيى بن جابر البلاذريّ (ت 279 ه ) ، إعداد : محمّد باقر المحموديّ ، بيروت : دار المعارف ، الطبعة الثالثة.

23 . أقسام المولى في اللسان ، أبو عبد اللّه محمّد بن النعمان العُكبَري البغدادي المعروف بالشيخ المفيد (ت 413 ه ) ، تحقيق : مهدي نجف .

24 . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار ، محمّد بن محمّد تقي المجلسي ( ت 1110 ه ) ، طهران : دار الكتب الإسلامية ، الطبعة الاُولى ، 1386 ه .

25 . البداية والنهاية ، أبو الفداء إسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقي (ت 774 ه ) ، تحقيق : مكتبة المعارف ، بيروت : مكتبة المعارف .

26 . بشارة المصطفى لشيعة المرتضى ، أبو جعفر محمّد بن محمّد بن عليّ الطبري (ت 525 ه ) ، النجف الأشرف : المطبعة الحيدريّة ، الطبعة الثانية ، 1383 ه .

27 . بصائر الدرجات ، أبو جعفر محمّد بن الحسن الصفّار القمّي المعروف بابن فروخ (ت 290 ه ) ، قمّ : مكتبة آية اللّه المرعشي ، الطبعة الاُولى ، 1404 ه .

28 . بيت الأحزان في ذكر أحوالات سيّدة نساء العالمين فاطمة الزهراء، الشيخ عبّاس القمّي ( ت 1359 ه )، قمّ: دار الحكمة، الطبعة الاُولى، 1412 ه .

29 . تاج العروس من جواهر القاموس ، محمّد بن محمّد مرتضى الحسيني الزبيدي ( ت 1205 ه

) ، تحقيق : علي الشيري ، 1414 ه ، بيروت : دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع .

30 . تاريخ ابن خلدون ، عبد الرحمن بن محمّد الحضرمي (ابن خلدون) (ت 808 ه ) ، بيروت : دار الفكر ، الطبعة الثانية ، 1408 ه .

31 . تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام ، محمّد بن أحمد الذهبي (ت 748 ه ) ، تحقيق : عمر عبد السلام تدمري ، بيروت : دار الكتاب العربي ، الطبعة الاُولى، 1409 ه .

32 . تاريخ الطبريّ (تاريخ الاُمم والملوك) ، أبو جعفر محمّد بن جرير الطبري الإمامي (ت 310 ه ) ، تحقيق : محمّد أبو الفضل إبراهيم ، بيروت : دار المعارف .

33 . التاريخ الكبير ، أبو عبد اللّه محمّد بن إسماعيل البخاري (ت 256 ه ) ، بيروت : دار الفكر .

34 . تاريخ اليعقوبي ، أحمد ابن أبي يعقوب (ابن واضح اليعقوبي) (ت 284 ه ) ، بيروت : دار صادر .

35 . تاريخ بغداد أو مدينة السلام ، أبو بكر أحمد بن علي الخطيب البغدادي ( ت 463 ه ) ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطاء ، بيروت : دار الكتب العلمية ، الطبعة الاُولى .

36 . تاريخ مدينة دمشق ، علي بن الحسن بن عساكر الدمشقي ( ت 571 ه ) ، تحقيق : علي شيري ، 1415 ، بيروت : دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع .

37 . التحصين ، علي بن طاووس الحلّي (ت 664 ه ) ، قمّ : دار الكتاب ، 1413 ه .

38 . تحف العقول عن آل الرسول ، أبو محمّد الحسن بن عليّ الحراني المعروف

بابن شعبة (ت 381 ه )، تحقيق: علي أكبر الغفّاري، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الثانية، 1404 ه .

39 . تحفة الأحوذي، المباركفوري (ت 1282 ه )، بيروت : دار الكتب العلمية، الطبعة الاُولى، 1410 ه .

40 . تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم) ، أبو الفداء إسماعيل بن عمر بن كثير البصروي الدمشقي (ت 774 ه ) ، تحقيق : عبد العظيم غيم ، ومحمّد أحمد عاشور ، ومحمّد إبراهيم البنّا ، القاهرة : دار الشعب .

41 . تفسير البرهان (البرهان في تفسير القرآن) ، هاشم بن سليمان البحراني (ت 1107 ه ) ، تحقيق: الموسوي الزندي ، قمّ : مؤسّسة مطبوعات إسماعيليان ، الطبعة الثانية، 1334 ه .

42 . تفسير البغوي (معالم التنزيل) ، أبو محمّد الحسين بن مسعود الفرّاء البغوي (ت 516 ه ) ، بيروت : دار المعرفة .

43 . تفسير الثعلبي ، الثعلبي، (ت 427 ه)، تحقيق: أبو محمّد بن عاشور، بيروت : دار إحياء التراث العربي، الطبعة الاُولى، 1422 ه .

44 . تفسير السمعاني، السمعاني (ت 489 ه)، تحقيق: ياسر بن إبراهيم وغنيم بن عبّاس، الرياض: دار الوطن، الطبعة الاُولى، 1418 ه .

45 . تفسير الطبريّ (جامع البيان في تفسير القرآن) ، أبو جعفر محمّد بن جرير الطبريّ (310 ه )، بيروت : دار الفكر .

46 . تفسير العيّاشي، أبو النضر محمّدبن مسعود السلمي السمرقندي المعروف بالعيّاشي (ت 320 ه )، تحقيق : السيّد هاشم الرسولي المحلاّتي ، طهران : المكتبة العلميّة ، الطبعة الاُولى ، 1380 ه .

47 . تفسير القرآن الكريم، أبو حمزة ثابت بن دينار الثمالي ( ه 148 )، تحقيق: عبد الرزّاق حرز

الدين، قمّ: مطبعة الهادي، الطبعة الاُولى، 1420 ه .

48 . تفسير القرطبي (الجامع لأحكام القرآن) ، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الأنصاري القرطبي (ت 671 ه ) ، تحقيق : محمّد عبد الرحمن المرعشلي ، بيروت : دار إحياء التراث العربي ، الطبعة الثانية، 1405 ه .

49 . تفسير القمّي، علي بن إبراهيم القمّي، (ت 329 ه )، تحقيق: السيّد طيّب الموسوي الجزائري، قمّ : منشورات مكتبة الهدى، الطبعة الثالثة، 1404 ه .

50 . التفسير الكبير ومفاتيح الغيب (تفسير الفخر الرازي) ، أبو عبد اللّه محمّد بن عمر المعروف بفخر الدين الرازي (ت 604 ه ) ، بيروت : دار الفكر ، الطبعة الاُولى ، 1410 ه .

51 . تفسير فرات الكوفي ، أبو القاسم فرات بن إبراهيم بن فرات الكوفي (ق 4 ه ) ، تحقيق : محمّد كاظم المحمودي ، طهران : وزارة الثقافة والإرشاد الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1410 ه .

52 . تفسير نور الثقلين ، عبد عليّ بن جمعة العروسي الحويزي (ت 1112 ه ) ، تحقيق : السيّد هاشم الرسولي المحلاّتي ، قمّ : مؤسّسة إسماعيليان ، الطبعة الرابعة، 1412 ه .

53 . التلخيص الحبير، أحمد بن علي بن حجر العسقلاني (ت 852 ه )، تحقيق: محمد الثاني، الرياض: أضواء السلف، 1428 ه.

54 . التمهيد لما في الموطّأ من المعاني والأسانيد ، يوسف بن عبد اللّه القرطبي (ابن عبد البرّ) (ت 463 ه ) ، تحقيق : مصطفى العلوي ومحمّد عبد الكبير البكري ، جدّة : مكتبة السوادي ، 1387 ه .

55 . التنبيه والإشراف ، علي بن الحسين المسعودي (ق 4 ه ) ، تصحيح : عبد

اللّه إسماعيل الصاوى ، قاهره : دار الصاوى .

56 . تنزيه الأنبياء ، علي بن الحسين الموسوي (السيّد المرتضى) (ت 436 ه ) ، قمّ : منشورات الشريف الرضى .

57 . التوحيد ، أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابَوَيه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تحقيق : هاشم الحسيني الطهراني ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1398 ه .

58 . تهذيب الأحكام في شرح المقنعة ، محمّد بن الحسن الطوسي ( ت 460 ه ) ، تحقيق : السيّد حسن الموسوي ، طهران : دار الكتب الإسلامية ، الطبعة الثالثة ، 1364 ش .

59 . تهذيب الكمال في أسماء الرجال ، يونس بن عبد الرحمن المزّي ( ت 742 ه ) ، تحقيق : الدكتور بشّار عوّاد معروف ، بيروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة الرابعة ، 1406 ه .

60 . الثقات ، محمّد بن حبّان البستي (ت 354 ه ) ، بيروت : مؤسّسة الكتب الثقافية ، الطبعة الاُولى ، 1408 ه .

61 . جامع أحاديث الشيعة ، السيّد البروجردي ( ت 1383 ه ) ، قمّ : المطبعة العلمية .

62 . الجامع الصغير في أحاديث البشير النذير ، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر السيوطي ( ت 911 ه ) ، بيروت : دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع ، الطبعة الاُولى ، 1401 ه .

63 . الجواهر السنية في الأحاديث القدسية، محمّد بن الحسن بن علي بن الحسين الحرّ العاملي (ت 1104 ه )، قمّ: مكتبة المفيد.

64 . جواهر الكلام فى شرح شرائع الإسلام ، محمّد حسن النجفي (ت 1266 ه

) ، بيروت : مؤسّسة المرتضى العالمية .

65 . الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة ، يوسف بن أحمد البحراني ( ت 1186 ه ) ، تحقيق : وإشراف : محمّد تقي الإيرواني ، قمّ : مؤّسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين .

66 . الخرائج والجرائح ، أبو الحسين سعيد بن عبد اللّه الراوندي المعروف بقطب الدين الراوندي (ت 573 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة الإمام المهدي عج ، قمّ : مؤسّسة الإمام المهدي عج ، الطبعة الاُولى ، 1409 ه .

67 . خصائص الأئمّة (خصائص أمير المؤمنين) ، محمّد بن الحسين الموسوي (الشريف الرضي) (ت 406 ه ) ، تحقيق : محمّد هادي الأميني ، مشهد : مجمع البحوث الإسلاميّة التابع للحضرة الرضويّة المقدّسة ، 1406 ه .

68 . خصائص الإمام أمير المؤمنين ، أبو عبد الرحمن أحمد بن شعيب النسائي (ت 303 ه ) ، تحقيق: محمّد باقر المحمودي ، الطبعة الاُولى، 1403 ه .

69 . الخصال ، أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابَوَيه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تحقيق : علي أكبر الغفاري ، قمّ : منشورات جماعة المدرّسين في الحوزة العلمية .

70 . الدرّ المنثور في التفسير المأثور ، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر السيوطي (ت 911 ه ) ، بيروت : دار الفكر ، الطبعة الاُولى ، 1414 ه .

71 . دعائم الإسلام وذكر الحلال والحرام والقضايا والأحكام ، أبو حنيفة النعمان بن محمّد بن منصور بن أحمد بن حيّون التميمي المغربي ( ت 363 ه ) ، تحقيق : آصف بن علي أصغر فيضي ، قمّ : مؤّسة

آل البيت ، بالاُوفسيت عن طبعة دار المعارف في القاهرة ، 1383 ه .

72 . ذخائر العقبى في مناقب ذوي القربى ، أبو العبّاس أحمد بن عبد اللّه الطبري (ت 693 ه ) ، بيروت : دار المعرفة .

73 . ذخيرة المعاد في شرح الإرشاد ، العلاّمة المولى محمّد باقر السبزواري (ت 1090 ه ) ، قمّ : مؤسّسة آل البيت لإحياء التراث .

74 . روح المعاني في تفسير القرآن (تفسير الآلوسي) ، محمود بن عبد اللّه الآلوسي (ت 1270 ه ) ، بيروت : دار إحياء التراث العربي .

75 . روضة الطالبين، محيي الدين النووي الدمشقي ( ت 676 ه )، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمّد معوّض، بيروت: دار الكتب العلمية.

76 . روضة الواعظين ، محمّد بن الحسن بن عليّ الفتّال النيسابوري (ت 508 ه ) ، تحقيق : حسين الأعلمي ، بيروت : مؤسّسة الأعلمي ، الطبعة الاُولى ، 1406 ه .

77 . رياض المسائل، السيد علي الطباطبائي ( ت 1231 ه )، تحقيق ونشر: مؤسّسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين بقمّ المقدّسة، الطبعة الاُولى، 1412 ه .

78 . زاد المسير في علم التفسير ، عبد الرحمن بن على القرشي البغدادي (ابن الجوزي) (ت 597 ه ) ، تحقيق : محمّد عبد اللّه ، بيروت : دار الفكر ، الطبعة الاُولى، 1407 ه .

79 . سبل السلام ( شرح بلوغ المرام ) ، محمّد بن إسماعيل الكحلاني المعروف بالأمير ( ت 1182 ه ) ، تحقيق: محمّد عبد العزيز الخولي ، القاهرة : مطبعة البابي الحلبي ، الطبعة الرابعة ، 1379 ه .

80 . سبل الهدى والرشاد في سيرة خير العباد،

الإمام محمّد بن يوسف الصالحي الشامي ( ت 942 ه ) ، تحقيق : عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمّد معوّض ، بيروت : دار الكتب العلمية ، الطبعة الاُولى ، 1414 ه .

81 . السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي ، محمّد بن منصور الحلّي (ت 598 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة النشر الإسلامي ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامي، الطبعة الثانية، 1410 ه .

82 . سعد السعود ، أبو القاسم عليّ بن موسى الحلّي المعروف بابن طاووس (ت 664 ه ) ، قم : مكتبة الرضي ، الطبعة الاُولى ، 1363 ه . ش .

83 . السقيفة وفدك، أبو بكر أحمد بن عبد العزيز الجوهري البصري البغدادي ( ت 323 ه )، تحقيق: محمّد هادي الأميني، بيروت: شركة الكتبي للطباعة والنشر، الطبعة الاُولى، 1401 ه .

84 . سنن ابن ماجة ، أبو عبداللّه محمّد بن يزيد بن ماجة القزويني ( ت 275 ه ) ، تحقيق : محمّد فؤد عبد الباقي ، بيروت : دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع .

85 . سنن أبي داود ، أبو داود سليمان بن أشعث السِّجِستاني الأزدي ( ت 275 ه ) ، تحقيق : سعيد محمّد اللحّام ، بيروت : دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع ، الطبعة الاُولى ، 1410 ه .

86 . سنن الترمذي ( الجامع الصحيح ) ، أبو عيسى محمّد بن عيسى بن سورة الترمذي ( ت 279 ه ) ، تحقيق : عبد الرحمن محمّد عثمان ، بيروت : دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع ، الطبعة الثانية ، 1403 ه .

87 . سنن الدارمي ، أبو محمّد عبد اللّه بن عبد الرحمن الدارمي (ت

255 ه ) ، تحقيق : مصطفى ديب البغا ، بيروت : دار العلم .

88 . السنن الكبرى ، أبو بكر أحمد بن الحسين بن علي البيهقي ( ت 458 ه ) ، بيروت : دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع .

89 . السنن الكبرى ، أبو عبد الرحمن بن شعيب النسائي ( ت 303 ه ) ، بيروت : دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع ، الطبعة الاُولى ، 1348 ه .

90 . سنن النسائي (بشرح الحافظ جلال الدين السيوطي وحاشية الإمام السندي) ، أبو بكر عبد الرحمن أحمد بن شعيب النسائي (ت 303 ه ) ، بيروت : دارالمعرفة ، الطبعة الثالثة ، 1414 ه .

91 . سير أعلام النبلاء ، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الذهبي (ت 748 ه ) ، تحقيق : شُعيب الأرنؤوط ، بيروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة العاشرة، 1414 ه .

92 . السيرة الحلبيّة ، علي بن برهان الدين الحلبي الشافعي ( ت 11 ه ) ، بيروت : دار إحياء التراث العربي .

93 . السيرة النبويّة ، إسماعيل بن عمر البصروي الدمشقي (ابن كثير) (ت 747 ه ) ، تحقيق : مصطفى عبد الواحد ، بيروت : دار إحياء التراث العربى .

94 . الشافي في الإمامة ، أبو القاسم علي بن الحسين الموسوي المعروف بالسيّد المرتضى (ت 436 ه )، تحقيق : عبد الزهراء الحسيني الخطيب ، طهران : مؤسّسة الإمام الصادق ، الطبعة الثانية ، 1410 ه .

95 . شرح الأخبار في فضائل الأئمّة الأطهار ، أبو حنيفة القاضي النعمان بن محمّد المصري (ت 363 ه ) ، تحقيق : السيّد محمّد الحسيني الجلالي ، قمّ

: مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1412 ه .

96 . شرح مسلم بشرح النووي، النووي ( ت 676 ه)، بيروت: دار الكتاب العربي، 1407 ه .

97 . شرح نهج البلاغة ، عبد الحميد بن محمّد المعتزلي (ابن أبي الحديد) (ت 656 ه ) ، تحقيق : محمّد أبو الفضل إبراهيم ، بيروت : دار إحياء التراث ، الطبعة الثانية، 1387 ه .

98 . شواهد التنزيل لقواعد التفضيل ، أبو القاسم عبيداللّه بن عبد اللّه النيسابوريّ المعروف بالحاكم الحسكانيّ (ق 5 ه ) ، تحقيق : محمّد باقر المحموديّ ، طهران : مؤسّسة الطبع والنشر التابعة لوزارة الثقافة والإرشاد الإسلاميّ ، الطبعة الاُولى 1411 ه .

99 . الصافي في تفسير القرآن (تفسير الصافي) ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشاني) (ت 1091 ه ) ، طهران : مكتبة الصدر ، الطبعة الاُولى، 1415 ه.

100 . صحيح ابن حبّان ، عليّ بن بلبان الفارسي المعروف بابن بلبان (ت 739 ه ) ، تحقيق : شعيب الأرنؤوط ، بيروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة الثانية ، 1414 ه .

101 . صحيح ابن خزيمة ، أبو بكر محمّد بن إسحاق السلمي النيسابوري المعروف بابن خزيمة (ت 311 ه ) ، تحقيق : محمّد مصطفى أعظمي ، بيروت : المكتبة الإسلامية ، الطبعة الثالثة ، 1412 ه .

102 . صحيح البخاري ، أبو عبد اللّه محمّد بن إسماعيل البخاري (ت 256 ه ) ، تحقيق : مصطفى ديب البغا ، بيروت : دار ابن كثير ، الطبعة الرابعة، 1410 ه .

103 . صحيح مسلم ، أبو الحسين مسلم بن الحجّاج القشيري النيسابوري ( ت 261 ه )

، بيروت : دار الفكر ، طبعة مصحّحة ومقابلة على عدّة مخطوطات ونسخ معتمدة .

104 . الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) ، محمّد بن سعد منيع الزهري (ت 230 ه ) ، الطائف : مكتبة الصدّيق ، الطبعة الاُولى، 1414 ه .

105 . الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف ، أبو القاسم رضي الدين عليّ بن موسى بن طاووس الحسني (ت 664 ه ) ، مطبعة الخيام _ قمّ ، الطبعة الاُولى ، 1400 ه .

106 . العدد القوية، رضي الدين علي بن يوسف الحلّي (ق 8 ه ) ، تحقيق : مهدي الرجائي ، قمّ : مكتبة آية اللّه المرعشي العامّة ، 1408 ه .

107 . علل الشرائع ، أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابَوَيه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تقديم : السيّد محمّد صادق بحر العلوم ، 1385 ه ، النجف الأشرف : منشورات المكتبة الحيدرية .

108 . عمدة القاري شرح البخاري ، أبو محمّد بدر الدين أحمد العيني الحنفي (ت 855 ه ) ، مصر : دار الطباعة المنيرية .

109 . عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب إمام الأبرار (العمدة) ، يحيى بن الحسن الأسدي الحلّي المعروف بابن البطريق (ت 600 ه ) ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1407 ه .

110 . عون المعبود (شرح سنن أبي داود) ، محمّد شمس الحقّ العظيم الآبادي (ت 1329ه ) ، بيروت : دار الكتب العلمية، الطبعة الاُولى ، 1415 ه .

111 . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابَوَيه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (

ت 381 ه ) ، تحقيق : الشيخ حسين الأعلمي ، 1404 ه ، بيروت : مؤّسة الأعلمي للمطبوعات .

112 . عيون الأثر فى فنون المغازي والشمائل والسير (السيرة النبويّة لابن سيّد الناس) ، محمّد عبد اللّه بن يحيى بن سيّد الناس (ت 734 ه ) ، بيروت : مؤسّسة عزّ الدين ، 1406 ه .

113 . غاية المرام وحجّة الخصام في تعيين الإمام ، هاشم بن إسماعيل البحراني (ت 1107 ه ) ، تحقيق : السيّد علي عاشور ، بيروت : مؤسّسة التاريخ العربي ، 1422 ه .

114 . الغدير في الكتاب والسنّة والأدب ، عبد الحسين أحمد الأميني (ت 1390 ه ) ، بيروت : دار الكتاب العربي ، الطبعة الثالثة ، 1387 ه .

115 . الغيبة ، أبو جعفر محمّد بن الحسن بن علي بن الحسن الطوسي (ت 460 ه ) ، تحقيق : عباد اللّه الطهراني ، وعلي أحمد ناصح ، قمّ : مؤسّسة المعارف الإسلامية ، الطبعة الاُولى ، 1411 ه .

116 . فتح الباري شرح صحيح البخاري ، أحمد بن على العسقلاني (ابن حجر) (ت 852 ه ) ، تحقيق : عبد العزيز بن عبد اللّه بن باز ، بيروت : دار الفكر ، الطبعة الاُولى ، 1379 ه .

117 . فتح القدير الجامع بين فنّي الرواية والدراية من علم التفسير، محمّد بن علي بن محمّد الشوكاني (ت 1250 ه).

118 . فتوح البلدان ، أحمد بن يحيى البلاذري (ت 279 ه ) ، تحقيق : عبد اللّه أنيس الطباع ، بيروت : مؤسّسة المعارف ، الطبعة الاُولى، 1407 ه .

119 . فرائد السمطين في فضائل المرتضى والبتول والسبطين والأئمّة

من ذرّيّتهم ، إبراهيم بن محمّد بن المؤيّد بن عبد اللّه الجوينيّ (ت 730 ه ) ، تحقيق : محمّد باقر المحموديّ ، بيروت : مؤسّسة المحموديّ ، الطبعة الاُولى، 1398 ه .

120 . الفصول المختارة من العيون والمحاسن ، أبو القاسم عليّ بن الحسين الموسوي المعروف، بالشريف المرتضى وعلم الهدى (ت 436 ه ) ، قمّ : المؤتمر العالمي بمناسبة ذكرى ألفية الشيخ المفيد ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه .

121 . الفصول المهمّة في معرفة أحوال الأئمّة ، عليّ بن محمّد بن أحمد المالكي المكّي المعروف بابن صبّاغ (ت 855 ه ) ، بيروت : مؤسّسة الأعلمي .

122 . فضائل الصحابة ، أبو عبد اللّه أحمد بن محمّد بن حنبل المعروف بالنسائي (ت 241 ه ) ، تحقيق : وصيّ اللّه بن محمّد عبّاس ، جدّة : دار العلم ، الطبعة الاُولى، 1403 ه .

123 . فضائل أمير المؤمنين، أبو العبّاس أحمد بن محمّد بن عقدة الكوفي ( ت 333 ه )، تحقيق عبد الرزّاق محمّد حسين فيض الدين.

124 . فقه القرآن ، سعيد بن عبد اللّه الراوندي (قطب الدين الراوندي) (ت 573 ه ) ، تحقيق : أحمد الحسيني ، قمّ : مكتبة آية اللّه المرعشي النجفى ، الطبعة الاُولى ، 1397 ه .

125 . الفقيه = كتاب من لا يحضره الفقيه ، أبو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (ت 381 ه ) ، تحقيق : علي أكبر الغفّاري ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامي .

126 . فيض القدير، شرح الجامع الصغير، محمّد عبد الرؤوف المناوي، تحقيق: أحمد عبد السلام، بيروت : دار الكتب العلمية،

الطبعة الاُولى، 1415 ه .

127 . قرب الإسناد، أبو العبّاس عبد اللّه بن جعفر الحِميَري القمّي (ت بعد 304 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة آل البيت ، قمّ : مؤسّسة آل البيت ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه .

128 . قصص الأنبياء ، أبو الحسين سعيد بن عبد اللّه الراوندي المعروف بقطب الدين الراوندي (ت 573 ه )، تحقيق: غلام رضا عرفانيان، مشهد : الحضرة الرضويّة المقدّسة ، الطبعة الاُولى ، 1409 ه .

129 . الكافي ، أبو جعفر ثقة الإسلام محمّد بن يعقوب بن إسحاق الكليني الرازي ( ت 329 ه ) ، تحقيق : علي أكبر الغفاري ، طهران : دار الكتب الإسلامية ، الطبعة الثانية ، 1389 ه .

130 . كامل الزيارات ، أبو القاسم جعفر بن محمّد بن قولويه (ت 367 ه ) ، تحقيق : عبد الحسين الأميني التبريزي ، النجف الأشرف : المطبعة المرتضوية ، الطبعة الاُولى ، 1356 ه .

131 . الكامل، عبد اللّه بن عدي، (ت 365 ه )، تحقيق: يحيى مختار غزّاوي، بيروت : دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، الطبعة الثالثة ، 1409 ه .

132 . الكامل في التاريخ ، أبو الحسن عليّ بن محمّد الشيبانيّ الموصليّ المعروف بابن الأثير (ت 630 ه ) ، تحقيق : علي شيري ، بيروت : دار إحياء التراث العربيّ ، الطبعة الاُولى 1408 ه .

133 . كتاب الغيبة ، الشيخ ابن أبي زينب محمّد بن إبراهيم النعماني (ت 342 ه ) ، تحقيق : علي أكبر الغفاري ، طهران : مكتبة الصدوق ، 1399 ه .

134 . كتاب سليم بن قيس ، سليم بن قيس الهلالي العامري (ت

حوالي 90 ه ) ، تحقيق : محمّد باقر الأنصاري ، قمّ : نشر الهادي ، الطبعة الاُولى ، 1415 ه .

135 . كشف الغمّة في معرفة الأئمّة ، عليّ بن عيسى الإربليّ (ت 687 ه ) ، تصحيح : السيّد هاشم الرسوليّ المحلاّتيّ ، بيروت : دارالكتاب الإسلاميّ ، الطبعة الاُولى ، 1401 ه .

136 . كشف المحجّة لثمرة المهجة ، أبو القاسم رضيّ الدين علي بن موسى بن طاووس الحسني (ت 664 ه )، تحقيق: محمّد الحسّون ، قمّ : مكتب الإعلام الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1412 ه .

137 . كمال الدين وتمام النعمة ، أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابَوَيه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تحقيق : علي أكبر الغفّاري ، قمّ : مؤّسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين ، الطبعة الاُولى ،1405 ه .

138 . كنز العمّال في سنن الأقوال والأفعال ، علاء الدين علي المتّقي بن حسام الدين الهندي ( ت 975 ه ) ، ضبط وتفسير : الشيخ بكري حيّاني ، تصحيح وفهرسة : الشيخ صفوة السقا ، بيروت : مؤّسة الرسالة ، الطبعة الاُولى ،1397 ه .

139 . كنز الفوائد ، أبو الفتح الشيخ محمّد بن عليّ بن عثمان الكراجكي الطرابلسي (ت 449 ه ) ، إعداد : عبد اللّه نعمة ، قمّ : دار الذخائر ، الطبعة الاُولى ، 1410 ه .

140 . لباب النقول في أسباب النزول، جلال الدين السيوطي (ت 911 ه)، بيروت: دار إحياء العلوم.

141 . لسان العرب ، أبو الفضل جمال الدين محمّد بن مكرم بن منظور المصري (ت 711 ه ) ، بيروت

: دار صادر ، الطبعة الاُولى ، 1410 ه .

142 . لسان الميزان ، أبو الفضل أحمد بن علي بن حجر العسقلاني (ت 852 ه ) ، بيروت : مؤسّسة الأعلمي ، الطبعة الثالثة ، 1406 ه .

143 . لغتنامه دهخدا، علي أكبر دهخدا ( ت 1334 ش)، طهران: جامعة طهران، الطبعة الاُولى، 1373 ش .

144 . المبسوط في فقه الإماميّة ، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسي (ت 460 ه ) ، تحقيق : محمّد علي الكشفي ، طهران : المكتبة المرتضويّة ، الطبعة الثالثة، 1387 ه .

145 . مجمع البحرين ، فخر الدين الطريحي (ت 1085 ه ) ، تحقيق: السيّد أحمد الحسيني ، طهران : مكتبة نشر الثقافة الإسلاميّة ، الطبعة الثانية، 1408 ه .

146 . مجمع البيان في تفسير القرآن ، أبو عليّ الفضل بن الحسن الطبرسيّ (ت 548 ه .) ، تحقيق : السيد هاشم الرسوليّ المحلاّتيّ والسيّد فضل اللّه اليزديّ الطباطبائيّ ، بيروت : دار المعرفة ، الطبعة الثانية ، 1408 ه .

147 . مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، نور الدين علي بن أبي بكر الهيثمي ( ت 807 ه ) ، بيروت : دار الكتب العلمية ، الطبعة الاُولى ، 1408 ه .

148 . المجموع (شرح المهذّب) ، الإمام أبو زكريا محي الدين بن شرف النووي ( ت676 ه ) ، بيروت : دار الفكر .

149 . المحاسن ، أبو جعفر أحمد بن محمّد بن خالد البرقي (ت 280 ه ) ، تحقيق : السيّد مهدي الرجائي، قمّ : المجمع العالمي لأهل البيت ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه .

150 . المحبَّر ، محمّد بن حبيب

الهاشمي البغدادي (ت 245 ه ) ، بيروت : دار الآفاق الجديدة ، 1361 ه .

151 . المحلّى ، أبو محمّد علي بن أحمد بن سعيد (ابن حزم) ( ت 456 ه ) ، تحقيق : أحمد محمّد شاكر ، بيروت : دار الفكر .

152 . مختار الصحاح، الإمام محمّد بن أبي بكر بن عبد القادر الجزائري، تحقيق: أحمد شمس الدين، بيروت: دار الكتب العلمية، الطبعة الاُولى، 1415 ه .

153 . مختصر بصائر الدرجات ، حسن بن سليمان الحلّي (ق 9 ه ) ، قمّ : انتشارات الرسول المصطفى .

154 . مختلف الشيعة ، أبو منصور الحسن بن يوسف بن المطهّر الأسدي الحلّي ( ت 726 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1412 ه .

155 . مدارك الأحكام، السيّد محمّد العاملي، (ت 1009 ه )، قمّ : مؤسّسة آل البيت لإحياء التراث ، الطبعة الاُولى، 1410 ه .

156 . مدينة المعاجز، السيّد هاشم بن سليمان الحسيني البحراني ( ت 1107 ه )، قم: مؤسّسة المعارف الإسلامية، الطبعة الاُولى، 1413 ه .

157 . المراجعات ، عبد الحسين شرف الدين العاملي (ت 1377 ه ) ، تحقيق : حسين الراضى ، قمّ : دار الكتاب الإسلامي .

158 . المزار ، محمّد مكّي العاملي الجزيني الشهير بالشهيد الأوّل ( ت786 ه ) ، تحقيق ونشر : مدرسة الإمام المهدي _ قمّ الطبعة الاُولى ، 1410 ه .

159 . مسار الشيعة في مختصر تواريخ الشريعة ، أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن نعمان العكبري البغدادي ( ت 413 ه ) ، تحقيق :

مهدي نجف ، بيروت : دار المفيد للطباعة والنشر ، الطبعة الثانية ، 1414 ه .

160 . مستدرك الوسائل ومستنبط المسائل ، الميرزا حسين النوري ( ت 1320 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة آل البيت ، قمّ : مؤّسة آل البيت ، الطبعة الاُولى ، 1408 ه .

161 . مستدرك سفينة البحار، الشيخ علي النمازي الشاهرودي (ت 1405 ه )، تحقيق: الشيخ حسن بن علي النمازي، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين، 1418 ه .

162 . المستدرك على الصحيحين ، أبو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه الحاكم النيسابوري (ت 405 ه )، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، الطبعة الاُولى ، 1411 ه .

163 . المسترشد في إمامة أمير المؤمنين علي بن أبي طالب 7 ، أبو جعفر محمّد بن جرير الطبري الإمامي (ق 5 ه ) ، تحقيق : أحمد المحمودي ، طهران : مؤسّسة الثقافة الإسلاميّة لكوشانبور ، الطبعة الاُولى ، 1415 ه .

164 . مستند الشيعة في أحكام الشريعة ، العلاّمة المولى أحمد بن محمّد مهدي النراقي (ت 1245 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة آل البيت لإحياء التراث ، مشهد : مؤسّسة آل البيت لإحياء التراث ، 1415 ه .

165 . مسند أبي داوود الطيالسي ، سليمان بن داوود الجارود البصري المعروف بأبي داوود الطيالسي (ت 204 ه ) ، بيروت : دار المعرفة .

166 . مسند أبي يعلى الموصلي ، أبو يعلى أحمد بن عليّ بن المثنّى التميمي الموصلي (ت 307 ه ) ، تحقيق : إرشاد الحقّ الأثري ، جدّة : دار القبلة ، الطبعة الاُولى ، 1408 ه

.

167 . مسند أحمد ، أحمد بن محمّد بن حنبل الشيباني (ت 241 ه ) ، تحقيق : عبد اللّه محمّد الدرويش ، بيروت : دار الفكر ، الطبعة الثانية ، 1414 ه .

168 . مشكل الآثار ، أبو جعفر أحمد بن محمّد الأزدي الحجري الطحاوي (ت 321 ه ) ، بيروت : دار صادر.

169 . مصباح المتهجّد ، أبو جعفر محمّد بن الحسن بن عليّ بن الحسن الطوسي (ت 460 ه ) ، تحقيق : عليّ أصغر مرواريد ، بيروت : مؤسّسة فقه الشيعة ، الطبعة الاُولى ، 1411 ه .

170 . المصباح في الأدعية والصلوات والزيارات ، تقي الدين إبراهيم بن زين الدين الحارثي الهمداني المعروف بالكفعمي (ت 905 ه ) ، قمّ : منشورات الرضي .

171 . المصنّف ، أبو بكر عبد الرزّاق بن همام الصنعاني (ت 211 ه ) ، تحقيق : حبيب الرحمن الأعظمي ، بيروت : المجلس العلمي .

172 . معاني الأخبار ، أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابَوَيه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تحقيق : علي أكبر الغفّاري ، 1379 ه ، قمّ : مؤّسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين ، الطبعةالاُولى، 1361 ه .

173 . المعجم الأوسط ، أبو القاسم سليمان بن أحمد اللخمي الطبراني ( ت 360 ه ) ، تحقيق : قسم التحقيق بدار الحرمين ، 1415 ه ، القاهرة : دار الحرمين للطباعة والنشر والتوزيع .

174 . معجم البلدان ، أبو عبد اللّه شهاب الدين ياقوت بن عبد اللّه الحموي الرومي ( ت 626 ه ) بيروت : دار إحياء التراث العربي ، الطبعة الاُولى ،

1399 ه .

175 . المعجم الكبير ، أبو القاسم سليمان بن أحمد اللخمي الطبراني (ت 360 ه ) ، تحقيق : حمدي عبد المجيد السلفي ، بيروت : دار إحياء التراث العربي ، الطبعة الثانية ، 1404 ه .

176 . معجم قبائل العرب ، عمر رضا كحّالة ، بيروت : مؤسّسة الرسالة ، 1414 ه ، هفتم .

177 . معجم ما استعجم ، عبد اللّه بن عبد العزيز البكري (ت 487 ه ) ، تحقيق : مصطفى السقّا ، بيروت : عالم الكتب ، الطبعة الثالثة ، 1403 ه .

178 . المغني ، أبو محمّد عبد اللّه بن أحمد بن محمّد بن قدامة ( ت 620 ه ) ، بيروت : دار الكتاب العربي .

179 . مقاتل الطالبيّين ، أبو الفرج علي بن الحسين بن محمّد الإصبهاني (ت 356 ه ) ، تحقيق : السيّد أحمد صقر ، قمّ : منشورات الشريف الرضي ، الطبعة الاُولى، 1405 ه .

180 . الملل والنحل ، أبو الفتح محمّد بن عبد الكريم الشهرستاني (ت 548 ه ) ، بيروت : دار المعرفة ، 1406 ه .

181 . مناقب آل أبي طالب (مناقب ابن شهر آشوب ) ، أبو جعفر رشيد الدين محمّد بن علي بن شهر آشوب المازندراني ( ت 588 ه ) ، قمّ : المطبعة العلمية .

182 . مناقب الإمام أميرالمؤمنين ، محمّد بن سليمان الكوفي القاضي (ت 300 ه ) ، تحقيق : محمّد باقر المحمودي ، قمّ : مجمع إحياءالثقافة الإسلاميّة _ قمّ ، الطبعة الاُولى، 1412 ه .

183 . المناقب (المناقب للخوارزمي) ، للحافظ الموفّق بن أحمد البكري المكّي الحنفي الخوارزمي (568 ه

)، تحقيق : مالك المحمودي ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الثانية ، 1414 ه .

184 . المنتخب من ذيل المذيّل ، محمّد بن جرير الطبري (ت 310 ه) .

185 . منتقى الجمان في الأحاديث الصحاح والحسان ، جمال الدين أبو منصور الحسن بن زين الدين الشهيد ( ت 1011 ه ) ، تحقيق : علي أكبر الغفاري ، قمّ : جامعة المدرّسين ، الطبعة الاُولى ، 1362 ه .

186 . الموطّأ ، مالك بن أنس (ت 158 ه ) ، تحقيق : محمّد فؤاد عبد الباقي ، بيروت : دار إحياء التراث العربى، الطبعة الاُولى ، 1406 ه .

187 . المهذّب ، عبد العزيز بن البرّاج الطرابلسي (ت 481 ه) ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين ، 1406ش .

188 . ميزان الاعتدال في نقد الرجال ، محمّد بن أحمد الذهبي ( ت 748 ه ) ، تحقيق : علي محمّد البجاوي ، بيروت : دار الفكر .

189 . نصب الراية ، عبد اللّه بن يوسف الحنفي الزيلعي (ت 762 ه) ، القاهرة : دار الحديث ، 1415 ش .

190 . نظم درر السمطين ، محمّد بن يوسف الزرندي (ت 750 ه) ، إصفهان : مكتبة الإمام أمير المؤمنين ، 1377 ش .

191 . النفحة المسكية في الرحلة المكّية، عبد اللّه بن الحسين بن مرعي بن ناصر الدين السويدي (ت 1174 ه).

192 . النوادر (مستطرفات السرائر) ، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد بن إدريس الحلّي (ت 598 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة الإمام المهدي عج ، قمّ : مؤسّسة الإمام المهدي عج ، الطبعة الاُولى ، 1408 ه

.

193 . النهاية في غريب الحديث والأثر ، أبو السعادات مبارك بن مبارك الجزري المعروف بابن الأثير (ت 606 ه ) ، تحقيق : طاهر أحمد الزاوي ، قمّ : مؤسّسة إسماعيليان ، الطبعة الرابعة ، 1367 ش .

194 . نهج الإيمان ، علي بن يوسف بن جبر (ق 7 ه ) ، تحقيق : السيّد أحمد الحسيني ، مشهد : مجتمع الإمام الهادي ، الطبعة الاُولى ، 1418 ه .

195 . نيل الأوطار من أحاديث سيّد الأخيار ، العلاّمة محمّد بن علي بن محمّد الشوكاني (ت 1255 ه ) ، بيروت : دار الجيل .

196 . الوافى بالوفيات ، خليل بن أيبك الصَّفَدي (ت 749 ه ) ، ويسبادن (آلمان): فرانْزشْتايْنر ، الطبعة الثانية، 1381 ه .

197 . وسائل الشيعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملي ( ت 1104 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة آل البيت ، قمّ : مؤّسة آل البيت لإحياء التراث ، الطبعة الثانية ، 1414 ه .

198 . اليقين باختصاص مولانا علي بإمرة المسلمين ، أبو القاسم علي بن موسى الحلّي المعروف بابن طاووس (ت 664 ه ) ، تحقيق : محمّد باقر أنصاري ، قمّ : مؤسّسة دار الكتاب ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه .

199 . ينابيع المودّة لذوي القربى ، سليمان بن إبراهيم القندوزي الحنفي (ت 1294 ه ) ، تحقيق : علي جمال أشرف الحسيني ، طهران : دارالاُسوة ، الطبعة الاُولى ، 1416 ه .

نويسنده، كتب، ناشر

ارتباط با نويسنده

اشاره

دوستان خوبم! دوست دارم نظر شما را درباره اين كتاب بدانم، نظر شما، سرمايه من است.

پيامك خود را به سامانه پيام كوتاه من به شماره 30004569 بفرستيد.

شما را دوست دارم

و فقط به عشق شما مى نويسم.

سامانه پيام كوتاه 30004569

سايت www.hasbi.ir

ايميل khodamian@yahoo.com

درباره نويسنده

دكتر مهدى خُدّاميان آرانى به سال 1353 در شهرستان آران و بيدگل اصفهان ديده به جهان گشود. وى در سال 1368 وارد حوزه علميّه كاشان شد و در سال 1372 در دانشگاه علامه طباطبائى تهران در رشته ادبيات عرب مشغول به تحصيل گرديد.

ايشان در سال 1376 به شهر قمّ هجرت نمود و دروس حوزه را تا مقطع خارج فقه و اصول ادامه داد و مدرك سطح چهار حوزه علميّه قم (دكتراى فقه و اصول) را أخذ نمود.

موفقيّت وى در كسب مقام اوّل مسابقه جهانى كتاب رضوى بيروت در تاريخ 88/8/8 مايه خوشحالى هموطنانش گرديد و اوّلين بار بود كه يك ايرانى توانست در اين مسابقات، مقام اوّل را كسب نمايد.

بازسازى مجموعه هشت كتاب از كتب رجالىّ شيعه از ديگر فعاليّت هاى پژوهشى اين استاد است كه فهارس الشيعه نام دارد، اين كتاب ارزشمند در اوّلين دوره جايزه شهاب، چهاردهمين دوره كتاب فصل و يازدهمين همايش حاميان نسخ خطّى به رتبه برتر دست يافته است و در سال 1390 به عنوان اثر برگزيده سيزدهمين همايش كتاب سال حوزه انتخاب شد.

دكتر خدّاميان هرگز جوانان اين مرز و بوم را فراموش نكرد و در كنار فعاليّت هاى علمى، براى آنها نيز قلم زد. او تاكنون بيش از 50 كتاب فارسى نوشته است كه بيشتر آنها جوايز مهمّى در جشنواره هاى مختلف كسب نموده است. قلم روان، بيان جذاب و همراه بودن با مستندات تاريخى - حديثى از مهمترين ويژگى اين آثار مى باشد.

آثار فارسى ايشان با عنوان «مجموعه انديشه سبز» به بيان زيبايى هاى مكتب شيعه مى پردازد و تلاش مى كند تا جوانان را با آموزه هاى دينى بيشتر

آشنا نمايد. اين مجموعه با همّت انشارات وثوق به زيور طبع آراسته شده است.

كتب نويسنده

كتب فارسى

اشاره

ناشر همه كتاب هاى فارسى، نشر وثوق مى باشد.

اين فهرست كتاب هاى چاپ شده تا سال 1392 مى باشد.

رمان مذهبى

1 - مهاجر بهشت: حوادث روزهاى پايانى زندگى پيامبر

2 - قصه معراج : حوادث و شگفتى هاى معراج پيامبر

3 - بانوى چشمه: زندگى حضرت خديجه(س)

4 - فرياد مهتاب: زندگى حضرت زهرا(س)

5 - روشنى مهتاب: پاسخ به شبهات وهابيت - دفاع از حقيقت و ولايت

6 - سرزمين ياس: ماجراى بخشش فدك به فاطمه(س)

7 - روى دست آسمان: عيد غدير

8 - سكوت آفتاب: شهادت حضرت امير المؤنين

9 - آرزوى سوم: ماجراى جنگ خندق

10 - فانوس اول: ماجراى شهادت مالك بن نويره

11 - الماس هستى: دهه امامت، غدير خم.

12 - در قصر تنهايى: ماجراى صلح امام حسن(ع)

19-13: هفت شهر عشق: نگاهى نو به حماسه عاشورا (اين كتاب در چاپ اول در هفت كتاب چاپ شد، در چاپ دوم به بعد در يك جلد چاپ شد).

20 - در اوج غربت: ماجراى شهادت مسلم بن عقيل

كتاب «سلام بر خورشيد» در موضوع امام حسين(ع) مى باشد (شرح زيارت عاشورا).

21 - صبح ساحل: حوادث زندگى امام صادق(ع)

22 - لذت ديدار ماه: ثواب زيارت امام رضا(ع)

23 - داستان ظهور: زيبايى هاى ظهور امام زمان(ع)

24 - حقيقت دوازدهم: اثبات ولادت امام زمان(ع)

25 - آخرين عروس: داستان ميلاد امام زمان(ع)

كتاب «راهى به دريا» شرح زيارت آل ياسين مى باشد و كتاب «گمگشته دل» در فضيلت انتظار ظهور نوشته شده است. اين دو كتاب نيز در موضوع امام زمان(ع) مى باشد.

آموزه هاى دينى

26 - خداى خوبى ها: خداشناسى، توحيد ناب

27 - با من تماس بگيريد: راه و روش دعا كردن

28 - با من مهربان باش: مناجات با خدا

29 - خداى قلب من: مناجات با خدا

30 - تا خدا راهى نيست: سخنان خدا با پيامبران

31 - در آغوش خدا: زيبايى هاى مرگ مومن

32 - يك سبد

آسمان: نگاهى به چهل آيه قرآن

33 - راهى به دريا: شرح زيارت آل ياسين معرفت امام زمان(ع)

34 - سلام بر خورشيد: شرح زيارت عاشورا

35 - نردبان آبى: شرح زيارت جامعه، امام شناسى

36 - گمگشته دل: فضيلت انتظار ظهور

37 - آسمانى ترين عشق: فضليت محبت به اهل بيت(ع)

38 - همسر دوست داشتنى: زندگى زناشويى بهتر

39 - بهشت فراموش شده: احترام به پدر و مادر

40 - سمت سپيده: ارزش علم دانش

41 - چرا بايد فكر كنيم: ارزش فكر و انديشه

42 - لطفا لبخند بزنيد: ارزش لبخند و شادمانى

43 - راز خشنودى خدا: آثار كمك كردن به مردم

44 - به باغ خدا برويم: فضيلت حضور در مسجد

45 - راز شكرگزارى: شكر نعمت هاى خدا

46 - فقط به خاطر تو: آثار اخلاص در عمل

47 - معجزه دست دادن : آثار دست دادن، ارتباط اجتماعى

كتب عربى

49 - تحقيق « فهرست سعد » .

50 -تحقيق « فهرست الحميري » .

51 - تحقيق « فهرست حميد ».

52 - تحقيق « فهرست ابن بطّة ».

53 - تحقيق « فهرست ابن الوليد » .

54 - تحقيق « فهرست ابن قولويه » .

55 - تحقيق « فهرست الصدوق » .

56 - تحقيق « فهرست ابن عبدون » .

57 - تحقيق « آداب أمير المؤمنين» .

58 - الصحيح فى فضل الزيارة الرضوية .

59 - الصحيح فى البكاء الحسيني .

60 - الصحيح فى فضل الزيارة الحسينية .

61 - الصحيح فى كشف بيت فاطمه(س).

62 - صرخة النور.

63 - إلى الرفيق الأعلى.

نشر وثوق

(ناشر همه كتاب هاى فارسى، نشر وثوق مى باشد).

انتشارات وثوق از سال 1376 فعاليت خود را درحوزه نشر كتاب آغاز كرد و امروز بسيار خرسند است كه قدمى هر چند كوچك در جهت ترويج تعاليم اسلام و پاسخ گويى به نيازهاى فكرى وفرهنگى نسل جوان كشورعزيزمان ايران برداشته واين توفيق الهى قرين راهش بوده كه محققان وانديشوران علم و ادب را همچنان از اين درياى معرفت وبصيرت جرعه نوش كند.

چاپ و نشر بيش از 350 عنوان اثر در موضوعات مذهبى ، اخلاقى ، اجتماعى ، فلسفه وكلام به صورت عمومى و تخصصى حاصل كوشش هاى اين انتشارات است.

از جمله كارهاى بسيار مهم و ارزشمند انتشارات وثوق قرارداد مجموعه كتابهايى تحت عنوان انديشه سبز مى باشد كه اين قرارداد از ابتداى سال 1386 شروع شده است و تاكتون توانستم 48 عنوان كتاب تحت عوان انديشه سبز روانه بازار نماييم.

از ويژگى هاى مهم اين مجموعه مى توان به سادگى و روانى مطالب مذهبى با رويكرد داستان و رمان اشاره

كرد كه با توجه به مستند بودن مطالب و استفاده از منابع دست اول كتب شيعه و سنى با قلمى بسيار شيوا جوانان عزيز را جذب كرده و كلام ناب معصومين عليهم السلام را ترويج نماييم.

خريد كتاب هاى فارسى نويسنده

تلفكس: 700 35 77-0253

همراه: 39 58 252 0912

خريد اينترنتى: سايت نشر وثوق: www.Nashrvosoogh.com

سامانه پيام كوتاه نشر وثوق 30004657735700

1 . قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ما بين منبري وبيتي روضة من رياض الجنّة: الكافي ج 4 ص 553، كامل الزيارات ص 51، تهذيب الأحكام ج 6 ص 7، وسائل الشيعة ج 5 ص 280، مستدرك الوسائل ج 10 ص 195، المزار لابن المشهدي ص 76، مسند احمد ج 2 ص 397، صحيح مسلم ج 4 ص 123، مجمع الزوائد ج 4 ص 9. 2 . وقد تداخلت الروايات بعضها في بعض، أنّه لمّا قدم المهاجرون إلى المدينة بنوا حوالي مسجده بيوتاً فيها أبواب شارعة في المسجد، ونام بعضهم في المسجد... : مناقب آل أبي طالب ج 7 ص 36، بحار الأنوار ج 39 ص 27، نهج الإيمان لابن جبر ص 435. 3 . عن أمير المؤنين عليه السلام قال: إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله لمّا بني مسجده بالمدينة وأشرع بابه وأشرع المهاجرون والأنصار أبوابهم، أراد اللّه عزّ وجلّ إبانة محمّد وآله الأفضلين بالفضيلة، فنزل جبرئيل عليه السلام عن اللّه بأن سدّوا الأبواب عن مسجد رسول اللّه صلى الله عليه و آله قبل أن ينزل بكم العذاب، فأوّل من بعث إليه رسول اللّه يأمره بسدّ الأبواب... : بحار الأنوار ج 39 ص 23؛ فيما بين الرضا عليه السلام من فضائل العترة الطاهرة قال: فأمّا الرابعة فإخراجه الناس من مسجده ما خلا العترة، حتّى تكلّم الناس في ذلك، وتكلّم العبّاس فقال: يا رسول اللّه، تركت عليّاً وأخرجتنا! فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ما أنا تركته وأخرجتكم، ولكنّ اللّه تركه

وأخرجكم... : الأمالي للصدوق ص 618، عيون أخبار الرضا ج 2 ص 210، تحف العقول ص 430، بحار الأنوار ج 35 ص 224 و ج 39 ص 20، تفسير نور الثقلين ج 2 ص 314. 4 . ثمّ إنّ عمر بن الخطّاب جاء فقال: إنّي أُحبّ النظر إليك يا رسول اللّه إذا مررت إلى مصلاّك، فأذنْ لي في خوخة أنظر إليك منها! فقال: قد أبي اللّه ذلك، فقال: فمقدار ما أضع عليه وجهي، قال: قد أبي اللّه ذلك، قال فمقدار ما أضع عليه عيني، فقال: قد أبي اللّه ذلك، ولو قلتَ: قدر طرف إبرة لم آذن لك، والذي نفسي بيده ما أنا أخرجتكم ولا أدخلتهم: بحار الأنوار ج 39 ص 23؛ فقال عمر: دع لي خوخة أطّلع منها إلى المسجد، فقال: لا ولا بقدر إصبعة، فقال أبو بكر: دع لي كوّة أنظر إليها، فقال: ولا رأس إبرة... : مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 38، بحار الأنوار ج 39 ص 29، نهج الإيمان لابن جبر ص 443. 5 . فمرّ بهم رسول اللّه صلى الله عليه و آله، فقال لها: ما بالكِ قاعدة؟ فقالت: أنتظر أمر رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله بسدّ الأبواب، فقال صلى الله عليه و آله: إنّ اللّه تعالى أمرهم بسدّ الأبواب واستثنى منهم رسوله، وأنتم نفس رسول اللّه... : بحار الأنوار ج 39 ص 23. 6 . للاطّلاع أكثر راجع: المجموع ج 2 ص 161، روضة الطالبين ج 5 ص 352، تفسير ابن كثير ج 1 ص 513، تاريخ مدينة دمشق ج 42 ص 140، سبل الهدى والرشاد ج 10 ص 423، ينابيع المودّة ج 1 ص 257، أُسد الغابة ج 3 ص 214، الإصابة ج 4

ص 467، السيرة الحلبية ج 3 ص 416. 7 . لمّا أمر العبّاس بسدّ الأبواب وأذن لعلي عليه السلام بترك بابه، جاء العبّاس وغيره من آل محمّد صلى الله عليه و آله، فقالوا: يا رسول اللّه، ما بال عليّ يدخل ويخرج؟ فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: ذلك إلى اللّه، فسلّموا له حكمه، هذا جبرئيل جاءني عن اللّه عزّ وجلّ بذلك... : بحار الأنوار ج 39 ص 25؛ فخرج العبّاس يبكي وقال: يا رسول اللّه، أخرجت عمّك وأسكنت ابن عمّك؟! فقال: ما أخرجتكَ ولا أسكنته، ولكنّ اللّه أسكنه: مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 37، بحار الأنوار ج 39 ص 28، نهج الإيمان ص 443. 8 . وفي رواية أبي رافع أنّه صلى الله عليه و آله صعد المنبر، وقال: إنّ رجالاً يجدون في أنفسهم أن سكن عليّ في المسجد وخرجوا، واللّه ما فعلت إلاّ عن أمر ربّي، إنّ اللّه تعالى أوحى إلى موسى أن يسكن مسجده فلا يدخل جنب غيره وغير أخيه هارون وذرّيته، واعلموا رحمكم اللّه أنّ عليّاً منّي بمنزلة هارون من موسى، إلاّ أنّه لا نبيّ بعدي، ولو كان كان عليّاً... : مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 40، بحار الأنوار ج 39 ص 30، نهج الإيمان ص 444. 9 .سوره نجم، آيه 4_1، عن بريدة الأسلمي: يا أيّها الناس، ما أنا سددتها وما أنا فتحتها، بل اللّه عزّ وجلّ سدّها. ثمّ قرأ: «وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى»، إلى قوله: «إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ يُوحَى» : مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 37، بحار الأنوار ج 39 ص 27، نهج الإيمان ص 444. 10 . أبو سعيد الخدري: قال النبي صلى الله عليه و آله: يا علي، لا يحلّ لأحدٍ أن يجنب في هذا المسجد

غيري وغيرك. وفي رواية: يا علي، لا يحلّ لأحدٍ من هذه الأُمّة غيري وغيرك. وفي رواية: ولا يحلّ أن يدخل مسجدي جنب غيري وغيره وغير ذرّيته، فمن شاء فهنا _ وأشار بيده نحو الشام _ فقال المنافقون: لقد ضلّ وغوى في أمر ختنه! فنزل: «مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوَى» : مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 40، بحار الأنوار ج 39 ص 30، نهج الإيمان ص 445. 11 . كان في آخر عمر النبي صلى الله عليه و آله، والأوّل أصحّ وأشهر، وبقي على كونه، فلم يزل عليّ وولده في بيته إلى أيّام عبد الملك بن مروان، فعرف الخبر، فحسد القوم على ذلك واغتاظ، وأمر بهدم الدار، وتظاهر أنّه يريد أن يُزاد في المسجد... : مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 38، بحار الأنوار ج 39 ص 29. 12 . فقال: يا بني، هات الحمار والسكّين حتّى أُقرّب القربان. فقال أبان: فقلت لأبي بصير: ما أراد بالحمار والسكّين؟ قال: أراد أن يذبحه ثمّ يحمله فيجهّزه ويدفنه. قال: فجاء الغلام بالحمار والسكّين، فقال: يا أبتِ، أين القربان؟ قال: ربّك يعلم أين هو، يا بني أنت واللّه هو! إنّ اللّه قد أمرني بذبحك، فانظر ماذا ترى؟ قال: «يَاأَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِن شَآءَ اللّه مِنَ الصَّابِرِينَ». قال: فلمّا عزم على الذبح قال: يا أبتِ، خمّر وجهي وشدّ وثاقي، قال: يا بني، الوثاق مع الذبح! واللّه لا أجمعهما عليك اليوم... : الكافي ج 4 ص 208، جامع أحاديث الشيعة ج 10 ص 349، التفسير الصافي ج 6 ص 195، تفسير نور الثقلين ج 4 ص 426، وراجع تاريخ اليعقوبي ج 1 ص 27. 13 . وعندها ظهر له

إبليس، ثمّ أمره بالذبح... : تفسير القمّي ج 2 ص 224، بحار الأنوار ج 12 ص 127، وسائل الشيعة ج 11ص 237؛ إنّ الجمار إنّما رُميَت لأنّ جبرئيل حين أرَى إبراهيم المشاعر برز له إبليس... : قرب الإسناد ص 147، بحار الأنوار ج 12 ص 102. 14 . صلِّ في مسجد الخيف... فإنّه قد صلّى فيه ألف نبيّ: الكافي ج 4 ص 519، تهذيب الأحكام ج 5 ص 274، وسائل الشيعة ج 5 ص 268. 15 . فلمّا كان في آخر يوم من أيّام التشريق... فجاء إلى مسجد الخيف، فدخله ونادى الصلاة جامعة... ثم قال فيها: ايّها الناس إنّي تارك فيكم الثقلين، الثقل الأكبر كتاب اللّه عزّ وجلّ، طرف بيد اللّه عزّ وجلّ و طرف بايديكم، فتمسك وا به، والثقل الأصغر عترتى أهل بينى...: إقبال الأعمال ج 2 ص 242، بحار الأنوار ج 37 ص 129. 16 . «إنّ القائم إذا خرج يكون عليه قميص يوسف... »: كمال الدين ص 143، تفسير نور الثقلين ج 2 ص 464. 17 . الإمام الصادق عليه السلام: «إنّ إبراهيم لمّا أُوقدت النار ، أتاه جبرئيل بثوبٍ من ثياب الجنّة، فألبسه إيّاه ، فلم يضرّه معه حرٌّ ولا برد»: بصائر الدرجات ص 209، الكافي ج 1 ص 232. 18 . الإمام الصادق عليه السلام: «وكلّ نبيّ ورث علماً أو غيره ، فقد انتهى إلى محمّد وآله»: علل الشرائع ج 1 ص 53، كمال الدين ص 142. 19 . «وإنّ القائم إذا خرج يكون عليه قميص يوسف ومعه عصا موسى»: كمال الدين ص 143، الغيبة للطوسي ص 266، بحار الأنوار ج 52 ص 12. 20 . الإمام الباقر عليه السلام: «وهي خضراء كهيئتها حين

انتُزعت من شجرتها... »: بصائر الدرجات ص 203، الإمامة والتبصرة ص 116. 21 . الإمام الباقر عليه السلام: «وتصنع ما تؤمر»: الاختصاص ص 270، بحار الأنوار ج 26 ص 219؛ الإمام الباقر عليه السلام: «وإنّها لتنطق إذا استُنطقت...»: الكافي ج 1 ص 231، الاختصاص ص 270، بحار الأنوار ج 26 ص 219. 22 . «وَأَوْحَيْنَآ إِلَى مُوسَى أَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَإِذَا هِىَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ»: (الأعراف، 117). 23 . الإمام الباقر عليه السلام: «... يفتح له شعبتان، إحداهما في الأرض والأُخرى في السقف ... تلقف ما يأفكون بلسانها ...» : بصائر الدرجات ص 203، الإمامة والتبصرة ص 116، بحار الأنوار ج 52 ص 318. 24 . الإمام الباقر عليه السلام: «... أُعدّت لقائمنا، يصنع بها ما كان يصنع موسى... »: بصائر الدرجات ص 203، الإمامة والتبصرة ص 116، بحار الأنوار ج 52 ص 318. 25 . لمّا نزل قديد قال لعلي: يا علي، إنّي سألت ربّي أن يوالي بيني وبينك... وسألت ربّي أن يجعلك وصيّي ففعل: الكافي ج 8 ص 378، الأمالي للمفيد ص 279، مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 166، بحار الأنوار ج 36 ص 100؛ وسلّم جبرئيل على علي بإمرة المؤنين، فقال علي عليه السلام: يا رسول اللّه، أسمع الكلام ولا أحسّ الرؤة، فقال: يا علي، هذا جبرئيل أتاني من قِبل ربّي بتصديق ما وعدني... فلما كان من الغد خرج رسول اللّه عليه السلام بجماعة اصحابه فحمد اللّه...: الأمالي للصدوق ص 436، بحار الأنوار ج 37 ص 111، تفسير نور الثقلين ج 1 ص 654. 26 . وكان صلى الله عليه و آله يقول: أُمّ أيمن أُمّي بعد أُمّي: الجامع الصغير ج 1 ص 247، كنز العمّال ج 12 ص 146،

تاريخ مدينة دمشقج 8ص 51، أُسد الغابة ج 5 ص 567، تهذيب الكمال ج 35 ص 329، الإصابة ج 8 ص 368، تهذيب الكمالج 12 ص 408،الوافي بالوفيات ج 10 ص 74، البداية والنهاية ج 5 ص 347، إمتاع الأسماع ج 6 ص 340، السيرة الحلبية ج 1 ص 172، شرح مسلم للنووي ج 16 ص 9؛ كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول لأُمّ أيمن: يا أُمّه: المستدرك للحاكم ج 4 ص 63،الطبقات الكبرى ج 8 ص 223، سير أعلام النبلاء ج 2 ص 224. 27 . فرجعت به أُمّ أيمن إلى مكّة، وكانت تحضنه، وورث رسول اللّه من أُمّه أُمّ أيمن... : الطبقات الكبرى ج 1 ص116، إمتاع الأسماع ج 4 ص 95، سبل الهدى والرشاد ج 2 ص 121، بحار الأنوار ج 15 ص 116. 28 . مَن سرّه أن يتزوّج امرأة من أهل الجنّة فليتزوّج أُمّ أيمن: الجامع الصغير ج 2 ص 608، كنز العمّال ج 12 ص 145، 146، الطبقات الكبرى ج 8 ص 224، تاريخ مدينة دمشق ج 4 ص 303، سير أعلام النبلاء ج 2 ص 224، الإصابة ج 8 ص359، أعيان الشيعة ج 3 ص 555، ينابيع المودّة ج 2 ص 101؛ فقال: لا أشهدُ يا أبا بكر حتّى احتجّ عليك بماقال رسول اللّه ، أنشدك باللّه ألست تعلم أنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال: إنّ أُمّ أيمن امرأة من أهل الجنّة ؟ فقال: بلى... : الاحتجاج ج 1 ص 122 ، بحار الأنوار ج 29 ص 128 ، تفسير القمّي ج 2 ص 155 ، تفسير نور الثقلين ج 4 ص186 ، وراجع الروايات الواردة عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله

بهذا اللفظ: مَن سرّه أن يتزوّج امرأة من أهل الجنّة فليتزوّج أُمّ أيمن... : الطبقات الكبرى ج 8 ص 224 ، تاريخ مدينة دمشق ج 4 ص 302 ، سير أعلام النبلاء ج 2 ص224 ، الإصابة ج 8 ص 359 ؛ إنّ أُمّ أيمن امرأة من أهل الجنّة: الخرائج والجرائح ج 1 ص 113 ، وراجع : الكافيج2 ص 405 ، الاختصاص ص 183. 29 . وكان إذا نظر إليها قال: هذه بقيّة بيتي: الطبقات الكبرى ج 8 ص 224، سير أعلام النبلاء ج 2 ص 224، الإصابة ج 8 ص359، المنتخب من ذيل المذيل ص 107، البداية والنهاية ج 5 ص 347، إمتاع الأسماع ج 6 ص 340، الاحتجاج ج 1 ص 98،المستدرك للحاكم ج 4 ص 63. 30 . إنّ اللّه تبارك وتعالي لمّا فتح على نبيّه فدك وما والاها... فأنزل اللّه على نبيّه «وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ»،فلم يدرِ رسول اللّه مَن هم ؟... : الكافي ج 1 ص 543 ، بحار الأنوار ج 48 ص 156 ، جامع أحاديث الشيعة ج 8 ص606 ، التفسير الصافي ج 3 ص 186 . 31 . بأنّي كنت يوماً في منزل فاطمة عليهاالسلام ورسول اللّه صلى الله عليه و آله جالس، فنزل جبرئيل وقال: يا محمّد... : الموسوعه الكبرى عن فاطمة الزهراء ج 12 ص 85 ؛وراجع شواهد التنزيل للحسكاني ج 1 ص 441 ، الدرّ المنثور ج 4 ص 177 ، تفسير الآلوسي ج 15 ص 62 ، وراجع: مجمع الزوائد ج 7 ص 49 ، مسند أبي يعلى ج 2 ص 334 ؛ وراجع كنزالعمّالج 3 ص 767. 32 . راجع: الكافي ج 1 ص 543، الأمالي للصدوق

ص 619، عيون أخبار الرضا ج 2 ص 211، تحف العقول ص 430، تهذيب الأحكام ج 4 ص 148، المسترشد ص 501، الاحتجاج ج 1 ص 121، سعد السعود ص 101، بحار الأنوارج 21 ص 23 و ج 25 ص 225 و ج 29 ص 105، 107، 113، 119 و ج 48 ص 157 و ج 93 ص 1999، 212، تفسيرالعياشي ج 2 ص 287، تفسير القمّي ج 2 ص 18، 255، تفسير فرات الكوفي ص 236، تفسير مجمع البيان ج 6 ص 243، التفسير الصافي ج 3 ص 186، تفسير نور الثقلين ج 3 ص 186، بشارة المصطفى ص 353، أعلام الورى ج 1 ص 209، قصص الأنبياء ص 345،الشافي في الإمامة ج 4 ص 90، موتمر كشف الغمّة ج 2 ص 105، جامع أحاديث الشيعة ج 8 ص 606، مجمع الزوائد ج 7 ص49،مسند أبي يعلى ج 2 ص 334، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 268، كنز العمّال ج 3 ص 767، شواهدالتنزيل ج 1 ص 442، تفسير ابن كثير ج 3 ص 39، الدرّالمنثور ج 4 ص 177، لباب النقول ص 136، فتح القديرللشوكاني ج 3 ص 224،الكامل لابن عدي ج 5 ص 190، ميزان الاعتدال ج 3 ص135. 33 . ذكر النبي صلى الله عليه و آله خديجة يوماً... فبكى: كشف الغمّة ج 2 ص 131، بحار الأنوار ج 16 ص 9. 34 . قم إلى عمومتك وقل لهم يخطبوني لك من أبي، ولا تخف من كثرة المهر فهو عندي، وأنا أقوم لك بالهدايا والمصانعات، فسرّ... : بحار الأنوار ج 16 ص 69. 35 . اشهدوا عليها بقبولها محمّداً وضمانها المهر في مالها: الكافي ج 5 ص

375، بحار الأنوار ج 16 ص 14، جامع أحاديث الشيعة ج 20 ص 113. 36 . قم إلى عمومتك وقل لهم يخطبوني لك من أبي، ولا تخف من كثرة المهر فهو عندي، وأنا أقوم لك بالهدايا والمصانعات فسر..: بحار الأنوار ج 16 ص 69. 37 . اعطِ فاطمة فدكاً وهي من ميراثها من أُمّها: مناقب آل أبي طالب ج 1 ص 123، بحار الأنوار ج 29 ص 118. 38 . يا بُنيّة، إنّ اللّه قد أفاء على أبيكِ بفدكَ واختصّه بها، فهي له خاصّة دون المسلمين، أفعل بها ما أشاء... :بحار الأنوار ج 17 ص 378 و ج 29 ص 116. 39 . لست أحدث فيها حدثاً وأنت حيّ، أنت أولى بى من نفسي ومالي لك، فقال: أكره أن يجعلوها عليكِ سُبَّةً فيمنعوكِ إيّاها من بعدي، فقالت: انفذ فيها أمرك: مناقب آل أبي طالب ج 1 ص 123، بحار الأنوار ج 29ص 118. 40 . وكتب كتاب النحلة علىّ عليه السلام في أديم، وشهد عليه السلام ذلك وأُمّ أيمن ومولىً لرسول اللّه: مستدرك سفينة البحار ج 8ص 152. 41 . فجاءت بأُمّ أيمن وعلىّ عليه السلام، فقال أبو بكر: يا أُمّ أيمن، إنّك سمعتِ من رسول اللّه يقول في فاطمة... .:الاختصاصص 183 . 42 . فدك: قرية بالحجاز بينها وبين المدينة يومان... وفيها عين فوّارة ونخيل كثيرة... : معجم البلدان ج 4 ص 238. 43 . فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم: لأعطينّ الراية غداً رجلاً ليس بفرّار، يحبّه اللّه ورسوله... : الخصال ص 555 ، شرح الأخبارج 2 ص 192 ، الإرشاد ج 1 ص 64 ، الاحتجاج ج 2 ص 64 ، بحار الأنوار ج 21 ص 3 ، الغدير

ج 3 ص 22 ، مسند أحمد ج 4 ص 52 ، صحيح البخاري ج 4 ص 207 ، صحيح مسلم ج 5 ص 195 ، فضائل الصحابةللنسائي ص 16 ، فتح الباري ج 6ص 90 ، عمدة القاري ج 14 ص 213 ، المعجم الكبير ج 7 ص 36 ، كنزالعمّال ج 10 ص 467 ، التاريخ الكبير للبخاري ج 2 ص 115 ، تاريخ بغداد ج 8 ص 5 ، السيرة النبويّة لابن كثير ج 3 ص353. 44 . فقال علىّ عليه السلام: أنا الذي سمّتني أُمّي حيدرة... وضرب رأس مرحب فقتله... : نيل الأوطار ج 8 ص 87 ، روضه الواعظين ص 130 ، مقاتل الطالبيّين ص 14 ، شرح الأخبار للقاضي النعمان ص 149 ، الإرشاد ج 1 ص 127 ، الأمالي للطوسي ص 4 ، الخرائج والجرائح ج 1 ص 218 ، مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 305 ، بحار الأنوار ج 21 ص 4 و 9 و 15 و 18 ، مسند أحمد ج 4 ص 52 ، صحيح مسلم ج 5 ص 195 ، المستدرك للحاكم ج 3 ص 39 ، فتح الباري ج 7 ص 376 ، صحيح ابن حبّان ج 15 ص 382 ، المعجم الكبير ج 7 ص 18 ، الاستيعاب ج 2 ص 787 ، شرح نهج البلاغة ج 19 ص 127 ، كنز العمّال ج 10 ص 467 ، تفسير الثعلبي ج 9 ص 50 ، تفسير البغوي ج 4 ص 195 ، تفسير الآلوسي ج 1 ص 312 ، الطبقات الكبرى ج 2 ص 112 ،تاريخ دمشق ج 42 ص 16 ، تاريخ

الطبري ج 2 ص 301 ، الكامل في التاريخ 2 ص 220 ، تاريخ الإسلام للذهبي ج 2 ص409 ، البداية والنهاية ج 4 ص 213 ، المناقب للخوارزمي ص 37 ، كشف الغمّة ج 1 ص 214 ، ينابيع المودّة ج 1 ص155. 45 . إنّ النبي صلى الله عليه و آله وسلم أسهم يوم خيبر للفارس ثلاثة أسهم، وللفرس سهمان، وللراجل سهم: سنن ابن ماجة ج 2 ص 952 ، وراجع: تاريخ الطبري ج 2 ص 306 ، البداية والنهاية ج 4 ص 230 ، السيرة النبويّة لابن هشام ج 3 ص 810 ، عيون الأثر ج 2 ص 144. 46 . فلمّا سمع أهل فدك قصّتهم بعثوا محيصة بن مسعود إلى النبيّ يسألونه أن يسترهم بأثواب... : مناقب آل أبيطالب ج 1 ص 167 ، بحار الأنوار ج 21 ص 25 ؛ وراجع إمتاع الأسماع ج 1 ص 325 ؛ السقيفه وفدك ص 99 ، عون المعبود ج 8 ص 175 ، الاستذكار لابن عبد البرّ ج 8 ص 246 ، فتوح البلدان ج 1 ص 36 ، كتاب الموطّأج 2 ص 893. 47 . فقال جبرئيل: يا محمّد، انظر إلى ما خصّك اللّه به وأعطاكه دون الناس... : نور الثقلين ج 5 ص 277 ؛ كتاب المحبرص 121 ، إعلام الورى ج 1 ص 209 ، بحار الأنوار ج 21 ص 23. 48 . فجمع الناس إلى منزلها وأخبرهم أنّ هذا المال لفاطمة عليهاالسلام: مناقب آل أبي طالب ج 1 ص 123، بحارالأنوار ج 29 ص 118. 49 . فأنزل اللّه فيهم هذه الآية: «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا»: تفسير فرات الكوفي ص 528، وراجع:

تفسير القمّي ج 2 ص 398، بحار الأنوار ج 30 ص 253، أُسد الغابة ج 5 ص530، البداية والنهاية ج 5 ص 351، المناقب للخوارزمي ص 272، السيرة النبوية لابن كثير ج 4 ص 649، ينابيع المودّة ج 1 ص 279، تفسيرالثعلبي ج 10 ص 98، تفسير السمعاني ج 6 ص 116، تفسير القرطبي ج 19 ص 130، الدرّ المنثور ج 6 ص 299. 50 . وقد وهب جدّك محمّد صلى الله عليه و آله أُمّك فاطمة عليهاالسلام فدكاً والعوالي من جملة مواهبه، وكان دَخْلها في روايه الشيخ عبد اللّه بن حمّاد الأنصاري أربعة وعشرون ألف دينار في كلّ سنة، وفي رواية غيره سبعون ألف دينار: كشف المحجّة ص 123 ، بيت الأحزان ص 179. 51 . فجمع أُناس إلى منزلها... ففرقّه فيهم وكان كلّ سنة كذلك وتأخذ منه قوتها: مناقب آل أبي طالب ج 1 ص 123، بحار الأنوار ج 29 ص 118. 52 . «قد روي لنا عن حبيب بن مظاهر الأسدي _ بيّض اللّه وجهه _ أنّه قال للحسين بن عليّ بن أبيطالب عليهماالسلام: أيّ شيء كنتم قبل أن يخلق اللّه عزّ وجلّ آدم عليه السلام؟ قال: كنّا أشباح نور ندور حول عرش الرحمان، فنعلّم الملائكة التسبيح والتهليل والتحميد»: علل الشرائع ج 1 ص 23، بحار الأنوار ج 57 ص311؛ «وبنا اهتدوا إلى معرفة اللّه وتسبيحه وتهليله وتمجيده»: علل الشرائع ج 1 ص 5، عيون أخبار الرضا ج 2ص 237، كمال الدين ص 255، بحار الأنوار ج 18 ص 346 و ج 26 ص 336. 53 . «السلام عليكم يا أهل بيت النبوّة، وموضع الرسالة، ومختلف الملائكة... »: عيون أخبار الرضا عليه السلام ج 1 ص 305، كتاب من لا يحضره الفقيه

ج 2 ص609، تهذيب الأحكام ج 6 ص 95، وسائل الشيعة ج 14 ص 309، المزار لابن المشهدي ص 523، بحار الأنوار ج 99ص 127، جامع أحاديث الشيعة ج 12 ص 298. 54 . «عن الرضا، عن أبيه، عن جدّه عن جعفر بن محمّد عليهم السلام، في قوله: «وَ اللّه يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن يَشَآءُ»،قال: المختصّ بالرحمة نبيّ اللّه ووصيّه صلوات اللّه عليهما، إنّ اللّه خلق مئة رحمة، تسعه وتسعون رحمة عنده مذخورة لمحمّد صلى الله عليه و آله وعلىّ عليه السلام وعترتهما، ورحمة واحدة على سائرالموجودين»: بحار الأنوار ج 24 ص 62. 55 . «عن على بن الحسين قال: مرّ موسى بن عمران _ على نبيّنا وآله وعليه السلام _ برجلٍ وهو رافع يده إلى السماء يدعو اللّه، فانطلق موسى في حاجته فغاب سبعة أيّام ثمّ رجع إليه وهو رافع يده إلى السماء، فقال: يا ربّ، هذا عبدك رافع يديه إليك يسألك حاجته ويسألك المغفرة منذ سبعة أيّام لاتستجيب له. قال: فأوحى اللّه إليه: يا موسى، لو دعاني حتّى تسقط يداه أو تنقطع يداه أو ينقطع لسانه، ما استجبت له حتّى يأتيني من الباب الذي أمرته»: المحاسن ج 1 ص 224، مستدرك الوسائل ج 1 ص 157، الجواهر السنية ص 70، بحار الأنوار ج 2 ص 263 و ج 13 ص 355. 56 . «السلام عليكم يا أهل بيت النبوّة وموضع الرسالة، ومختلف الملائكة ومهبط الوحي، ومعدن الرحمة وخزّان العلم، ومنتهى الحلم وأصول الكرم، وقادة الأُمم وأولياء النعم، وعناصر الأبرار ودعائم الأخيار، وساسة العباد وأركان البلاد، وأبواب الإيمان وأُمناء الرحمان، وسلالة النبيّين وصفوة المرسلين، وعترة خيرة ربّ العالمين، ورحمة اللّه وبركاته... »: عيون أخبار الرضا عليه السلام ج 1 ص 305، كتاب من لا يحضره

الفقيه ج 2 ص 609، تهذيب الأحكام ج 6ص 95، وسائل الشيعة ج 14 ص 309، المزار لابن المشهدي ص 523، بحار الأنوار ج 99 ص 127، جامع أحاديث الشيعة ج 12 ص 298. 57 . «فنحن وشيعتنا حزب اللّه»: التوحيد ص 166، بحار الأنوار ج 4 ص 20 و ج 24 ص 213. 58 . «عن عبد الملك عن بشير النبّال، قال: كنت على الصفا وأبو عبد اللّه قائمٌ عليها، إذا انحدر وانحدرت في أثره. قال: وأقبل أبو الدوانيق على جمازته ومعه جنده على خيلٍ وعلى إبل، فزحمواأبا عبد اللّه عليه السلام حتّى خفت عليه من خيلهم، فأقبلت أقيه بنفسي وأكون بينهم وبينه بيدي. قال:فقلت في نفسي: يا ربّ، عبدك وخير خلقك في أرضك وهؤاء شرّ من الكلاب قد كانوا يعتبونه. قال: فالتفت إليَّ وقال: يا بشير! قلت: لبّيك، قال: ارفع طرفك لتنظر. قال: فإذا واللّه واقية وافية خ د من اللّه أعظم ممّا عسيت أن أصفه. قال: فقال: يا بشير، إنّا أُعطينا ما ترى، ولكنّا أُمرنا أن نصبر فصبرنا»: الأُصول الستّة عشر ص 100، مستدرك الوسائل ج 9 ص 453. 59 . كان معه من الصحابة ومن الأعراب وممّن يسكن حول مكّة والمدينة مئة وعشرون ألفاً... : العدد القويّة ص 183، بحار الأنوار ج 37 ص 150. 60 . قُديد: موضع بين مكّة والمدينة، بينها وبين الجحفة سبعة وعشرون ميلاً: النفحة المسكية في الرحلة المكّية ص 320. 61 . إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله لمّا نزل قديد قال لعلي عليه السلام: يا علي، إنّي سألت ربّي أن يوالي بيني وبينك ففعل، وسألت ربّي أن يواخي بيني وبينك ففعل... فأنزل اللّه سبحانه وتعالى: «فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَ

ضَآئِقٌ بِهِ صَدْرُكَ ... »: الكافي ج 8 ص 378، تفسير العيّاشي ج 2 ص 141، تفسير نور الثقلين ج 7 ص 342؛ فأنزل اللّه عليه: «فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ»، إلى آخر الآية، قال: ودعا رسول اللّه عليه وآله السلام لأمير المؤنين في آخر صلاته رافعاً بها صوته يُسمع الناس، يقول: اللّهمّ هب لعلي المودّة في صدور المؤنين، والهيبة والعظمة في صدور المنافقين، فأنزل اللّه: «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَ_نُ وُدًّا * فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً»: تفسير العيّاشي ج 2 ص 142، بحار الأنوار ج 35 ص 354، تفسير نور الثقلين ج 2 ص 343. 62 . وكان في حجّة الوداع بعرفة يوم الجمعة: المغني لابن قُدَامة ج 2 ص 194، وراجع: تفسير مجمع البيان ج 3 ص 273، جامع البيان ج 6 ص 105، عمدة القاري ج 18 ص 199، سنن الترمذي ج 4 ص 316، وأنت خبير بأنّه بناءً على هذا يكون يوم الغدير الثامن عشر ذى الحجّة يوم الأحد، كما أُشير إليه في هامش الغدير ج 1 ص 42. 63 . كان معه من الصحابة ومن الأعراب وممّن يسكن حول مكّة والمدينة مئة وعشرون ألفاً...: العدد القويّة ص 183، بحار الأنوار ج 37 ص 150. 64 . غدير خمّ على ثلاثة أميال من الجُحفَة: الغدير ج 4 ص 302، عمدة القاري ج 2 ص 218، الفصول المهمّة لابن الصبّاغ ج 1 ص 245، تاج العروس ج 16 ص 225. 65 . خمّ: موضع غدير خمّ، من خممت البيت أي كنسته، فكأنّها سُمّيت بذلك لنقائها... وقيل: هو على ثلاثة أميال

من الجُحفَة: معجم البلدان ج 2 ص 389. 66 . أتاه جبرئيل على خمس ساعات مضت من النهار... : الاحتجاج ج 1 ص 70، اليقين ص 346، بحار الأنوار ج 37 ص 203. 67 . مائده: 67. 68 . نزل رسول اللّه صلى الله عليه و آله من حجّة الوداع، نزل عليه جبرئيل فقال: «يَ_أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ ... »:الكافي ج 1 ص 295، شرح الأخبار ج 2 ص 347، الخرائج والجرائح ج 2 ص 488، مناقب آل أبي طالب ج 2 ص224، تفسيرفرات ص 124، الإرشاد ج 1 ص 175، الاحتجاج ج 1 ص 70، كشف الغمّة ج 1 ص 318، سعد السعودص70، المزار للشهيد الأوّل ص 76، تفسير الثعلبي ج 4 ص 92، المناقب للخوارزمي ص 7، بحار الأنوارج 21 ص386، و ج 37 ص 115، فتح القدير ج 2 ص 60، الملل والنحل ج 1 ص 163، شواهد التنزيل ج 2 ص 391، ينابيع المودّة ج 2 ص 249. 69 . أنيخوا ناقتي، فو اللّه ما أبرح من هذا المكان حتّى أبلّغ رسالة ربّي... : بحار الأنوار ج 37 ص 166. 70 . فأمره أن يردّ مَن تقدّم منهم ويحبس من تأخّر عنهم: روضة الواعظين ص 90، اليقين ص 345، تفسير الصافي ج 2 ص 55، تفسير نور الثقلين ج 1 ص 654، بحار الأنوار ج 37 ص 204. 71 . «مغيلان»: نام درختى است خاردار، شبيه به درخت اقاقيا كه به عربي به آن سَمَر گويند. به لغتنامه دهخدا مراجعه كنيد. 72 . نزل رسول اللّه صلى الله عليه و آله بين مكّة والمدينة عند سَمُرَات خمس دوحاتٍ عظام... : تاريخ مدينة دمشق ج 42 ص216، الغدير

ج 1 ص 31؛ فأمر رسول اللّه فقُمَّت السَّمُرَات... : تفسير العيّاشي ج 1 ص 332. 73 . نزل رسول اللّه صلى الله عليه و آله بين مكّة والمدينة عند سَمُرات خمس دوحاتٍ عظام... : تاريخ مدينة دمشق ج 42 ص216، الغدير ج 1 ص 31؛ فأمر رسول اللّه فقُمَّت السَّمُرَات... : تفسير العيّاشي ج 1 ص 332؛ فدعى المقداد وسلمان وأبا ذر وعمّار... أن يعمدوا إلى أصل الشجرتين فيقمّوا ما تحتها فكسحوه: إقبال الأعمال ج 2 ص 245، بحارالأنوار ج 37 ص 131. 74 . وأمر بما تحت الشجر من شوكٍ فقُمّ: بحار الأنوار ج 37 ص 179؛ فكنس أُناس ما تحت السَّمُرَات: تاريخ مدينه دمشق ج 42 ص 216. 75 . فأمر رسول اللّه صلى الله عليه و آله أن يُقَمَّ ما تحتهنّ ويُنصب له من الأحجار كهيئة المنبر... : روضة الواعظين ص 912، بحار الأنوار ج 37 ص 204؛ وأمرهم أن يضعوا الحجارة بعضها على بعض كقامة رسول اللّه صلى الله عليه و آله: إقبال الأعمال ج 2 ص 245. 76 . أمر أن يؤى بأحلاس دوابّنا وأقتاب إبلنا وحقائبنا، فوضعنا بعضها على بعض، ثمّ ألقينا عليها ثوباً:تفسير العيّاشي ج 2 ص 98، بحار الأنوار ج 37 ص 152؛ وأمر أن يُنصب له منبر من أقتاب الإبل: بحار الأنوار ج37 ص 166. 77 . وظُلِّلَ لرسول اللّه صلى الله عليه و آله بثوبٍ على شجرةٍ من الشمس: مسند أحمد ج 4 ص 372، بحار الأنوار ج 37 ص 187. 78 . لمّا كان يوم غدير خمّ أمر رسول اللّه صلى الله عليه و آله منادياً فنادى: «الصلاة جامعة»: الأمالي للصدوق ص 67، روضة الواعظينص 103، بحار الأنوار ج 37 ص 112؛ أمر رسول اللّه بالدوحات في غدير خمّ فقُمن، ثمّ نودي:«الصلاة جامعة»: قرب

الإسناد ص 57، التحصين ص 578، نهج الإيمان لابن جبر ص 91؛ وانتهى إلينا رسول اللّه صلى الله عليه و آله فنادى: «الصلاة جامعة»: إقبال الأعمال ج 2 ص 245؛ فنزلنا بغدير خمّ، فنودي فينا: «الصلاة جامعة»: العمدة لابن البطريق ص 92، ذخائر العقبى ص 76، المراجعات ص 263، بحار الأنوار ج 37 ص 149. 79 . وإنّ منّا لمن يضع رداءه على رأسه وبعضه تحت قدميه من شدّة الحرّ: العمدة ص 104، الطرائف ص 143. 80 . إنّ الناس تنحّوا عن النبيّ، وأمر عليّاً فجمعهم: إقبال الأعمال ج 2 ص 248، بحار الأنوار ج 37 ص 133. 81 . ثمّ نودي بالصلاة فصلّى بأصحابه ركعتين، ثمّ أقبل... : الخصال ص 66، بحار الأنوار ج 37 ص 121. 82 . حتّى إذا كنّا بالجُحفَة بغدير خمّ صلّى الظهر... : بحار الأنوار ج 37 ص 191. 83 . أيّها الناس، هل تسمعون؟ فإنّي رسول اللّه إليكم... : بحار الأنوار ج 37 ص 191. 84 . مائده: 67. 85 . أيّها الناس، إنّه لم يكن نبيّ من الأنبياء ممّن كان قبلُ إلاّ وقد عمّر، ثمّ دعاه اللّه فأجابه... : تفسير العيّاشي ج 1ص 334، بحار الأنوار ج 37 ص 141؛ قال: كأنّي دُعيت فأجبت... : فضائل الصحابة ص 15، المستدرك للحاكم ج 3 ص109، مجمع الزوائد ج 9 ص 164، السنن الكبرى للنسائي ج 5 ص 130، خصائص أمير المؤمنين للنسائي ص 93،المعجم الكبير ج 5 ص 166، تفسير الآلوسي ج 6 ص 194، أنساب الأشراف ص 110. 86 . نشهد أنّك بلّغت ونصحت وأدّيت ما عليك... : تفسير العيّاشي ج 1 ص 334، بحار الأنوار ج 37 ص 141. 87

. ودعا أميرَ المؤمنين فرقي معه حتّى قام عن يمينه... : الإرشاد ج 1 ص 175، بحار الأنوار ج 21 ص 387. 88 . سمعتُ رسول اللّه صلى الله عليه و آله يوم غدير خمّ وهو يقول: إنّي تارك فيكم الثقلين... : شرح الأخبار ج 2 ص 481،وراجع: كمال الدين ص 234، كشف المحجة ص 76، فضائل الصحابة ص 15، المستدرك ج 3 ص 109، السنن الكبرى ج 5 ص 45، تفسير ابن كثير ج 4 ص 122، تفسير الآلوسي ج 6 ص 194. 89 . قام فينا (رسول اللّه صلى الله عليه و آله) يوماً خطيباً بماءٍ يُدعى خمّ، وقال: إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه ... اُذكّركم اللّه في أهل بيتي. ثلاث مرّات: صحيح ابن حبّان ج 4 ص 63، المعجم الكبير ج 5 ص 183، تاريخ مدينة دمشق ج41 ص 19. 90 . فقال النبيّ صلى الله عليه و آله: مَن أولى بكم مِن أنفسكم؟ فجهروا فقالوا: اللّه ورسوله، ثمّ قال ثانية... : تفسير العيّاشي ج 1ص 332، بحار الأنوار ج 37 ص 139. 91 . بصائر الدرجات ص 97، قرب الإسناد ص 57، الكافي ج 1 ص 294، التوحيد ص 212، الخصال ص 211، كمال الدين ص 276، معاني الأخبار ص 65، كتاب من لا يحضره الفقيه ج 1 ص 229، تحف العقول ص 459، تهذيب الأحكام ج 3 ص 144، كتاب الغيبة للنعماني ص 75، الإرشاد ج 1 ص 351، كنز الفوائد ص 232، الإقبال بالأعمال ج 1 ص 506، مسند أحمد ج 1 ص 84 ، سنن ابن ماجة ج 1 ص 45، سنن الترمذي ج 5 ص 297، المستدرك للحاكم ج 3 ص 110، مجمع الزوائد ج 7 ص17، تحفة الأحوذي ج

3 ص 137، مسند أبي يعلى ج 11 ص 307، المعجم الأوسط ج 1 ص 112، المعجم الكبير ج 3 ص 179، التمهيد لابن عبد البرّ ج 22 ص 132، نصب الراية ج 1 ص 484، كنز العمّال ج 1 ص 187 و ج 11 ص 332، 608، تفسير الثعلبي ج 4 ص 92، شواهدالتنزيل ج 1 ص 200، الدرّ المنثور ج 2 ص 259. 92 . مَن كنت مولاه فعليّ مولاه... فقالها ثلاثاً: تفسير فرات ص 506، ينابيع المودّة ج 1 ص 104 و ج 3 ص 142،الطرائف ص 144، وراجع: الكافي ج 1 ص 295، الأمالي للطوسي ص 247، بحار الأنوار ج 37 ص 124. 93 . ثمّ ضرب بيده إلى عضده فرفعه... حتّى صارت رجله مع ركبة رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الاحتجاج ج 1 ص 76،التحصينص 583، بحار الأنوار ج 37 ص 209. 94 . معاشر الناس ، هذا علىّ أخي ووصيّي وواعي علمي ... : المصادر السابقة . 95 . هل سمعتم؟ فقالوا: اللّهمّ بلى، قال: فأقررتم؟ قالوا: بلى... : تفسير العيّاشي ج 2 ص 98، بحار الأنوار ج 37 ص 152. 96 . يا رسول اللّه، ما تأويل هذا؟ فقال: مَن كنت نبيّه فهذا عليّ أميره: تفسير فرات ص 516، بحار الأنوار ج 37 ص 194. 97 . ما مِن علمٍ إلاّ وقد علّمته عليّاً... : الاحتجاج ج 1 ص 74، التحصين ص 582، تفسير الصافي ج 2 ص 59، بحارالأنوار ج 37 ص 208؛ معاشر الناس، هذا عليّ، أنصركم لي وأحقّكم بي، وأقربكم إليَّ وأعزّكم عليَّ: بحارالأنوار ج 37 ص 210. 98 . معاشر الناس، ذرّية كلّ نبيّ من صلبه، وذرّيتي

من صلب عليّ: روضة الواعظين ص 95، التحصين ص 584، بحارالأنوار ج 37 ص 210. 99 . إنّا صراط اللّه المستقيم... ثمّ عليّ من بعدي: إقبال الأعمال ج 2 ص 247، التحصين ص 586، بحار الأنوار ج 37 ص 132. 100 . تغابن: 8 . 101 . فضائل علي بن أبي طالب عند اللّه عزّ وجلّ، وقد أنزلها في القرآن أكثر مِن أن أُحصيها... مَن يطع اللّه ورسوله وعليّاً والأئمّة الذين ذكرتهم، فقد فاز فوزاً مبيناً: روضة الواعظين ص 99، الاحتجاج ج 1 ص 83 . 102 . معاشر الناس، فآمنوا باللّه ورسوله والنور الذي أنزل، أنزل اللّه النور فيَّ ثمّ في عليّ، ثمّ النسل منه إلى المهدي: الاحتجاج ج 1 ص 77، إقبال الأعمال ج 2 ص 247، اليقين ص 354، بحار الأنوار ج 37 ص 132؛ معاشرالناس، إنّي نبيّ وعليّ وصيّي، ألا إنّ خاتم الأئمّة منّا القائم المهدي... : روضة الواعظين ص 97، الاحتجاج ج 1 ص 80 ، التحصين ص 588، بحار الأنوار ج 37 ص 213. 103 . وأمرَ الناس أن يبلّغ الشاهد الغائب: الكافي ج 1 ص 289، دعائم الإسلام ج 1 ص 15، كتاب سليم بن قيس ص 145،الأمالي للطوسي ص 560، الاحتجاج ج 1 ص 106، ينابيع المودّة ج 3 ص 369. 104 . لمّا نزلت: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ... »، قال النبيّ: اللّه أكبر على إكمال الدين... : المسترشد ص 468، مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 226، بحار الأنوار ج 37 ص 156. 105 . مائده: 3. 106 . فقام بولاية علىّ عليه السلام يوم غدير خمّ... فأنزل اللّه : الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ... : الكافي ج 1

ص 289، وراجع: دعائم الإسلام ج 1 ص 15، الأمالي للصدوق ص 50، روضة الواعظين ص 350، إقبال الأعمال ج 2 ص 262، اليقين ص 212، بشارة المصطفى ص 328، المناقب للخوارزمي ص 135، كشف الغمّة ج 1 ص 296، تاريخ بغدادج 8 ص 284، تاريخ مدينة دمشق ج 42 ص 233، البداية والنهاية ج 7 ص 386. 107 . انّ علىّ بن إبي طالب أخي ووصيي و خلفتي و الأمام من بعدي، الذي محلّه مني محلّ هارون من موسى الا انّه لا نبيّ بعدي: الاحتجاج ج 1 ص 73 ، بحار الأنوار ج 37 ص 206. 108 . فقال له: اما ترضى ان تكون مني بمنزلة هارون من موسى الا انّه ليس بعدي نبي انّه لاينبغى ان اذهب الا وانت خليفتي...: المستدرك للحاكم ج 3 ص 133، و راجع مسند أحمد ج 1 ص 331، مجمع الزوائد ج 9 ص 120، المعجم الكبير ج 12 ص 78، كنز العمّال ج 11 ص 606 و راجع ايضا: الكافي ج 8 ص 108، الإحتجاج ج 1 ص 155، صحيح مسلم ج 7 ص 120، سنن ابن ماجه ج 1 ص 45، سنن الترمذي ج 5 ص 304. 109 . يا قوم، هنّؤوني هنّؤوني... : مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 237، بحار الأنوار ج 37 ص 159؛ معاشر الناس، قولواالذي قلت لكم، وسلّموا على عليّ بإمرة المؤمنين... ومن جاء بعده من الأئمّة منّي... : روضة الواعظين ص 99، الاحتجاج ج 1 ص 83 ، تفسير الصافي ج 2 ص 66، تفسير نور الثقلين ج 1 ص 305. 110. فنادته القوم: نعم سمعنا وأطعنا أمر اللّه

وأمر رسوله... : روضة الواعظين ص 99، تفسير الصافي ج 2 ص 66، بحارالأنوار ج 37 ص 217. 111 . وأمر عليّاً عليه السلام أن يجلس في خيمةٍ له بإزائه... : الإرشاد ج 1 ص 176، كشف الغمّة ج 1 ص 238، أعلام الورى ج 1 ص 262. 112 . عمّمني رسول اللّه صلى الله عليه و آله يوم غدير خمّ بعمامة... : شرح الأخبار ج 1 ص 321، السنن الكبرى للبيهقي ج 10 ص 14، مسند أبي داود الطيالسي ص 23، نظم درر السمطين ص 112، الكامل لابن عدي ج 4 ص 173، ميزان الاعتدال ج 7 ص 396؛ إنّ رسول اللّه عمّم عليّ بن أبي طالب عمامته السحاب: الغدير ج 1 ص 292. 113 . لمّا نصّ على أمير المؤنين بالإمامة في ابتداء الأمر، جاءه قوم من قريش... : مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 755، تنزيه الأنبياء للشريف المرتضى ص 167، بحار الأنوار ج 17 ص 71. 114 . كان من قول رسول اللّه بغدير خمّ: سلّموا على عليّ بإمرة المؤمنين. فقالا: مِن اللّه ورسوله؟ فقال: نعم، حقّاً من اللّه ورسوله: الاحتجاج ص 108، بحار الأنوار ج 28 ص 266، تفسير نور الثقلين ج 3 ص 82 . 115 . فقال له عمر: بخ بخ يابن أبي طالب، أصبحت مولاي... : روضة الواعظين ص 350، الإرشاد ج 1 ص 177، العمدةص 195. 116 . وكان أوّل من هنّأه بذلك عمر بن الخطّاب، فقال له: بخ بخ يابن أبي طالب... : مسار الشيعة ص 39. 117 . إنّ هذا يوم عظيم الشأن، فيه وقع الفرج... : مصباح المتهجّد ص 755، إقبال الأعمال ج 2 ص 257، المصباح

ص 698،بحار الأنوار ج 37 ص 164. 118 . فجاءت الأبالسة إلى إبليس الأكبر، وحَثَوا التراب على رؤوسهم... : تفسير القمّي ج 2 ص 210، تفسير الصافي ج 4 ص 218، تفسير نور الثقلين ج 1 ص 658، بحار الأنوار ج 37 ص 120. 119 . هل عرفتم الفارس؟ ذلك جبرئيل عرض عليكم... : مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 239، بحار الأنوار ج 37 ص 161. 120 . الأمالي للصدوق ص 67، خصائص الأئمّة ص 42، روضة الواعظين ص 103، المسترشد ص 469، أقسام المولىص 35، الإرشاد ج 1 ص 177، الفصول المختارة ص 259، مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 230، بحار الأنوارج 37 ص 112. 121 . لا تزال يا حسّان مؤّداً بروح القدس ما نصرتنا بلسانك: خصائص الأئمّة ص 42، الإرشاد ج 1 ص 177، بحارالأنوار ج 21 ص 388. 122 . أكثر المخالفين لجؤوا في دفع الاستدلال به إلى تجويز كون المراد الناصر والمحبّ: بحار الأنوار ج 37 ص 241، المراجعات ص 280. 123 . ورسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول كلّما بايع قوم: الحمد للّه الذي فضّلنا على جميع العالمين: روضة الواعظين ص 99، الاحتجاج ج 1 ص 84 ، بحار الأنوار ج 37 ص 217. 124 . قيامت: 31_ 35. 125 . لقد رأيت معاوية حتّى قام فتمطّى وخرج مغضباً... : تفسير فرات ص 517، بحار الأنوار ج 37 ص 194. 126 . أوصلوا البيعة والمصافقة ثلاثاً... : بحار الأنوار ج 37 ص 217. 127 . فسمعنا أحد الثلاثة وهو يقول: واللّه محمّد لأحمق إن كان يرى أنّ الأمر يستقيم لعليّ من بعده!: تفسير العيّاشيج 2 ص 98،

بحار الأنوار ج 37 ص 152، تفسير نور الثقلين ج 2 ص 243. 128 . اكتم علينا، فإنّ لكلّ جِوار أمانةً، فقال لهم: ما هذا من جِوار الأمانة... : المصادر السابقة. 129 . ثمّ مضى حتّى أتى رسول اللّه صلى الله عليه و آله وعليّ إلى جانبٍ مُحتَبٍ بحمائل سيفه... : المصادر السابقة. 130 . فلمّا كان بعد ثلاثة وجلس النبيّ صلى الله عليه و آله مجلسه، أتاه رجل... : بحار الأنوار ج 37 ص 166. 131 . أخذ رسول اللّه بعضد علي بن أبي طالب يوم غدير خمّ ثمّ قال: مَن كنت مولاه، فقام إليه أعرابي... فهذا عن اللّه أم عنك؟!... : شواهد التنزيل ج 2 ص 385؛ لمّا بلغ بغدير خمّ وشاع ذلك في البلاد، أتى الحارث بن النعمان الفهري... : مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 241، إقبال الأعمال ج 2 ص 251، الطرائف ص 153. 132 . إمّا أن تتوب وإمّا أن ترحل عنّا، قال: إنّ قلبي لا يطاوعني إلى التوبة... : مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 167، نهج الإيمان ص 488. 133 . أنفال: 33. 134 . فركب راحلته، فلمّا أصحر أنزل اللّه عليه طيراً من السماء في منقاره حصاة: مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 167، تفسير مجمع البيان ج 10 ص 445، بحار الأنوار ج 15 ص 2 138. 135 . معارج: 1 _ 2، وأنزل اللّه تعالى على رسوله: «سَأَلَ سَآئِلُ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ»... : مناقب آل أبي طالب 2 ص 166، الغدير ج 1 ص 241، 243. 136 . طوبى لمن والاه، والويل لمن عاداه، كأنّي أنظر إلى عليّ وشيعته يوم القيامة يُزفّون على نوق... : بحار الأنوار ج 37 ص 167.

137 . عَقَبة هَرشَى إلى ذات الأصافر ميلان، ثمّ إلى الجُحفَة، وليس بين الطريقين إلاّ ميلين: معجم ما استعجم ج 3 ص 954. 138 . قعدوا له في العقبة وهي عقبة اَرشَى هَرشَى بين الجُحفَة والأبواء، فقعدوا عن يمين العقبة...: تفسير القمّي ج 1 ص 174، بحار الأنوار ج 31 ص 632؛ اتّفقوا على أن يَنفِروا بالنبيّ ناقتَهُ على عقبة هَرشَى، وقد كانوا عملوا مثل ذلك في غزوة تبوك: بحار الأنوار ح 28 ص 97. 139 . والرأي أن نقتل محمّداً قبل أن يدخل المدينة... فقعد سبعة عن يمين العقبة...: إقبال الأعمال ج 2 ص 249. 140 . المزار لابن المشهدى ص 264، بحار الأنوار ج 97 ص 284. 141 . اين زيارت، در كتاب «مفاتيح الجنان» بعد از زيارت وداع اميرالمؤنين و قبل از زيارت آن حضرت در روز مولود ذكر شده است. 142 . بحار الأنوار ج 31 ص 493. 143 . عبد اللّه بن سلام كه در ماجراى نزول آيه ولايت، درباره اسلام آوردن او سخن به ميان آمده است، از «بنيقريظه» است، ايمان آوردن او بايد قبل از سال هفتم هجري باشد، زيرا در سال هفتم «بنيقريظه» بعد از جنگ خيبر از بين رفتند. 144 . أقبل عبد اللّه بن سلام ومعه نفر من قومه ممّن قد آمنوا بالنبي صلى الله عليه و آله، فقال: يا رسول اللّه، إنّ منازلنا بعيدة ليس لنا مجلس ولا متحدّث دون هذا المجلس، وإنّ قومنا لمّا رأونا آمنّا باللّه ورسوله وصدّقناه رفضونا، وآلوا على أنفسهم أن لا يجالسونا ولا يناكحونا ولا يكلّمونا، فشقّ ذلك علينا... : شواهد التنزيل ج 1 ص 234، تفسير الآلوسي ج 6 ص 167، أعيان

الشيعة ج 1 ص 368، المناقب للخوارزمي ص 264، كشف الغمّة ج 1 ص 306، بحار الأنوار ج 35 ص 196. 145 . عن أبي جعفر عليه السلام، في قول اللّه عزّ وجلّ: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّه وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ» الآية، قال: إنّ رهطاً من اليهود أسلموا، منهم عبد اللّه بن سلام وأسد وثعلبة وابن يامين وابن صوريا، فأتوا النبي صلى الله عليه و آله فقالوا: يا نبي اللّه، إنّ موسى أوصى إلى يوشع بن نون، فمن وصيّك يا رسول اللّه؟... : الأمالي للصدوق ص 186، روضة الواعظين ص 102، وسائل الشيعة ج 9 ص 478، مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 209، بحار الأنوار ج 35 ص 183، جامع أحاديث الشيعة ج 8 ص 442، التفسير الأصفى ج 1 ص 282، التفسير الصافي ج 2 ص 46، تفسير نور الثقلين ج 1 ص 647. 146 . مائده: 55. 147 . فقاموا فأتوا المسجد فإذا سائل خارج، فقال: يا سائل، أما أعطاك أحد شيئاً؟ قال: نعم هذا الخاتم، قال: من أعطاكه؟ قال: أعطانيه ذلك الرجل الذي يصلّي، قال: على أيّ حال أعطاك؟ قال كان راكعاً. فكبّر النبي وكبّر أهل المسجد، فقال النبي صلى الله عليه و آله: علي بن أبي طالب وليّكم بعدي، قالوا: رضينا باللّه ربّاً وبالإسلام ديناً وبمحمّدٍ نبيّاً وبعليّ بن أبي طالب وليّاً. فأنزل اللّه عزّ وجلّ: «وَمَن يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ»، فروي عن عمر بن الخطّاب أنّه قال: واللّه لقد تصدّقت بأربعين خاتماً وأنا راكع لينزل فيّ ما نزل في علي بن أبي طالب: الأمالي للصدوق ص 186، روضة الواعظين ص 102، وسائل الشيعة ج 9 ص 478، مناقب آل أبي طالب ج 2

ص 209، بحار الأنوار ج 35 ص 183، جامع أحاديث الشيعة ج 8 ص 442، التفسير الأصفى ج 1 ص 282، التفسير الصافي ج 2 ص 46، تفسير نور الثقلين ج 1 ص 647؛ ثمّ إن النبي صلى الله عليه و آله خرج إلى المسجد والناس بين قائمٍ وراكع، وبصر بسائل، فقال له النبي صلى الله عليه و آله: هل أعطاك أحد شيئاً؟ قال: نعم خاتماً من ذهب، فقال له النبي صلى الله عليه و آله من أعطاكه؟ قال: ذاك القائم. وأومأ بيده إلى أمير المؤنين علي عليه السلام، فقال له صلى الله عليه و آله: على أيّ حال أعطاك؟ قال: أعطاني وهو راكع. فكبّر النبي صلّى اللّه عليه وآله... : شواهد التنزيل ج 1 ص 234، تفسير الآلوسي ج 6 ص 167، أعيان الشيعة ج 1 ص 368، المناقب للخوارزمي ص 264، كشف الغمّة ج 1 ص 306، بحار الأنوار ج 35 ص 196. 148 . ... فأعطاني خاتمه. وأشار بيده فإذا هو بعلي بن أبي طالب عليه السلام فنزلت هذه الآية: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّه وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَهُمْ رَ اكِعُونَ»، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله: هو وليّكم من بعدي: الأمالي للصدوق ص 186، روضة الواعظين ص 102، بحار الأنوار ج 9 ص 329 و ج 35 ص 183، جامع أحاديث الشيعة ج 8 ص 442، تفسير فرات الكوفي ص 125، تفسير نور الثقلين ج 1 ص 647. 149 . فأنشأ حسّان بن ثابت يقول: أبا حسن تفديك نفسي ومهجتي/ وكلّ بطيء في الهدى ومسارع/أيذهب مدحي والمحبر ضائع...: شواهد التنزيل ج 1 ص 234، تفسير الآلوسي ج 6 ص 167، أعيان الشيعة ج 1 ص 368، المناقب للخوارزمي ص 264، كشف الغمّة ج 1 ص

306، بحار الأنوار ج 35 ص 196. 150 . فرائد السمطين ج 1 ص 334، نظم درر السمطين ص 132. 151 . نحل: 83. 152 . فروي عن عمر بن الخطّاب أنّه قال: واللّه لقد تصدّقت بأربعين خاتماً وأنا راكع لينزل فيّ ما نزل في علي بن أبي طالب، فما نزل: الأمالي للصدوق ص 186، روضة الواعظين ص 102، وسائل الشيعة ج 9 ص 478، مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 209، بحار الأنوار ج 35 ص 183، جامع أحاديث الشيعة ج 8 ص 442، التفسير الأصفى ج 1 ص 282، التفسير الصافي ج 2 ص 46، تفسير نور الثقلين ج 1 ص 647، وراجع شرح الأخبار ج 2 ص 346، سعدالسعود ص 97، مستدرك الوسائل ج 7 ص 258. 153 . مباهلة في الأصل من مادّة «بهل» على وزن أهل، بمعنى إطلاق وفكّ القيد عن الشيء، وبذلك يقال للحيوان الطلق حيث لا توضع محالبها في كيس كي يستطيع وليدها أن يرضع بسهولة، يقال له: باهل. وابتهال في الدعاء بمعنى التضرّع وتفويض الأمر إلى اللّه. وإذا فسّروها بمعنى الهلاك واللعن والبعد عن اللّه كذلك بسبب ترك العبد طلقاً وحرّاً في كلّ شيء تترتّب عليه هذه النتائج، هذا معنى المباهلة لغةً. أمّا مفهوماً ما هو المعروف نزول هذه الآية، بمعنى الملاعنة بين الشخصين، ولذا يجتمع أفراد للحوار حول مسألة دينية مهمّة في مكانٍ واحد ويتضرّعون اللّه أن يفضح الكاذب ويعاقبه: راجع مختار الصحاح ص 42، مجمع البحرين ج 1 ص 258، النهاية لابن الأثير ج 1 ص 167. 154 . نيل الاوطار ج 8 ص 216، فتح البارى ج 8 ص 74 (ذكر قصة اهل

نجران بعد حجّ ابى بكر بالناس فى السنّة التاسعة و قبل حجة الوداع فى السنّة الثامنة). 155 . صبيح معنعناً عن شهر بن حوشب، قال: قدم على رسول اللّه صلى الله عليه و آله عبد المسيح بن أبقى ومعه العاقب وقيس أخوه، ومعه حارث بن عبد المسيح وهو غلام، ومعه أربعون حبراً، فقال: يا محمّد، كيف تقول في المسيح؟ فواللّه إنّا لننكر ما تقول، قال: فأوحى اللّه تعالى إليه: «إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ»، فقال إجلالاً له ممّا يقول: بل هو اللّه... : تفسير فرات الكوفي ص 89، بحار الأنوار ج 21 ص 89. 156 . فقال الأسقف: يا أبا القاسم، موسى من أبوه؟ قال: عمران، قال: فيوسف من أبوه؟ قال: يعقوب، قال: فأنت من أبوك؟ قال: أبي عبد اللّه بن عبد المطّلب، قال: فعيسى من أبوه؟ فأعرض النبي صلى الله عليه و آله عنهم، فنزل: «إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللَّهِ...»، فتلاها رسول اللّه فغشي عليه، فلمّا أفاق قال: أتزعم أنّ اللّه أوحى إليك أنّ عيسى خُلق من تراب؟ ما نجد هذا فيما أُوحي إليك، ولا نجده فيما أُوحي إلينا، ولا يجده هؤاء اليهود فيما أُوحي إليهم، فنزل: «فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ...»، قالوا: أنصفتنا يا أبا القاسم، فمتى نباهلك؟ فقال: بالغداة إنشاء اللّه. وانصرف النصارى، فقال السيّد لأبي الحارث: ما تصنعون بمباهلته؟ إن كان كاذباً ما نصنع بمباهلته شيئاً، وإن كان صادقاً لنهلكنّ، فقال الأسقف: إن غدا فجاء بولده وأهل بيته فاحذروا مباهلته، وإن غدا بأصحابه فليس بشيء... : مناقب آل أبي طالب ج 3 ص 143، بحار الأنوار ج 21 ص 344، تفسير أبي حمزة الثمالي ص 123.

157 . ولقد جاءكم بالفصل من أمر صاحبكم، واللّه ما باهل قوم نبيّاً قطّ فعاش كبيرهم ولا نبت صغيرهم، ولئن فعلتم لتهلكنّ: مناقب آل أبي طالب ج 3 ص 143، بحار الأنوار ج 21 ص 281 و ج 35 ص 258؛ فقال القوم بعضهم لبعض: حتّى ننظر بمن يباهلنا غداً؟ بكثرة أتباعه من أوباش الناس، أم بأهله من أهل الصفوة والطهارة؟ فإنّهم وشيج الأنبياء وموضع بهلهم... : الاختصاص ص 114، سعد السعود ص 93، بحار الأنوار ج 21 ص 354. 158 . روي أنّه عليه السلام لمّا أورد الدلائل على نصارى نجران، ثمّ إنّهم أصرّوا على جهلهم، فقال عليه السلام: إنّ اللّه أمرني إن لم تقبلوا الحجّة أن أباهلكم... وروي أنّه عليه السلام لمّا خرج في المرط الأسود، فجاء الحسن رضي اللّه عنه فأدخله، ثمّ جاء الحسين رضي اللّه عنه فأدخله، ثمّ فاطمة ثمّ علي رضي اللّه عنهما، ثمّ قال: «إِنّمَا يُرِيدُ اللّه لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا». واعلم أنّ هذه الرواية كالمتّفق على صحّتها بين أهل التفسير والحديث: تفسير فخر الرازي ج 8 ص 85. 159 . إذا أنا دعوت فأمّنوا، فقال أسقف نجران: يا معشر النصارى! إنّي لأرى وجوهاً لو شاء اللّه أن يزيل جبلاً من مكانه لأزاله بها، فلا تباهلوا فتهلكوا فلم يبق على وجه الأرض نصراني إلى يوم القيامة: مناقب آل أبي طالب ج 3 ص 143، بحار الأنوار ج 21 ص 281 و ج 35 ص 258. 160 . إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله أتاه حبران من أحبار النصارى من أهل نجران، فتكلّما في أمر عيسى... فأخذ بيد علي والحسن والحسين وفاطمة، ثمّ خرج ورفع كفّه إلى السماء

وفرّج بين أصابعه، ودعاهم إلى المباهلة... وكذلك المباهلة يشبك يده في يده يرفعهما إلى السماء. فلما رآه الحبران قال أحدهما لصاحبه: واللّه لئن كان نبيّاً لنهلكنّ، وإن كان غير نبيّ كفانا قومه. فكفّا وانصرفا: تفسير العيّاشي ج 1 ص 176، بحار الأنوار ج 21 ص 342، تفسير نور الثقلين ج 1 ص 348. 161 . عن سعد بن أبي وقّاص قال: لمّا نزلت هذه الآية: «فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَأَبْنَآءَكُمْ»، دعا رسول اللّه عليّاً وفاطمة وحسناً وحسيناً، فقال: اللّهمّ هؤاء أهلي: صحيح مسلم ج 7 ص 120، سنن الترمذي ج 4 ص 293، فتح الباري ج 7 ص 10، تحفة الأحوذي ج 8 ص 278، نظم درر السمطين ص 108، زاد المسير ج 1 ص 339، الدرّ المنثور ج 2 ص 39، فتح القدير ج 1 ص 348، تفسير الآلوسي ج 3 ص 190، أُسد الغابة ج 4 ص 26، الإصابة ج 4 ص 468، البداية والنهاية لابن كثير ج 7 ص 376، ينابيع المودّة ج 2 ص 120، مناقب آل أبي طالب ج 3 ص 142، بحار الأنوار ج 21 ص 343. 162 . فأقبلا إليه فقالا: بمن تباهلنا يا أبا القاسم؟ قال: بخير أهل الأرض وأكرمهم على اللّه عزّ وجلّ، بهؤاء. وأشار لهما إلى عليّ وفاطمة والحسن والحسين صلوات اللّه عليهم، قالا: فما نراك جئت لمباهلتنا بالكبر ولا من الكثر ولا أهل الشارة ممّن نرى ممّن آمن بك واتّبعك، وما نرى ها هنا معك إلاّ هذا الشاب والمرأة والصبيين، أفبهؤاء تباهلنا؟! قال: نعم، أولم أخبركم بذلك آنفاً؟ نعم، بهؤاء أُمرت والذي بعثني بالحقّ أن أباهلكم، فاصفارت حينئذٍ ألوانهما... ويحكم لا تفعلوا، اذكروا ما

عثرتم عليه في الجامعة من صفته، فواللّه إنّكم لتعلمون حقّ العلم أنّه لصادق... : إقبال الأعمال ج 2 ص 345، بحار الأنوار ج 21 ص 321. 163 . يا محمّد، إنّ اللّه عزّ وجلّ يُقرئك السلام ويقول لك: إنّ عبدي موسى عليه السلام باهل عدوّه قارون بأخيه هارون وبنيه، فخسفت بقارون وأهله وماله وبمن آزره من قومه، وبعزّتي أقسم وبجلالي يا أحمد، لو باهلت بك وبمن تحت الكساء من أهلك أهل الأرض والخلائق جميعاً، لتقطّعت السماء كسفاً والجبال زبراً، ولساخت الأرض فلم تستقرّ أبداً إلاّ أن أشاء ذلك. فسجد النبي صلى الله عليه و آلهووضع على الأرض وجهه، ثمّ رفع يديه حتّى تبيّن للناس عفرة إبطيه، فقال: شكراً للمنعم، شكراً للمنعم... : إقبال الأعمال ج 2 ص 348، بحار الأنوار ج 21 ص 324، تفسير نور الثقلين ج 4 ص 142. 164 . لأبعثنّ إليكم رجلاً كنفسي، يفتح اللّه به خيبر، سيفه سوطه... : بصائر الدرجات ص 422، وراجع الأمالي للصدوق ص 618، الخصال ص 555، عيون أخبار الرضا ج 2 ص 210، تحف العقول ص 429، الأمالي للطوسي ص 546، بحار الأنوار ج 5 ص 69 و ج 21 ص 180 و ج 25 ص 224، مجمع الزوائد ج 7 ص 110، المصنّف ص 506، سنن النسائي ج 5 ص 127، شرح نهج البلاغة ج 9 ص 167، كنز العمّال ج 4 ص 441. 165 . وعُمَر قائمٌ بالسيف على رأسه، وخالد بن الوليد وأبو عبيدة الجرّاح وسالم مولي أبي حذيف... : كتاب سليم بن قيس ص 151 ، الاحتجاج ص 109 ، بحار الأنوار ج 28 ص 270. 166 . فقال : إن أنا لم أفعل فمه ؟ قالوا

: إذا واللّه الّذي لا إله إلاّ هو نضرب عنقك ... : الإمامة والسياسة ج 1ص 30، وراجع الاحتجاج ج 1 ص 207 ، مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 115 ، كتاب سليم بن قيس ج 2 ص 593 ، المسترشد ص 378، الاحتجاج ج 1 ص 213 و 215 ، بحار الأنوار ج 40 ص 180. 167 .أنا أحقّ بهذا الأمر منكم ، لا أُبايعكم وأنتم أولى بالبيعة لي: الاحتجاج ج 1 ص 95 ، بحار الأنوار ج 28 ص 185 ، أخذتم هذا الأمر من الأنصار واحتججتم عليهم بالقرابة من رسول اللّه، فأعطوكم المقادة... : الاحتجاج ج 1 ص 95 ، بحار الأنوار ج 28 ص 185 ، الغدير ج 5 ص 371 ، السقيفة وفدك ص 62 ، شرح نهج البلاغة ج 6 ص 11. 168 . قال: فأنشدك باللّه، أبي برز رسول اللّه وبأهلي ووولدي في مباهلة المشركين؟ أم بك وبأهلك وولدك؟ قال: بل بكم: الاحتجاج ج 1 ص 163. 169 . از آن جهت كه پيامبر براى صرف غذا به حضرت زهرا فرمود: «ادعى لى زوجك وابنيك» واسمى از زينب عليهاالسلام، دختر فاطمه عليهاالسلام به ميان نمى آيد براى همين احتمال مى دهم در آن روز، زينب3 به دنيا نيامده بوده است. تولد زينب در سال ششم هجري بوده است. پس جريان حديث كسا قبل از سال ششم روى داده است. 170 . اين غذا كه نوعى حلواى رقيق است امروزه به نام «كاچى» يا «آش فاطمه» مشهور است كه معمولاً از شكر براى شيرين كردن آن استفاده مى شود. 171 . قالت أُمّ سلمة زوجة النبي صلى الله عليه و آله حين جاء نعي

الحسين بن علي، لعنت أهل العراق وقالت: قتلوه قتلهم اللّه، غرّوه وأذلّوه لعنهم اللّه، فإنّي رأيت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وقد جاءته فاطمة غداة ببرمة قد صنعت فيه عصيدة، تحملها في طبق حتّى وضعتها بين يديه، فقال لها: أين ابن عمّك؟ قالت: هو في البيت، قال: اذهبي فادعيه فأتيني بابنيه. قالت: وجاءت تقود ابنيها كلّ واحد منهما بيد، وعليّ يمشي في أثرها، حتّى دخلوا على رسول اللّه صلى الله عليه و آله، فأجلسهما في حجره، وجلس علي عن يمينه، وجلست فاطمة عن يساره. قالت أُمّ سلمة: فاجتذب من تحتي كساءً خيبرياً كان بساطاً لنا على المثابة في المدينة فلقه رسول اللّه صلى الله عليه و آله، وأخذ طرفي الكساء وألوى بيده اليمنى إلى ربّه عزّ وجلّ وقال: اللّهمّ هؤاء أهل بيتي، أذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهيراً... : العمدة لابن البطريق ص 35، الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف ص 126، ذخائر العقبى ص 22، بحار الأنوار ج 35 ص 221، مسند أحمد ج 6 ص 298، جامع البيان ج 22 ص 11، شواهد التنزيل ج 2 ص 104، تفسير ابن كثير ج 3 ص 492؛ إنّ النبي صلى الله عليه و آله كان في بيتها، فأتت فاطمة ببرمة فيها حريرة فدخلت بها عليه، قال: ادعي لي زوجك وابنيك. قالت: فجاء عليّ وحسن وحسين، فدخلوا وجلسوا يأكلون من تلك الحريرة... : العمدة لابن البطريق ص 32، سعد السعود ص 106، بحار الأنوار ج 35 ص 220، تفسير مجمع البيان ج 8 ص 156، تفسير الثعلبي ج 8 ص 42.

العصيدة: دقيق يُلتّ بالسمن ويُطبخ: النهاية في غريب الحديث ج 3 ص 246، لسان العرب ج 3 ص 291، تاج العروس ج 5 ص 108. 172 . ليلة أُسري بي إلى السماء...

فبينما أنا أدور في قصورها وبساتينها ومقاصيرها ، إذ شممت رائحة طيّبة فأعجبتني تلك الرائحة، فقلت: يا حبيبي... : مدينة المعاجز ج 3 ص 224. 173 . كان النبي صلى الله عليه و آله وسلم يُكثر تقبيل فاطمة عليهاالسلام ، فعاتبته على ذلك عائشة فقالت: يا رسول اللّه، إنّك لتكثر تقبيل فاطمة ! فقال لها: إنّه لمّا عُرج بي إلى السماء ... : تفسير العيّاشي ج 2 ص 212، بحار الأنوار ج 8 ص 142، وراجع تفسيرالقمّي ج 1 ص 365، تفسير نور الثقلين ج 2 ص 502، ينابيع المودّة ج 2 ص 131، ذخائر العقبى ص 36،تفسير مجمع البيان ج 6 ص 37؛ رسول اللّه صلى الله عليه و آله:... فأنا إذا اشتقت إلى الجنّة شممت ريحها من فاطمة: الطرائف في معرفة مذهب الطوائف ص 111، بحار الأنوار ج 37 ص 65؛ رسول اللّه صلى الله عليه و آله:... فأكلتها ليلة أُسري بي، فعلقت خديجة بفاطمة ، فكنت إذا اشتقت إلى رائحة الجنّة شممت رقبة فاطمة: المستدرك ج 3 ص 156، كنزالعمّال ج 12 ص 109، الدرّ المنثور ج 4 ص 153. 174 . توجّه إلى رسول اللّه صلى الله عليه و آله، فجلستُ أنتظر حتّى جاء رسول اللّه صلى الله عليه و آله فجلس ومعه علي والحسن والحسين عليهم السلام، أخذ كلّ واحد منهما بيده، حتّى دخل فأدنى عليّاً وفاطمة فأجلسهما بين يديه، فأجلس حسناً وحسيناً كلّ واحد منهما على فخذه: المجموع ج 3 ص 467، بحار الأنوار ج 35 ص 217، المستدرك للنيشابوري ج 2 ص 416، السنن الكبرى للبيهقي ج 2 ص 152، شواهد التنزيل ج 2 ص 64، تاريخ مدينة دمشق ج 41 ص 25، تاريخ الإسلام ج 6 ص 217. 175 . عن عطية الطفاوي، عن أبيه، أنّ أُمّ سلمة حدّثته

قالت: بينما رسول اللّه صلى الله عليه و آله في بيتي يوماً، إذ قال الخادم: إنّ عليّاً وفاطمة في السدّة. قالت: فقال لي: قومي فتنحّي لي عن أهل بيتي. قالت: فقمت فتنحّيت في البيت قريباً، فدخل علي وفاطمة والحسن والحسين وهما صبيّان صغيران. قالت: فأخذ الصبيّين فوضعهما في حجره فقبّلهما، واعتنق عليّاً بإحدى يديه وفاطمة باليد الأُخرى، وقبّل فاطمة... : العمدة لابن البطريق ص 32، بحار الأنوار ج 25 ص 240 و ج 35 ص 219، مسند أحمد ج 6 ص 296، مجمع الزوائد ج 9 ص 166، تفسير ابن كثير ج 3 ص 493، وراجع كشف الغمّة ج 1 ص 47؛ فقالت فاطمة: ذهب يأتي برسول اللّه صلى الله عليه و آله، فجاءا جميعاً فدخلا ودخلت معهما، فأجلس عليّاً عن يساره وفاطمة عن يمينه والحسن والحسين بين يديه، ثمّ التفع عليهم بثوبه... : العمدة لابن البطريق ص 34، بحار الأنوار ج 35 ص 218. 176 . ثمّ لفّ عليهم ثوبه _ أو قال: كساءً _ ثمّ تلا هذه الآية: «إِنّمَا يُرِيدُ اللّه لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»، ثمّ قال: اللّهمّ هؤاء أهل بيتي، وأهل بيتي أحقّ: المجموع للنووي ج 3 ص 467، بحار الأنوار ج 35 ص 217، المستدرك للنيشابوري ج 2 ص 416، السنن الكبرى للبيهقي ج 2 ص 152، شواهد التنزيل ج 2 ص 64، تاريخ مدينة دمشق ج 41 ص 25، تاريخ الإسلام ج 6 ص 217؛ فدخلا ودخلت معهما، فأجلس عليّاً عن يساره وفاطمة عن يمينه والحسن والحسين بين يديه، ثمّ التفع عليهم بثوبه وقال: «إِنّمَا يُرِيدُ اللّه لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»: العمدة لابن البطريق ص 34، بحار الأنوار ج 35

ص 218؛ رأيتني ذات يوم وقد جئت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وهو في بيت أُمّ سلمة، فجاء الحسن فأجلسه على فخذه اليمنى وقبّله، وجاء الحسين فأجلسه على فخذه اليسرى وقبّله، ثمّ جاءت فاطمة فأجلسها بين يديه، ثمّ دعا عليّاً فجاء، ثمّ أغدف عليهم كساءً خيبريّاً كأنّي أنظر إليه، فقال: «إِنّمَا يُرِيدُ اللّه لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»: العمدة لابن البطريق ص 34، بحار الأنوار ج 35 ص 218، شواهد التنزيل ج 2 ص 69، نهج الإيمان ص 83؛ عن ابن عبّاس قال: قال النبي صلى الله عليه و آله: إنّ عليّاً وصيّي وخليفتي، وزوجته فاطمة سيّدة نساء العالمين ابنتي، والحسن والحسين سيّدا شباب أهل الجنّة ولداي، مَن والاهم فقد والاني، ومن عاداهم فقد عاداني، ومن ناوأهم فقد ناوأني، ومن جفاهم فقد جفاني، ومن برّهم فقد برّني، وصَلَ اللّه ُ من وصلهم، وقطع من قطعهم... : الأمالي للصدوق ج 1 ص 111، بحار الأنوار ج 35 ص 210، جامع أحاديث الشيعة ج 1 ص 167؛ قال صلى الله عليه و آله: اللّهمّ هؤاء أهل بيتي وأطهار عترتي وأطائب أرومتي من لحمي ودمي، إليك لا إلى النار، أذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهيراً. وكرّر هذا الدعاء ثلاثاً: المسترشد ص 559، بحار الأنوار ج 35 ص 232. 177 . فأدخلت رأسي البيت وقلت: وأنا معكم يا رسول اللّه؟ قال: إنّكِ لعلى خير، إنّكِ لعلى خير: العمدة لابن البطريق ص 32، سعد السعود ص 106، بحار الأنوار ج 35 ص 220، تفسير مجمع البيان ج 8 ص 156، تفسير الثعلبي ج 8 ص 42. 178 . لمّا بنى أمير المؤنين بفاطمة عليهاالسلام اختلف رسول اللّه صلى الله عليه و آله إلى بابها أربعين صباحاً، كلّ غداة يدقّ الباب ويقول: السلام عليكم

يا أهل بيت النبوّة ومعدن الرسالة ومختلف الملائكة، الصلاة رحمكم اللّه «إِنّمَا يُرِيدُ اللّه لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا». ثمّ قال: يدقّ دقّاً أشدّ من ذلك ويقول: أنا سلم لمن سالمتم وحرب لمن حاربتم: تفسير فرات الكوفي ص 399، بحار الأنوار ج 35 ص 216. 179 . عن أبي الحمراء قال: شهدت النبي صلى الله عليه و آله أربعين صباحاً يجيء إلى باب علي وفاطمة عليهماالسلام فيأخذ بعضادتي الباب ثمّ يقول: السلام عليكم أهل البيت ورحمة اللّه وبركاته، الصلاة يرحمكم اللّه «إِنّمَا يُرِيدُ اللّه لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»: الأمالي للطوسي ص 251، بحار الأنوار ج 35 ص 209، تفسير نور الثقلين ج 3 ص 410، فضائل أمير المؤنين لابن عقدة ص 212؛ فلمّا أنزل اللّه تعالى هذه الآية، كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله يجيء كلّ يوم عند صلاة الفجر حتّى يأتي باب علي وفاطمة والحسن والحسين عليهم السلام فيقول: السلام عليكم ورحمة اللّه وبركاته، فيقول: علي وفاطمة والحسن والحسين عليهم السلام: وعليك السلام يا رسول اللّه ورحمة اللّه وبركاته، ثمّ يأخذ بعضادتي الباب ويقول: الصلاة الصلاة يرحمكم اللّه «إِنّمَا يُرِيدُ اللّه لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»، فلم يزل يفعل ذلك كلّ يوم إذا شهد المدينة حتّى فارق الدنيا: تفسير القمّي ج 2 ص 67، تفسير الصافي ج 3 ص 328، تفسير نور الثقلين ج 3 ص 409، بحار الأنوار ج 35 ص 207، جامع أحاديث الشيعة ج 15 ص 612. 180 . سوره «هل اتى» به تصريح ابن عبّاس قبل از سوره «طلاق» نازل شده است، سوره طلاق هم در سال ششم نازل شده است، بنابراين تاريخ نزول سوره «هل اتى» سال

ششم مى باشد، راجع شواهد التنزيل ج 2 ص 410، الإتقان للسيوطي ج 1 ص 38، تفسير مجمع البيان ج 10 ص 211، بحار الأنوار ج 35 ص 256. 181 . إنّ عليّاً عليه السلام آجر نفسه ليلةً إلى الصبح يسقي نخلاً بشيءٍ من شعير، فلمّا قبضه طحن ثلثه واتّخذوا منه طعاماً، فلمّا تمّ أتى مسكين، فأخرجوا إليه الطعام... : أسباب نزول الآيات للواحدي النيشابوري ص 296، زاد المسير ج 8 ص 145، كشف الغمّة ج 1 ص 168، بحار الأنوار ج 35 ص 244. 182 . در اين منابع فقط به روزه گرفتن على وفاطمه عليهماالسلام وفضه اشاره شده است: فنذر علي وفاطمة والجارية نذراً إن برءا صاموا ثلاثة أيّام شكراً للّه، فوفوا بالنذر وصاموا... : تفسير البرهان ج 10 ص 83 ح 9؛ فقال علي بن أبي طالب عليه السلام: إن عافى اللّه ولديَّ ممّا بهما صمت للّه ثلاثة أيّام متواليات، وقالت الزهراء عليهاالسلام مثل ما قال زوجها، وكانت لهما جارية بربرية تُدعى فضة، قالت: إن عافى اللّه سيّدَي ممّا بهما صمت للّه ثلاثة أيّام. وساق الحديث نحواً ممّا مرّ إلى أن قال: وإنّ أمير المؤنين علي بن أبي طالب عليه السلام أخذ بيد الغلامين، وهما كالفرخين لا ريش لهما يرتعشان... : تفسير فرات الكوفي ص 520، بحار الأنوار ج 35 ص 249، مستدرك الوسائل ج 16 ص 88. 183 . مرض الحسن والحسين عليهماالسلام وهما صبيان صغيران، فعادهما رسول اللّه صلى الله عليه و آله ومعه رجلان، فقال أحدهما: يا أبا الحسن، لو نذرت في ابنيك نذراً إن اللّه عافاهما، فقال: أصوم ثلاثة أيّام شكراً للّه عزّ وجلّ، وكذلك قالت فاطمة عليهاالسلام... : الأمالي للصدوق ص 329، روضة الواعظين ص

160، وسائل الشيعة ج 23 ص 304، مستدرك الوسائل ج 2 ص 153، جامع أحاديث الشيعة ج 17 ص 375، تفسير نور الثقلين ج 5 ص 474؛ إنّ الحسن والحسين مرضا، فنذر علي وفاطمة والحسن والحسين عليهم السلام صيام ثلاثة أيّام، فلمّا عافاهما اللّه وكان الزمان قحطاً... فلمّا كان عند المساء أتى يتيم فأعطوه ولم يذوقوا إلاّ الماء... وكان مضى على رسول اللّه أربعة أيّام والحجر على بطنه وقد علم بحالهم... : بحار الأنوار ج 35 ص 244. 184 . وأقبل علي بالحسن والحسين عليهم السلام نحو رسول اللّه صلى الله عليه و آله وهما يرتعشان كالفرخ من شدّة الجوع، فلمّا بصر بهم النبي صلى الله عليه و آله قال: يا أبا الحسن، شدّ ما يسوؤي ما أرى بكم!؟ انطلق إلى ابنتي فاطمة. فانطلقوا إليها وهي في محرابها، قد لصق بطنها بظهرها من شدّة الجوع وغارت عيناها، فلمّا رآها رسول اللّه صلى الله عليه و آله ضمّها إليه وقال: وا غوثاه باللّه؟ أنتم منذ ثلاث فيما أرى؟ فهبط جبرئيل فقال: يا محمّد، خذ ما هيّأ اللّه لك في أهل بيتك، قال: وما آخذ يا جبرئيل؟ قال: «هَلْ أَتَى عَلَى الاْءِنسَ_نِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ»... : الأمالي للصدوق ص 332، روضة الواعظين ص 163، مناقب أمير المؤمنين لمحمّد بن سليمان الكوفي ج 1 ص 182، الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف ص 108، بحار الأنوار ج 35 ص 240، تفسير نور الثقلين ج 5 ص 477، تفسير الثعلبي ج 10 ص 101، تفسير القرطبي ج 19 ص 134، المناقب للخوارزمي ص 271، كشف الغمّة ج 1 ص 309، ينابيع المودّة ج 1 ص 280. 185 . وضحك النبي صلى الله عليه و آله وقال: «إنّ اللّه أعطاكم نعيماً لا ينفد، وقرّة عين أبد الآبدين، هنئياً لكم

يا بيت النبي بالقرب من الرحمان... وهو راضٍ عنكم غير غضبان: تفسير البرهان ج 10 ص 83. 186 . وأصبحوا مفطرين ليس عندهم شيء، ثمّ قال: فرآهم النبي صلى الله عليه و آله جياعاً، فنزل جبرئيل ومعه صحفة من الذهب مرصّعة بالدرّ والياقوت، مملوءة من الثريد وعراق يفوح منه رائحة المسك والكافور، فجلسوا وأكلوا حتّى شبعوا، ولم تنقص منها لقمة واحدة... : مناقب آل أبي طالب ج 3 ص 148، بحار الأنوار ج 35 ص 241، التفسير الصافي ج 5 ص 262 و ج 7 ص 359، تفسير نور الثقلين ج 5 ص 473. 187 . فأكلّ النبي وعلي وفاطمة والحسن والحسين عليهم السلام، ويأكلّ النبي صلى الله عليه و آله وينظر إلى علي عليه السلام متبسّماً، وعلي يأكلّ وينظر إلى فاطمة متعجّباً، فقال له النبي صلى الله عليه و آله: كل يا علي ولا تسأل فاطمة الزهراء عن شيء، الحمد للّه الذي جعل مثلك ومثلها مثل مريم بنت عمران وزكريا «كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزْقًا»... : تفسير فرات الكوفي ص 526، بحار الأنوار ج 35 ص 251. 188 . وهي الجفنة التي يأكلّ منها القائم، وهي عندنا: تفسير العيّاشي ج 1 ص 172، التفسير الصافي ج 1 ص 333، تفسير نور الثقلين ج 1 ص 334، بحار الأنوار ج 43 ص 31. 189 . عن أبي بصير قال: حججنا مع أبي عبد اللّه في السنة التي ولد فيها ابنه موسى عليه السلام، فلمّا نزلنا الأبواء وضع لنا... : المحاسن ج 2 ص 314، بحار الأنوار ج 3 ص 48؛ عن أبي بصير قال: كنت مع أبي عبد اللّه عليه السلام في السنة التي ولد فيها ابنه موسى عليه السلام، فلمّا نزلنا الأبواء وضع لنا أبو عبد اللّه عليه السلامالغداء...

إذ أتاه رسول حميدة أنّ الطلق قد ضربني، وقد أمرتني أن لا أسبقك بابنك هذا... فقال: وهب اللّه لي غلاماً، وهو خير من برأ اللّه... : بصائر الدرجات ص 460، الكافي ج 1 ص 385، بحار الأنوار ج 25 ص 42. 190 . عن أبي بصير قال: كنت مع أبي عبد اللّه عليه السلام في السنة التي ولد فيها ابنه موسى عليه السلام، فلمّا نزلنا الأبواء وضع لنا أبو عبد اللّه عليه السلام الغداء... إذ أتاه رسول حميدة أنّ الطلق قد ضربني، وقد أمرتني أن لا أسبقك بابنك هذا... فقال: وهب اللّه لي غلاماً، وهو خير من برأ اللّه... : بصائر الدرجات ص 460، الكافي ج 1 ص 385، بحار الأنوار ج 25 ص 42؛ عن أبي بصير قال: حججنا مع أبي عبد اللّه في السنة التي ولد فيها ابنه موسى عليه السلام، فلمّا نزلنا الأبواء وضع لنا... : المحاسن ج 2 ص 314، بحار الأنوار ج 3 ص 48؛ عن منهال القصّاب قال: خرجت من مكّة وأنا أريد المدينة، فمررت بالأبواء وقد ولد لأبي عبد اللّه عليه السلام، فسبقته إلى المدينة، ودخل بعدي فأطعم الناس ثلاثاً... : المحاسن ج 2 ص 418، بحار الأنوار ج 48 ص 4. 191 . عن يعقوب السرّاج قال: دخلت على أبي عبد اللّه عليه السلام وهو واقف على رأس أبي الحسن موسى وهو في المهد، فجعل يسارّه طويلاً، فجلست حتّى فرغ، فقمت إليه فقال: ادنُ إلى مولاك فسلّم عليه، فدنوت فسلّمت عليه، فردّ عليّ بلسان فصيح، ثمّ قال لي: اذهب فغيّر اسم ابنتك التي سمّيتها أمس، فإنّه اسم يبغضه اللّه، وكانت ولدت لي بنت وسمّيتها بالحميراء، فقال أبو عبد اللّه عليه السلام: انته إلى أمره

ترشد. فغيّرت اسمها: الكافي ج 1 ص 310، الإرشاد للمفيد ج 2 ص 219، مناقب آل أبي طالب ج 3 ص 407، بحار الأنوار ج 48 ص 19. 192 . سوره ق: 16. 193 . عن محمّد بن مسلم قال: دخل أبو حنيفة على أبي عبد اللّه عليه السلام فقال له: رأيت ابنك موسى يصلّي والناس يمرّون بين يديه فلا ينهاهم، وفيه ما فيه... نعم يا أبة، إنّ الذي كنت أصلّي له كان أقرب إليّ منهم، يقول اللّه عزّ وجلّ: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»... : الكافي ج 3 ص 297، الاختصاص ص 189، مناقب آل أبي طالب ج 3 ص 426، بحار الأنوار ج 48 ص 171، جامع أحاديث الشيعة ج 5 ص 544. 194 . جوّزتم للعامّة والخاصّة أن ينسبوكم إلى رسول اللّه صلى الله عليه و آله ويقولوا لكم: يا بني رسول اللّه، وأنتم بنو علي، وإنّما يُنسب المرء إلى أبيه، وفاطمة إنّما هي وعاء، والنبي جدّكم من قبل أُمّكم! فقلت: يا أمير المؤنين، لو أنّ النبي نُشر فخطب إليك كريمتك، هل كنت تجيبه؟ قال: سبحان اللّه! ولم لا أجبه؟ بل أفتخر على العرب والعجم وقريش بذلك؟ فقلت له: لكنّه لا يخطب إليّ ولا أُزوّجه، فقال: ولم؟ فقلت: لأنّه ولدني ولم يلدك. فقال: أحسنت يا موسى! ثمّ قال: كيف قلتم إنّا ذرّية النبي والنبي لم يعقب، وإنّما العقب الذكر لا الأُنثى، وأنتم ولد الابنة، ولا يكون ولدها عقباً له... ولم يدّع أحد أنّه أدخله النبي صلى الله عليه و آله تحت الكساء عند مباهلة النصارى إلاّ علي بن أبي طالب عليه السلام وفاطمة والحسن والحسين، الحسن والحسين أبنائنا، ونسائنا فاطمة، وأنفسنا علي بن أبي: الاحتجاج ج 2 ص 164، بحار

الأنوار ج 48 ص 128، أعيان الشيعة ج 1 ص 101.

195 . لمّا ورد أبو الحسن موسى عليه السلام على المهدي، رآه يردّ المظالم، فقال: يا أمير المؤنين، ما بال مظلمتنا لا تردّ؟ فقال له: وما ذاك يا أبا الحسن؟... يا أبا الحسن حدّها لي، فقال: حدٌّ منها جبل أُحد، وحدٌّ منها عريش مصر، وحدٌّ منها سيف البحر، وحدٌّ منها دومة الجندل! فقال له: كلّ هذا؟ قال: نعم يا أمير المؤنين هذا كلّه، إنّ هذا كلّه ممّا لم يوجف على أهله رسول اللّه صلى الله عليه و آله بخيل ولا ركاب. فقال: كثير، وأنظر فيه: الكافي ج 1 ص 543، تهذيب الأحكام ج 4 ص 148، بحار الأنوار ج 48 ص 156، جامع أحاديث الشيعة ج 8 ص 606، تفسير نور الثقلين ج 3 ص 154. 196 . عن علي بن يقطين قال: كنت عند هارون الرشيد يوماً إذ جاءت هدايا ملك الروم، وكانت فيها دراعة ديباج سوداء لم أرَ أحسن منها، فرآني أنظر إليها، فوهبها لي، وبعثتها إلى أبي إبراهيم عليه السلام، ما عسى أن أصنع بها، ألبسها في أوقات وأُصلّي فيها ركعات، وقد كنت دعوت بها عند منصرفي من دار أمير المؤنين الساعة لألبسها... : الخرائج والجرائح ج 2 ص 556، بحار الأنوار ج 48 ص 59. 197 . عن هشام بن الحكم قال: قال لي أبو الحسن موسى بن جعفر عليهماالسلام: يا هشام، إنّ اللّه تبارك وتعالى بشّر أهل العقل والفهم في كتابه فقال: «فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَائِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُولَائِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبَابِ»... يا هشام، قليل العمل من العالِم مقبول مضاعف، وكثير العمل من أهل الهوى والجهل مردود. يا هشام،

إنّ العاقل رضي بالدون من الدنيا مع الحكمة، ولم يرض بالدون من الحكمة... : الكافي ج 1 ص 13، تحف العقول ص 384، بحار الأنوار ج 1 ص 135. 198 . ويوم سدّ الأبواب وفتح بابه، وهو يوم عرفة: بحار الأنوار ج 97 ص 383. 199 . فلمّا كان في آخر يوم من أيّام التشريق... فجاء إلى مسجد الخيف فدخله ونادى: الصلاة جامعة... : إقبال الأعمالج 2 ص 242، بحار الأنوار ج 37 ص 129. 200 . ودخل [رسول اللّه] مكّه، فأقام بها يوماً واحداً... .فخلا به يوم ذلك وليلته، واستودعه العلم والحكمة التي أتاه إيّاه: بحار الأنوار ج 28 ص 96. 201 . أوحى اللّه تعالى إليه أن يا محمّد قد قضيت نبوّتك واستكملت أيّامك، فاجعل العلم الذي عندك والإيمان والاسم الأكبر وميراث العلم وآثار علم النبوّة في أهل بيتك، علي بن أبي طالب...: الكافي ج 1 ص 293، بصائر الدرجات ص 488، بحار الأنوار ج 11 ص 48، تفسير العيّاشي ج 1 ص 168. 202 . لمّا نزل قديد قال لعلي: يا علي، إنّي سألت ربّي أن يوالي بيني وبينك... وسألت ربّي أن يجعلك وصيّي ففعل: الكافي ج 8 ص 378، الأمالي للمفيد ص 279، مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 166، بحار الأنوار ج 36 ص 100؛ وسلّم جبرئيل على علي بإمرة المؤنين، فقال علي عليه السلام: يا رسول اللّه، أسمع الكلام ولا أحسّ الرؤة، فقال: يا علي، هذا جبرئيل أتاني من قِبل ربّي بتصديق ما وعدني... فلما كان من الغد خرج رسول اللّه عليه السلام بجماعة اصحابه فحمد اللّه...: الأمالي للصدوق ص 436، بحار الأنوار ج 37 ص 111، تفسير نور الثقلين

ج 1 ص 654. 203 . ويوم الرابع عشر من ذى الحجّة أملاك الزهراء عليهاالسلام: بحار الأنوار ج 95 ص 188. 204 . ولي صلّى اللّه عليه للنصف من ذى الحجّة سنة اثنتي عشرة ومئتين: الكافي ج 1 ص 497، وراجع تهذيب الأحكام ج 6 ص 92، الإرشاد للمفيد ج 2 ص 297، مناقب آل أبي طالب ج 3 ص 505، بحار الأنوار ج 50 ص 116. 205 . قُديد: موضع بين مكّة والمدينة، بينها وبين الجحفة سبعة وعشرون ميلاً: النفحة المسكية في الرحلة المكّية ص 320. 206 . إنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله لمّا نزل قديد قال لعلي عليه السلام: يا علي، إنّي سألت ربّي أن يوالي بيني وبينك ففعل، وسألت ربّي أن يواخي بيني وبينك ففعل... فأنزل اللّه سبحانه وتعالى: «فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَ ضَآئِقٌ بِهِ صَدْرُكَ ...»: الكافي ج 8 ص 378: الكافي ج 8 ص 378، تفسير العيّاشي ج 2 ص 141، تفسير نور الثقلين ج 7 ص 342. 207 . فأنزل اللّه عليه: «فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ»، إلى آخر الآية. قال: ودعا رسول اللّه _ عليه وآله السلام _ لأمير المؤنين في آخر صلاته رافعاً بها صوته يسمع الناس، يقول: اللّهمّ هب لعلي المودّة في صدور المؤنين، والهيبة والعظمة في صدور المنافقين، فأنزل اللّه: «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَ_نُ وُدًّا * فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً»: تفسير العيّاشي ج 2 ص 142، بحار الأنوار ج 35 ص 354، تفسير نور الثقلين ج 2 ص 343. 208 . انّ علىّ بن إبي طالب أخي ووصيي و خلفتي و

الأمام من بعدي، الذي محلّه مني محلّ هارون من موسى الا انّه لا نبيّ بعدي: الاحتجاج ج 1 ص 73 ، بحار الأنوار ج 37 ص 206. 209 . المزار لابن المشهدى ص 264، بحار الأنوار ج 97 ص 284. 210 . في الثامن عشر من ذى الحجّة من سنة خمس وثلاثين من الهجرة قتل عثمان... وفي هذا اليوم بايع الناس أمير المؤنين عليه السلام بعد عثمان: بحار الأنوار ج 31 ص 493. 211 . فلمّا كان بعد ثلاثة وجلس النبيّ صلى الله عليه و آله مجلسه، أتاه رجل من بني مخزوم يسمّى عمر بن عتبة _ وفي خبر آخر حارث بن النعمان الفهري _ فقال: يا محمّد، أسألك عن ثلاث مسائل... فامطر علينا حجارةً من السماء... : بحارالأنوار ج 37 ص 166. 212 . قعدوا له في العقبة وهي عقبة اَرشَى هَرشَى بين الجُحفَة والأبواء، فقعدوا عن يمين العقبة... : تفسير القمّي ج 1 ص 174، بحار الأنوار ج 31 ص 632. 213 . في الرابع و العشرين تصدّق أميرالمومنين عليه السلام بالخاتم و هو راكع فنزلت ولايته فى القرآن: بحار الأنوار ج 95 ص 198. 214 . أقبل عبد اللّه بن سلام ومعه نفر من قومه ممّن قد آمنوا بالنبي صلى الله عليه و آله، فقال: يا رسول اللّه، إنّ منازلنا بعيدة...: شواهد التنزيل ج 1 ص 234، تفسير الآلوسي ج 6 ص 167، أعيان الشيعة ج 1 ص 368، المناقب للخوارزمي ص 264، كشف الغمّة ج 1 ص 306، بحار الأنوار ج 35 ص 196. 215 . وغسل يوم المباهلة وهو الرابع والعشرون من ذى الحجّة: تهذيب الأحكام ج 1 ص 40، وراجع مصباح المتهجّد ص 764،السرائر ج 1 ص 125، الحدائق الناضرة

ج 4 ص 190، رياض المسائل ج 2 ص 279، جواهر الكلام ج 5 ص 39، وسائل الشيعة ج 8 ص 171، بحار الأنوار ج 78 ص 23. 216 . روي أنّه عليه السلام لمّا أورد الدلائل على نصارى نجران، ثمّ إنّهم أصرّوا على جهلهم، فقال عليه السلام: إنّ اللّه أمرني إن لم تقبلوا الحجّة أن أباهلكم... وروي أنّه عليه السلام لمّا خرج في المرط الأسود، فجاء الحسن رضي اللّه عنه فأدخله، ثمّ جاء الحسين رضي اللّه عنه فأدخله، ثمّ فاطمة ثمّ علي رضي اللّه عنهما، ثمّ قال: «إِنّمَا يُرِيدُ اللّه لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا». واعلم أنّ هذه الرواية كالمتّفق على صحّتها بين أهل التفسير والحديث: تفسير فخر الرازي ج 8 ص 85. 217 . روي أنّه عليه السلام لمّا أورد الدلائل على نصارى نجران، ثمّ إنّهم أصرّوا على جهلهم، فقال عليه السلام: إنّ اللّه أمرني إن لم تقبلوا الحجّة أن أباهلكم... وروي أنّه عليه السلام لمّا خرج في المرط الأسود، فجاء الحسن رضي اللّه عنه فأدخله، ثمّ جاء الحسين رضي اللّه عنه فأدخله، ثمّ فاطمة ثمّ علي رضي اللّه عنهما، ثمّ قال: «إِنّمَا يُرِيدُ اللّه لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا». واعلم أنّ هذه الرواية كالمتّفق على صحّتها بين أهل التفسير والحديث: تفسير فخر الرازي ج 8 ص 85. 218 . از آن جهت كه پيامبر براى صرف غذا به حضرت زهرا فرمود: «ادعى لى زوجك وابنيك» واسمى از زينب عليهاالسلام، دختر فاطمه عليهاالسلام به ميان نمى آيد براى همين احتمال مى دهم در آن روز، زينب3 به دنيا نيامده بوده است. تولد زينب در سال ششم هجري بوده است.

پس جريان حديث كسا قبل از سال ششم روى داده است. 219 . وكانت الصدقة في ليلة خمس وعشرين من ذى الحجّة، ونزل: «هل أتى» في يوم الخامس والعشرين منه: مناقب آل أبي طالب ج 3 ص 148، بحار الأنوار ج 35 ص 242؛ في ليلة خمس وعشرين من ذى الحجّة تصدّق أمير المؤنين وفاطمة عليهماالسلام، وفي اليوم الخامس والعشرين منه نزلت فيهما وفي الحسن والحسين عليهم السلام سورة «هل أتى»: مناقب آل أبي طالب ج 3 ص 148، إقبال الأعمال ج 2 ص 8، بحار الأنوار ج 35 ص 242. 220 . سوره «هل اتى» به تصريح ابن عبّاس قبل از سوره «طلاق» نازل شده است، سوره طلاق هم در سال ششم نازل شده است، بنابراين تاريخ نزول سوره «هل اتى» سال ششم مى باشد، راجع شواهد التنزيل ج 2 ص 410، الإتقان للسيوطي ج 1 ص 38، تفسير مجمع البيان ج 10 ص 211، بحار الأنوار ج 35 ص 256. 221 . عن أبي بصير قال: حججنا مع أبي عبد اللّه في السنة التي ولد فيها ابنه موسى عليه السلام، فلمّا نزلنا الأبواء وضع لنا... : المحاسن ج 2 ص 314، بحار الأنوار ج 3 ص 48؛ عن أبي بصير قال: كنت مع أبي عبد اللّه عليه السلام في السنة التي ولد فيها ابنه موسى عليه السلام، فلمّا نزلنا الأبواء وضع لنا أبو عبد اللّه عليه السلامالغداء... إذ أتاه رسول حميدة أنّ الطلق قد ضربني، وقد أمرتني أن لا أسبقك بابنك هذا... فقال: وهب اللّه لي غلاماً، وهو خير من برأ اللّه... : بصائر الدرجات ص 460، الكافي ج 1 ص 385، بحار الأنوار ج 25 ص 42. ---------------

------------------------------------------------------------ --------------- ------------------------------------------------------------ 1

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109